4_5852770698971317113.mp3
978.9K
🔊 #بشنوید | #پادکست
🔻او خودش را کشت!
🎙 به روایت:حاج حسین یکتا
#ﺷﻬﻴﺪﮔﻤﻨﺎﻡ
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷روز اول عملیات والفجر ۸ بود که باقر شهید شد. [شهید] هاشم اعتمادی می گفت: «رفتم سراغ باقر، دیدم چشمانش را به آسمان دوخته و حالتی عجیب دارد. متوجه جریان نشدم، اما نیم ساعت بعد که پیکرش به زمین افتاد راز آن نگاه زیبا را فهمیدم.»
خودش می گفت: «خدایا دوست دارم هنگامی مرا ببری که هیچ غمی نداشته باشم.»
همین طور هم بود، وقتی جنازه اش را دیدیم لبخندی زیبا به لب داشت. خبر شهادت باقر، تنها لبخند را بر لبان باقر نشاند، وقتی خبر شهادتش اعلام شد همه به شیون و زاری افتادند، فرمانده لشکر به سر زد و گفت: «وای کمرم شکست، کمر لشکر شکست!»
از او بی تاب تر بسیجی ها بودند، چنان شیون و زاری در خط راه افتاد که انگار نه انگار میدان جنگ است و ما در خاک دشمنیم.
#ﺷﻬﻴﺪﺑﺎﻗﺮ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌹🍃🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱💫
ما #گمـشدگان را تو نمـاینـدهی راهی
از گـوشهی چـشمت سـوی عُشّاق، نـگاهی...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهادت_امام_هادی_ع_تسلیت_باد🏴
🌱💫
@shohadaye_shiraz
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت .
در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.
#شهید هادی ذوالفقاری
#اﻳﺎﻡشهادت
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_نود_و_چهارم*
تقویم دقیق چهارم بهمن ماه سال ۶۵ را نشان میداد دقیق چهار روز از شهادت خلیل مطهرنیا میگذرد و *کاکاعلی ۲۵ سال و ۱۶ روز بود که در این جهان زندگی می کرد*.
از اهواز تا شلمچه اذیت شده بود اما به روی خودش نمی آورد آن روز از صبح حال و هوای دیگری داشت زخم کتفش اذیت میکرد و گاهی از آن خون بیرون می زد.
عملیات کربلای ۵ با تمام شدت خود ادامه داشت. از صبح هر کس که رسیده بود دوستانه تر و عاشقانه تر نگاهش کرده بود.
هرکس کاکا علی را دیده بود فهمیده بود غمی بزرگ در دلش موج می زند. هرکس نگاه به چشم هایش کرده بود خیس بودن آن را دیده بود.
آخرین نماز کاکاعلی بر خاک های شلمچه نماز ظهر و عصر بود که زیر آتش شدید دشمن گرد و غبار و دود باروت باکتفی که باندپیچی شده بود و دستی که بالا نمی آمد آرام و با طمأنینه خواند.
نه درد دست را فهمید نه درد کتف را.از اول تا آخر نماز اشک ریخت و بهانه خلیل و بچهها را گرفت.از اول کربلای پنج خیلی ها شهید شده بودند خیلی از بچه های لشکر و نیروهای تخریب چی خودش،که از هر کدام هزارتا خاطره داشت مثل علیرضا سلیمی فرد،مهدی طاهری،محمد حسن خواجه نژاد،حمید عیدی،جلیل رنجبر،نبی الله ابراهیمی،محمد احمدی،قاسم کمانی،محمدباقر زارعی،کریم رئیسی...داغ های سنگینی روی شانه اش مانده بود داغ هایی که حرارتش به دلش رسیده و جگرش را میسوزاند و تحملش سخت بود.
انگار امروز داغ حسین ایرلو و سیدحمیدرضا تازه شده بود.اسم هر کدام از بچه ها کافی بود تا اشکش را دربیاورد. آخر اشکهایش بود که حاج عبداللهی جانشین لشکر را دید.از بچه ها شنیده بود که لحظه شهادت خلیل کنار دست حاجی بوده که خمپاره آمده. دلش می خواست از زبان حاجی نحوه شهادت خلیل را بشنود.حاجی عبداللهی تا چشمش به کاکاعلی افتاد و او را بغل گرفت و بوسید و از مجروحیت اش پرسید و گفت: چند روزی میماندی استراحت می کردی تا زخمت خوب بشه.بچه ها که هستند.»
