eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ﻭﺻـــﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ: شـاید تا مدتےبه طـور "زبانی" در بین دوسـتان و آشنـایان طـلب مےکردم ولے وقتے ڪه در تنهایے به شــهادت مےکردم در زوایای قلبم "حسین " که به عشـق حسـین این نام را انتخاب کرده ام، مانعے شـده بود بین مـن و شـهادت ولے با شـنیدن خبر کشته شـدن هزاران زن و مرد و مخصـوصـا کودک بے گـناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشسته ام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست. .....پسرم نام تو را حسین گذاشتم که حسـین وار زندگـی کنی و هر لحـظه از زندگـیت به یاد داشـته باش ڪه هر ماهے محـرم است، هر روزے و هر زمینے و این مسـئول شیعه بودن به گردن توست ڪه در راه عقیده خود جهاد کنی و هیچـگاه زیر بار زور نروی و همیشـه در مقـابل باطـل از حق دفاع کنـی هر چنــد که به ضــرر تو باشد. حســین جان نام فرزندت را مهدی بگذار و سعی کن همچنان که خودت حسین وار زندگی می کنی فرزندت را آماده رزم در رکاب ( عج) سازی. 🌷🌷🌷 : ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
باغِ شعر و سخن از شوقِ تو گُلپوش شده است هر چه غیر از خودت ای عشق، فراموش شده است در دلِ هر غزلم، زمزمه ای می گوید : "عاشقی غمزده محتاج به جمال رویت شده است "... 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
... دور هم نشستــه بودیم... حســام مےگفــت:مجلـس ختـم من را تو مسجـد نبے می گیرن,فلانی و فلانی و... هــم تو صــف اول مجلــس من می شینــن! حسابے خندیدیــم.😊 بعــد از ڪربلاے ۴ بود... رفتم مســجد نبے, دیــدم ختم حســام است... وارد ڪه شــدم, صــف اول را که دیدم, دیــدم همان ها هستند که حسام گفته بود... همان جا نشستــم به گریه ڪـردن...😭🌹 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 نماز صبح را با حاج قاسم خواندم گفت برو ببین حسین پور جعفری آمده یا نه؟ پشت در ایستاده بودبه نماز. . گفتم : چرا اینجا ایستادید؟ چرا نیامدید داخل؟ دست گرفت جلوی صورتش که بفهماندم آرام صحبت کنم . گفت: من سالهاست نماز صبحم را اینجا میخوانم... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊🌷 تو با خندہ دوا ڪردی تمـام درد هـایم را ڪدام اڪسیر جاویدی درون خنـدہ ات پیـداست . . . 🤚 🍃 🌷🕊 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * علی اصغر کلوانی روایت این اردو را اینگونه شرح می دهد: من از بسیجیان پایگاه حضرت سیدالشهدا و جزء گروه عقیل بودم.در آنجا رزمنده‌ها و پاسدارها می‌آمدند به ما در آموزش نظامی و عقیدتی می دادند و آخر کار هم ما را به اردو می بردند.مدتی هم فرمانده ما خلیل رستگار بود که ما را با گروه عقیل به اردوی منطقه خبر داد که در آنجا تیر اندازی کردیم و سه روز و سه شب مانده ایم. شب ها هم رزم شبانه بود.بعداً خودشان یک عملیاتی طرح‌ریزی کردند و یک عده عراقی شدیم و یک عده هم ایرانی که حمله کردیم و با عراقی ها جنگیدیم.شهید دوران دیر به ما آموزش نظامی یاد میداد و اگر کسی نمی تواند حرکت کند دو پایی می رفت توی شکمش. خودش با اسلحه سه تا معلق میزند و می‌گفت آدم نظامی باید همیشه آماده باشد. طوری سینه‌خیز می‌رفت که ما از او عقب می‌افتاد ایم.آخر دوره بود و شهید ناظم پور از جبهه آمده بود و یک شب هم او برای ما کلاس آشنایی با مین انفجارات و نحوه چیدن سیم تله گذاشت.مثل معلمی که خوب درس می دهد یک به یک به ما درس می داد و ما هم خیلی خوب یاد گرفتیم.