تا حاجی گفت بچه ها ،بغض کاکاعلی ترکید و گفت :حاجی خلیل رفت ,محمدحسن رفت ,جلیل رفت ,محمد رفت, قاسم رفت و تند تند اسم بچه هایی را که شهید شده بودند بر زبان آورد و اشک ریخت...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#ﻣﺎﺟﺮاﻱ_ﻳﻚ_ﻋﻜﺲ
🌷 عنایت عکسے از خودش را بزرگ ڪرده و قـاب گـرفته بود، تصویری که خودش خـیلی آن را دوسـت داشت. عکسـی ڪه در آن قرآنے را باز کرده و می خواند.
اما عکـس را پنـهان کرده و نمی گذاشت کسی آن را ببیند. بعد از شهادتش که آن عکس را دیدیم گذاشتیم برای مراسم های شهید و به صورت پوستر چاپ کردیـم.
بعد از یکـی از دوستانش جریان آن عکـس را شنیدیم. می گفت بعد از یکی از عملیـات ها, یکی از بسیجی های گردان در اثرمـوج انفجار به شدت موج گرفته شـده و غیرقابل کنترل شده بود. هر ڪارے مے کردیم نمی توانستیم او را آرام کنیـم.
تا اینکه عنایـت قرآنـش را باز کرد و شروع ڪرد به تلاوت.
به طور معجزه آسایے بسیجی با شنیدن صدای تلاوت قرآن عنایـت آرام شد و به حالت اول برگشت.
یکےاز بچه هـا که دوربین دستش بود این صحـنه را ثبت کرد...
🍃🌹🍃
#شهید عنایت الله بازگیر
#شهـداےفارس
شهادت: والفجر۸
معاون گردان امام علی(ع)- لشکر 19 فجر
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | لحظاتی منتشرنشده از آخرین غبارروبی حاج قاسم سلیمانی در حرم امام هادی (ع)
ﺧﻮﺷﺎﺑﺤﺎﻟﺖ #ﺷﻬﻴﺪﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ 😭
#ﺳﺎﻣﺮا
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
☘🏴☘🏴☘🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌷محسن همیشه از اینکه در عبادات کوتاهی می کند و آن جور که شایسته است خداوند را عبادت نمی کند گله داشت. مدتی بود که از ایشان بی خبر بودم، احوالش را از [شهید] ابراهیم باقری زاده پرسیدم. انگار چیزی یادش آمده باشد، سریع گفت: «می دانی محسن مدتی قبل چه می گفت، می گفت اکنون نمازم مورد قبول پروردگارم است، نمی دانید چه لذتی از عبادتم می برم و هنگام نماز از خود بی خود می شوم.»
دوزاری ام افتاد که وقت رفتن محسن هم رسیده است!
زمانی نگذشت که محسن آسمانے شد
🌾🌷🌾
#شهید فرشید(محسن) خسروی
#شهداےفارس
سمت: فرمانده گردان کمیل , لشکر المهدی(عج)
شهادت:28/11/1364 - والفجر 8، فاو
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#چهــلہ_مهـــــدوے
از ۵ رجب(۲۹ بهمن) تا ۱۵ شعبان روز میلاد امام عصــر (عج)
🤲استغاثہ جهانے به درگاه الهے🤲
جهت ڟهور منجے موعود
#به_نیابـت_امام_زمان عج و شهدا
✨☘✨☘✨
*لطفا نشر دهیــد*
⚘﷽⚘🌼🍀
اے شهید
صبح در ڪوچه ما
منتظر خنده توست
وقت آنست ڪه
خورشید مجدد باشی
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌼🍀
@shohadaye_shiraz
#ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
🌺🌼🌺🌼🌺
ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﺣﺴﻴﻦ ﻓﺘﺢ اﻟﻠﻬﻲ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 30 ﺑﻬﻤﻦ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:30
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🌸🌸🌸🌸🌸
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_نود_و_پنجم*
جنگ بدون خلیل با تمام خوبی و بدی هایش ادامه داشت و نگذاشتند اسلحه خلیل روی زمین بماند.اما نبودنش همه جا احساس می شد. گوشه معراج شهدا جسد بی سر خلیل منتظر مانده بود اما کسی دلیل این انتظار را نمی دانست.
سختی عملیات کربلای ۵ مانع بود که بچه ها و فرماندهان بشر برگشته و خلیل را تشییع کنند.همه منتظر فرصتی بودند که مراسم را شکوهمندانه برگزار کنند شاید هم خلیل منتظر کسی بود و تنهایی نمی خواست تشییع شود.
روز چهارم بهمن بچه ها وسایل را بار زده و خودشان روی بارها سوار شدند و کاکاعلی جلو تویوتا های خاکی نشست و آمدند مقر تاکتیکی.
همان جایی که سنگرهای تخریب و اطلاعات و مخابرات و فرماندهی دور هم بودن آن طرفش می خورد به اسکله لشکر ۲۵ کربلا.
اسکله که بچه های لشکر المهدی از آنجا سوار قایق شده و جلو می رفتند.همان جایی که با خط مقدم فاصله داشت و آتش توپخانه عراق هر از گاهی در اطراف آن فرود می آمد.برای جلوگیری از نفوذ آب پدهای در منطقه زده شده بود.
پد خاکریزی پهن بود که وسط آب می زدند آنقدر پهن که ۲یا ۳ ماشین میتوانست کنار هم از رویش عبور کند.
عراق منطقه را به آب و بسته بود تا بچه ها پیش روی نکنند و پد برای این بود که آب پیشروی نکند.
این مقر قبلاً دست ارتش بود و سنگرهای محکمی داشته و شب عملیات کربلای ۵ از آنجا به خط عراقیها زده بودند بچههای تخریب در این پد ۶ تا سنگر داشتند.
بچههایی که مقر تاکتیکی بودند با ورود ناگهانی کاکاعلی غافلگیر شده و بازار مصافحه و روبوسی با صلوات و خنده گرم شد.
بیسیم خبر را به خط رساند و همه تعجب کردند که چرا کاکاعلی به این زودی بلند شده آمده جبهه. اما جلال کار خط را سپرد دست بچهها و آمد که کاکاعلی را ببیند. گفتند فعلاً کاکاعلی جلسه دارد باید صبر کنید تا جلسه تمام بشه.
گفت :به این زودی جلسه میذاشتین یه چایی بخوره! استراحتی بکنه! هنوز نیامده جلسه! جلسه با کی؟
گفتند با بچههای تخریب قرارگاه.
سر تکان داد و رفت توی سنگر پیش بچه ها.از لحظه ورود کاکاعلی برای تعریفها کردند که چه قلقله شده و چقدر خوشحالی کرده اند و دل عمو جلال را سوزاندند.
کم کم غروب غمگین شلمچه داشت شروع می شد و یکی بچه ها می رفتند و حضور میگرفتند تا برای نماز مغرب آماده شوند.اما جلال همرفت پایه تانکر آبی که ۷ متر با سنگر شان فاصله داشت تا وضو بگیرد.
بچههای قرارگاه خاتم آمده بودند که تکلیف میدان مینی راکه پشت خط بود، روشن کرده و آنها را جمعآوری کنند.
این میدان تا حالا چند صحیح و پا قطعی گرفته بود. آنها کار که میدانم این را آورده بودند تا از روی آن کاکاعلی را توجیه کنند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷روز شهادت امیرالمومنین(ع) به دنیا آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس.آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود!
پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت:
«این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.»
از آقا علت را پرسیدیم. فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به شهادت می رسد.»
ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز میلاد امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد!
هدیه به شهید محمود وحید نیا
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کلیپ انگار خلاصه زندگی حاجقاسمِ
🔸به دنیا نیومده که بمونه؛ اومده تو خط مقدم فرماندهی کنه و از تعلقاتش دل بکنه و دلبری کنه و بره ...
چقدر آزاد و رهاست ...
و ﺣﻖ ﺩاﺭﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻟﺘﻨﮓ اﻭ ﺷﻮﺩ ...
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﺷﻬﻴﺪﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷مرحله دوم عملیات والفجر ۸ بود. عبدالعلی کنـار یکـی از نهرها ایستاده بود و با غـم مےگفـت: یعنی می شود ما هم #شهیـد شویم.