او برای تشویق ما گفت که می خواهم یک اردوی دیگر بگذارم و شما را ببرم غار ورا.غار ورا در یکی از دره‌های کوه‌های حرم واقع است و جای بسیار زیبایی است که از سقف آن آب می چکد.ما بچه‌های گروه عقیل فصل پنج شنبه جمع شدیم که تعدادی از مردان میانسال و پیر مردهای مسجدی مثل پدر شهیدان حقیقت مرحوم رجبعلی نظری حاج هاشم صابری،حاج عباس شبیری پدر شهیدان شبیری،استاد محمد بنا حاج اسدالله قناعت پیشه،محمود عرفایی،حاج حسین ترابی خواه هم همراهمان آمدند.تا پای کوه با ماشین رفتیم و بقیه راه و سایر را برداشتیم و به سمت غار حرکت کردیم.در آنجا من حرکات شهید ناظم پور را زیر نظر داشتم که چگونه به پیرمرد ها احترام می گذاشت و زیر بغل شان را می‌گرفت و کمک می‌کرد تا از کوه بالا بروند.کوه خیلی حال و هوای خوبی دارد و به هر کس برای خواب یک کیسه خواب دادند اما از همان سر شب شهید ناظم پور رفته زبان آورد و جلوی غار آتش روشن کرد و تا نماز صبح بیدار بود ‌. نفهمیدیم غذا خورد یا نخورد خوابید یا نخوابید اصلاً استراحت کرد یا نکرد. ما که آنجا بودیم نفهمیدیم و ندیدیم.چون زمستان بود تا صبح بیضا می آورد و آتش روشن می کرد تا محیط غار گرم شود. می گفتیم بابا اینقدر خودت را عذاب نده.می گفت من آمده ام که فرمان شما ها را ببرم شاید خدا از من قبول کند. دعا خواندن نماز جماعت برگزار کرد غذا آماده کرد برای من و چای درست کرد.موقع برگشتن هم به پیرمرد هایی مثل خدا بیامرز و جذاب علی نظری که هفتاد و چند سال سن داشت کمک می کرد و زیر بغلش را می گرفت و او را پایین می برد و سوار مینی بوس کرد. واقعاً دلمان برای آن حال و هوا تنگ شده مخصوصاً برای شهید ناظم پور. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹ســید آرام نزدیک شــد و بے جلب توجه خــم شــد و دســت دوستــم را که به ماشــین تڪیه داده بود را بوسیــد. دوستــم با عصبــانیت گـفت: این چه کاریه ســـید! خندیـــد و گفــت:وقتی امام می گوید من دســت بسیجے ها را مے بوســم، ما باید پای بسیجی ها را ببوســیم! 🌹 ۵ 🍃🌹🍃🌹🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷جمال پشــت در، منتـظر ڪمال ایستاده بود. ڪمال با یکےیکے ما خداحافظے ڪرد. قــبل از اینڪه از خانه خارج شود، یک لحظه برگشـت و چند قدمـی رفت سمت اتاقی ڪه زینب، دختر شیرخوارش، در آن خوابیــده بود. تا پشت در رفت، دستــش را روی دستگیره گذاشــت، اما نتوانســت آن را فشار دهــد و در را باز کـند. برگشــت ســمت درب حیاط. گفتــم: آقا کـمال چــرا با زینــب خداحافظـی نمےکنی؟ آرام گـفت: مےترسم. مےترســم دلم بلرزد و پایم در رفتن سســت شود. خداحافظےڪرد و رفــت. منبع و خاطرات بیشتر در کتاب سهمی برای خدا http://ketabefars.ir/product-15 🌷🌹🌷 کمال ظل انوار 🌷🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و .................. 🚨هجدهمــین 8⃣1⃣ ﻣﺮﺣﻠﻪ در ایام شهادت مادر هجده ساله سادات 😔 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز ﺟﻤﻌﻪ۲۶ دیماه اول ماه جمادے الﺛﺎﻧﻲ ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍂🍁 تو همان صبح عزیزی و دلیل نفسی، که اگر باز نیایی، به تنم جانی نیست! 🤚 🍃 🍂🍁 @shohadaye_shiraz
🌹 در کربلاے۴ ، ترکشـی به شانه اش نشـست. او را به بیمارستانی در قم منتقل کردند، چند روز بعد هم به شیراز منتقل شد. زخمـش عمیق بود و باید استراحت می کرد. اما تا شنیـد عملـیاتے جدیـد در پیش است آمـاده شـد ڪه به جبهــه برگردد.هیچ وقت بدون اجازه من و پدرش نمی رفت. گفت: مادر، خواب حضرت معـصومه (س)را دیدم، به من مژده داد این بار به آرزویـت می رسی و پیش ما میآیـی! وقتی التـماس های او را دیدم. گفـتم :عزیـزم باشه، برو! توی کوچه چرخید و باز نگاهم کرد، باز خواب حضرت معصومه (س)را یادآوری کرد و برای آخرین بار هم خداحافظی کرد! کربلاے ۵، حسینے شد ... فرهاد (مجتبی )اجرایی ۵ 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * هرچی مادر اصرار می‌کرد که بیا برات زندگی بگیرم بهانه می‌آورد که جنگه. اما این دفعه آمده بود مرخصی به مادر گفت: «حالا اگه میخوای دست بالا بزنی بسم الله» مادر به شوخی گفت حالا دیگه کی به پاسدار زنده وقتی می دادند که نخواستی حالا که دیگه پاسدارها زن نمیدن» خندید و با خنده گفت:« اگر جایی رفتی بگو بچه ام پول داره ..نگو پاسداره.. مادر و رویش را ترک کرد و گفت :دلشون هم بخواد !قربونت برن همشون .باهات شوخی کردم مادر» علی لحنش را از شوخی تغییر داد و گفت: «حالا خارج از شوخی مادر هر جا رفتیم حتماً بگو که پسرم پاسداره،رزمنده هست،مسئله اول هم براش جنگ،جنگ هم کشته شدن داره،زخمی شدن داره،اسیر شدن داره،اینا شرکت منه اگر با این شرایط موافق بودن زودی خبرم کن تا بیام. مادر خانواده خوبی را زیر چشم کرد و رفت و دختر را دید و پسندیده بود.علی آمد مرخصی پا شدند رفتند خانه دختر و نشستند حرف‌هایشان را زدند.وقتی خداحافظی کردن و رفتن از خانه دختر بیرون توی کوچه علی آرام سر کرد توی گوش مادر. و گفت: مادر جان برو یک جای دیگه .من اینو نمیخوام» ما در چشم‌هایش گرد شد و با ناباوری پرسید: اینکه خیلی خوب بود چی شد چه مشکلی داشت ؟ علی که نمی‌خواست مادر را ناراحت کند حرفش را در دهان پیچاند و گفت: مشکل که نه فقط یک سوال پرسید که به من برخورد» مادرمتعجب از این که چرا متوجه نشده گفت :چی گفت مادر جون؟ علی این بار با اطمینان بیشتری گفت:اون دختر خانوم از من پرسید که تو به اختیار خودت میری جبهه یا این که مجبورت می‌کنند؟ مادر که حسابی از دست علی گیج شده بود پرسید: خوب مادرجون این کجاش مشکل داشت؟علی در حالی که دست مادر را در دست گرفته بود و یواش یواش به سمت خیابان می‌رفت برایش توضیح داد و گفت:من که خیلی بهم برخورد مادر چونکه من نه به اختیار خودم به جبهه میرم و نه به اجبار کسی. من برای خدا میرم جبهه. کاری به جبر و اختیار ندارم .نه نظر خودم مهمه نه نظر دیگران. فقط نظر خدا برام مهمه.احساس کردم که ایشان با جبهه رفتن من مشکل داره اینه که سوال را پرسیده منم جواب منفی برو جای دیگه. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✍️حاج قاسـم هـیچگاہ از سختی‌هـای عراق و سـوریه سـخـن نمی‌گفت و در پاسخ به هـر سـؤالی در ایـن خصوص،می‌گفت هـمه چیز خوب اسـت؛ هـمه چیز خوب اسـت. حاجی بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود. یڪ وقت در یڪ جلـسـه خصوصی، فردی به ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪی ڪرد و اظهـار داشت ڪه شما دارید ایـن هـمه زحمت می‌ڪشید اما قدر شما را نمی‌دانند و فلان و چنان....اما حاج قاسـم گفت: «شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش می‌گویند برو جای دیگری نگهـبانی بدہ و مـن هـم می‌گویم چشم... اینڪہ ناراحتی ندارد. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺«ادریس» از کردهای مبارز عراقی، پخته و جنگ دیده بود. هاشم پیشنهادش در مورد اجرای عملیات در منطقه حاج عمران را با او در میان گذاشت. ادریس نگاهی از سر تعجب به هاشم که به زور بیست سالش می شد انداخت و گفت: چطور؟ مگه این منطقه رو می شناسی؟ 🔺هاشم جواب داد: من ساعت ها رو به روی ارتفاعات غرب نشستم و با توجه به مجموعه شرایط محورهای غرب و جنوب به این نتیجه رسیدم. 🔺ادریس که تجربه جنگیش و علم نظامی اش حرف های هاشم را تایید نمی کرد با خنده گفت: اگر بتوانید با عملیات های منظم، حاج عمران را پس بگیرید من کلید بغداد را تقدیمت می کنم. 🔺وقتی عملیات با موفقیت تمام شد، هاشم را روی برانکارد از ارتفاعات پایین آوردند. هاشم تا فرمانده را دید گفت: یه امانتی پیش یه نفر دارم، می خواستم برام بیاریش، یه چیز کوچولو، یه کلید. 🔺فرمانده فکر کرد هاشم از درد هذیان می گوید با تعجب پرسید: کلید چی؟ امانتیت کجاست؟ از کی بگیرم؟ 🔺هاشم آب را از دهان خشکش به سختی پایین داد و گفت: از ادریس.. مگه قرار نشد اگر در عملیات موفق شدیم کلید بغداد را به ما بده؟! همه خندیدند. 📎فرماندهٔ تیپ مستقل ۳۵ امام حسن (؏) 🌷 شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ☘🌺🌺🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🏴🏴🏴🏴 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 25 ﺩﻳﻤﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🏴▫️🏴▫️🏴 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂 باغی است جهان، ز عکس رویت خرم دل آن که در تماشاست در باغ همه رخ تو بیند از هر ورق گل، آن که بیناست... 🤚 🍃 🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مادر علی رفت سراغ همسایه ها که با کمک  آنها یک دختر خوب و مورد پسند علی پیدا کند.   زن همسایه خانواده ای را معرفی کرد و به مادر علی پیشنهادش را  داد.مادر علی ترس داشت که نکند این هم با شرایط علی جور نباشد. برای همین دست نگه  داشت تا چند روزی بگذرد ببیند چه می شود. تا اینکه یک روز صبح بابای علی از خواب بیدار شد و  گفت :عذرا  دیشب من یک خواب جالبی دیدم. مادر علی گفت :خیر باشه ایشالله. چه خوابی دیدی؟ احمدآقا متفکرانه سری تکان داد و گفت :خواب دیدم سه تا خانم چادر مشکی وارد پذیرایی خونمون شدن. جلو رفتم و سلام کردم به خیالم که مهمون هستن خوش آمد گفتم و تعارف شان کردم.  نشستن اینجا کنار  این پنجره.  همش تو فکر بودم که اینها کی هستند و برای چی به خونه ما اومدن .طاقت نیاوردم و ازشون پرسیدم . دست راستی به خانومی که وسط نشسته بود اشاره کرد و گفت: ایشان حضرت فاطمه هستند .من خیلی خوشحال شدم که حضرت فاطمه به خونه ما اومدن و خوش آمد گفتم .بعدش گفت :این خانوم حضرت زینب هستن.  من بیشتر  ذوق زده شدم به حضرت زینب هم خوش آمد گفتم. و پرسیدم که خود شما که هستید؟ گفت :منم مریم مادر حضرت عیسی . به ذهنم افتاد که برای چه کاری به اینجا آمدند که خودش  ما برای مراسم عقد علی اومدیم. با تعجب گفتم: برا عقد علی؟ علی که هنوز زن  نگرفته .خانمی که حضر ت مریم بود گفت :انشاءالله . تعجب کردم اونا کمی که نشستن خداحافظی کردند و رفتند منم از خواب پریدم. مادرعلی در حالی که به شدت از این خواب احمد آقا شگفت‌زده شده بود با خوشحالی گفت: بگمونم گوش  شیطون کر، اگر از دختری که زن همسایه آدرس داده برا علی خواستگاری کنیم جور میشه . همان روز خوش و خوشحال با‌ زن‌همسایه رفتند که دختر را  دختر را  ببینند و پسندیدند و همان روز به علی نامه‌ دادند.  یک دختر را پسندیدم شما هم باید بیای و ببینی. شب علی آمد مادر خیلی تعجب کرد و گفت: به این زودی نامه ام بهت رسید؟ علی که از حرفهای مادر چیزی دستگیرش نشده بود گفت: کدوم نام مادر؟ ما اومدیم به خونه شهدا سر بزنیم حالا  بچه ها تو ماشین منتظرند که کارد و چنگال و بشقاب براشون ببرم هندوونه بخورن . مادر ماجرا را برای علی توضیح داد و علی را به فکر فرو برد مخصوصاً قضیه خواب  را وقتی شنید اشک از گوشه ی چشمش بیرون زد. مادر آمدن علی را به فال نیک گرفت و علی که به شدت به فکر فرو رفته بود با تاملی گفت  :امروز که داریم میریم به خونه یه  طرفای فسا سر بزنیم اما قرار بزار برا فردا ساعت چهار بعد از ظهر. ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰در جريان انقلاب اسلامـي رشد کرد و بصورت يکـي از فعالترين چهره ها در آمد. در ابتداي پيـروزي انقلاب بعلت نياز مبرم نهضت به نيروهاي مؤمن براي تبليغ و تعليم قران مجـيد به گوشه و کنار شـهر و حتي حومه ي شـيراز مي رفت و بدين ترتيب اولين کلاس هاي خود را بر پا نمـود. 🔰هرجا محمد رضا عقيقي بود کلاس اعتـقاداتي بر پا بود چه در سـپاه و خارج آن .. قرآن را با صوتےزيبا تلاوت مےکرد. احکام را بسـيار جذاب تدريـس مي کرد. به اصول عقايد عشـق مے ورزيد و با تسلط فوق العاده اي تدريس مي کرد . 🔰پس از ورود به دانشگاه، درس را در همان سنگرهاي جبهه تشکـيل داد و فقط براي ثبـت نام و امتحانانت به دانشگاه مي رفت . براي همکلاسانش جاي تعجب بود که بدون حضوردر کلاس درس با عاليتـرين نمرات قبول میشود. 🔰سال ۶۵ از طرف سپاه به مأموريت سوريه و لبنـان اعزام گرديد . حاصل اين مأموريت تحقيقـات بسيـار کم نظيـر و جامـع و مصـور، در زندگے نامه اصحـاب پيامـبر و دانشمـندان مدفون در آن ديار مي باشـد . محـمدرضا عقیقی ۵ 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حتما ببینید ... پاکبان محل زندگی شهید فخری زاده میگه "ایشون هر روز قبل اینکه بره سر کار، ده دقیقه می‌نشست و مشکلات من رو گوش می‌کرد و حل هم می‌کرد!" همین چند روز قبل بود که دیدیم معاون اول رئیس جمهور چطور با بی احترامی به یه شهروند، تحقیرش کرد! مشکل ما واشنگتن نیست، خوی اشرافی گری برخی مسئولینه... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😳😳😭 ای دوســتان و همـرزمان عـزیز من! اگر زمانے فرا رسیـد که جنـگ به پایان رسید و من به فیض نایل نشــدم از شـما عزیـزان عاجـزانه این تقاضـا را دارم بدنـم را از پوشاندنے ها عریان و برهـنه کنیـد و پاهایـم را به ببندید و در بر روی خـار و خاشـاک رهـا ڪنـید و اگر ڪسی پرسیـد چـرا این ڪار را مےکـنید بگویید : این جوانے است کم سن و سال و گنه کار که توفیق و سـعادت را نداشته است و خداوند او را از درگاه الهے خود رهانیـده است. حال اگر شهادت شد، آن را دو دستے می گـیرم و خدا کند که زانوهایم سست نشود و شهادت چیزی نیـست که هر کس بشود 🌺🌺🌷 🌹 ☘🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
۵ | ⭕️ «شـب‌های عملـیات کربلای ۵، اين است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را نگه داریم.» ▫️رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، امام خامنه ای ... 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊 بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🤚 🍃 🕊 @shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🏴🏴🏴🏴 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 25 ﺩﻳﻤﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🏴▫️🏴▫️🏴 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