قبل از اذان ظهر بود...
توی سنگر نشســته بودیم. اسدالله گوشه ای دراز کشید و لحظه ای بعد از خواب پرید. گفـت فلانی خواب دیدم شهیـد شدی و در خون مےغلطی!
گفتــم خون خـواب را باطل می کند. تعبــیرش این است که شما شهید می شوید و من می مانم.
همان شب بود رفتیم سمت کارخانه نمک.
همــان شب بچه های همان سنگر یعـنی عبدالعـلی, اسدالله شریفی, محمد حسین امــیری, صــمد صابری و سهراب رییسی شهید شدند...
عبدالعلی سال ها مفقــود بود...
🇮🇷 منبع: کتاب «علمدار عصار!»
🌾🌷🌾
#شهیدعبدالعلی_نکوئی
#شهدای_فارس
سمت: فرمانده سپاه اقلید
شهادت: 28/11/1364 – فاو
🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨کسب مقام برتر کشوری در دومین جشنواره ملی فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی👏👌
🔰🔰🔰🔰🔰
بدینوســیله کسب #مقام_برتر در دومین #جشنواره_ملے فعالان دفاع مقدس و مقاومت در فضای مجازی ،توسط #کانـال_شهداےغریب_شیراز را به تمامی خانواده های معــظم شهدا، رزمندگان و یادگاران هشت سال دفاع مقدس استــان فارس و خادمین شهدا در هیئت شهدای گمــنام ،تبریک عرض می نمائیم .
مطئمنیم لطف #شهــدا و خاصه حضرت زهرا(س) در همراهی این چندساله این کانال به عنوان #بزرگترین سلسله کانالهای شهدایـی استان فارس مشمــول حال ما شده است .
انشــاء الله به لطف مستمر ایشان در آینده شاهد فعالیت بیشتر و نشر گسترده خاطرات و سیره و وصایاے شهدای غریب استان در فضای مجازی باشــیم.
در پایان از زحمات #خادمــین_شهدا در نشر مــطالب در سالهــای اخیر تشکر و قــدردانی می نمایــیم
🔰🔰🔰🔰
هیئت شهدای گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌿🌷🌿
شڪ نـدارم
نگاه بہ چهره هایشان
عبــادت استـــــ ...
عبـادتے از جنسِ
مقبـول بہ #درگاه_الهے
ڪاش شفـاعتے
شاملِ حالمـان شود ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌷🌿🌷🌿
@golzarshohadashiraz
🌷🌿🌷🌿
شڪ نـدارم
نگاه بہ چهره هایشان
عبــادت استـــــ ...
عبـادتے از جنسِ
مقبـول بہ #درگاه_الهے
ڪاش شفـاعتے
شاملِ حالمـان شود ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌷🌿🌷🌿
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_نود_و_ششم*
حالا کالک وسط سنگر تخریب چی ها بود .سیدمحمدعلی موسوی دم در سنگر نشسته و هر کس که برای دیدن کاکا علی می آمد رد می کرد و می گفت: ببخشید برادر ایشالله بعد از نماز مغرب .
سنگر زیر انبوهی از خاک پنهان بود تک و توک بچهها با آستینهای بالا زده که آب وضو از دستشان می چکید وارد شده و یواشکی گوشهای از سنگر به نماز می ایستادند.
سقف کوتاه سنگر اذیت میکرد نمی شد نشست و نمی شد ایستاد.شام هم به صورت ساندویچ های آماده در قابلمه بزرگی ته سنگر، روی صندوق خالی مهمات، کنار دبه آب، گذاشته بودند.
دوتا فانوس توی سنگر روشن بود. سقف سنگر طاقی بود و کوتاه.راست که می ایستادی سرت به سقف می گرفت .اصلاً برای ایستادن مناسب نبود.سید یوسف بنی هاشمی و ابراهیم حسین آبادی هم کنار کاکاعلی به کالک زل زده بودند
صادق شبیری که دلش برای دیدن کاکا علی لک زده بود حسابی داشت از فرصت پیش آمده استفاده می کرد.
جفت دست نشسته یک چشمش به کار که بود چشمش به صورت کاکاعلی.زیر نور فانوس ها کنارشان بالا پایین میشد احساس کرد پوست صورت کاکاعلی سفید و روشن شده.
با خودش گفت میگم چند روزی ندیدمش قشنگتر شده ها!! سفیدی صورتش دروغ نگم مال استراحت تویه بیمارستان. بزار اینا برن کمی سر به سرش بذارم.
باز هم خودش را جلوتر کشید و توی دلش زمزمه کرد« چقدر کاکا علی نورانی شده شاید هم به خاطر مجروحیت شکل خون زیادی ازش رفته بدنش خیلی ضعیف شده اما صورتش قشنگ تر شده.
لبهای کاکاعلی تکان می خورد اما صادق چیزی نمی فهمید .پوست کاکاعلی روشن تر شده بود و این توجه صادق را جلب کرده بود.
یواش خودش را جلوتر کشیده حالا در چند سانتی متری صورت کاکاعلی بود و داشت با دقت به پوست صورتش نگاه می کرد. احساس کرد که زیر پوستش لامپهای ریزی روشن شده.گفت شاید دانههای عرق باشد دقت که کرد..نه دانه عرق نبود. هر چه بود نور می داد.
کاکا علی خیلی جذاب شده بود و صادق دلش میخواست صورتش را ببوسد ما نمی شد نشست و سیر تماشایش کرد بچههای قرارگاه کارشان تمام شد و آماده شدند نماز بخوانند.
قرار شد شام مهمان کاکاعلی باشند.کاکا علی دست بر شانه صادق گذاشت و قد راست کرد اما سرش خورد به صفحه سنگ کوتاه بود.
آخی گفت و دست بر سر گذاشت و خم شد.
_بالاخره ما نفهمیدیم تو این سنگرا باید نماز را نشسته بخوانیم یا ایستاده.شنیدم امام فتوای جدیدی دادند من برم یه سوالی بپرسم.
در حالی که داشت آستین هایش را با احتیاط بالا میزد و درد کتفش را پنهان می کرد رفت طرف در سنگر.
سیدمحمدعلی بلند شد راه داد و گفت خسته نباشی.
کاکا علی لبخندی به سید زد .سر تکان داد و به جلوی سنگر را کنار زد و از سنگر بیرون رفت. اما جلال در سنگر بغلی به نماز ایستاده بود.بوی خوشی از لباسهای کاکاعلی به مشام سید رسید.صادق در شبه پتویی که در سنگر آویزان بود و پشت سر کاکاعلی تکان میخورد نگاه میکرد.یاد لامپهای افتاد که زیر پوست کاکاعلی نور می داد.گفت :برم تو تاریکی نگاش کنم ببینم اینها چه بود چرا صورتش اینطوری شده بود یعنی واقعاً نور می داد؟!
تا بلند شد صدای انفجاری سنگر را تکان داد. در اختیار نشست. صدای خشک انفجار داد میزد که گلوله خیلی باید نزدیک خورده باشد.
سید همانطور که داشت آستین هایش را برای وضو بالا میزد رفت بیرون که ببیند کسی طوری شده یا نه که یک دفعه پتوی جلوی سنگر کنار رفت.
اسماعیل خسروانی بود وحشت زده دو دستی می زد توی سر خودش «کاکا صادق بدو که بدبخت شدیم!! کاکاعلی. کاکاعلی...»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 من و باقر در دو یگان مختلف بودیم. مدتی بود از باقر بی خبر بودم که بی خبر آمد. از دیدنش سر ذوق و کیف آمده بودم. گفت فلانی، آمده ام خداحافظی!
گفتم خداحافظی!!!
خندید و گفت: اره، این عملیات آخرمه... احساس می کنم دیگه روحم کشش و گنجایش این بدنم را نداره و بدنم برام کوچیک شده... وقت جدا شدن و پر کشیدنه...
شدم پر بغض. خندید و رفت.
ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪ...
🌹🌷🌹
#شهید باقر سلیمانی
#شهدای_فارس
فرمانده گردان حضرت زینب(س)
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#ﻣﺮاﺳﻢ_ﺗﺸﻴﻴﻊ ﭘﻴﻜﺮ ﭘﺎﻙ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺪاﻓﻊ ﻭﻃﻦ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﺴﻦ_ﺟﻌﻔﺮﻱ🌹
#ﻓﺮﺩا
اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 9:30
ﺣﺮﻡ ﻣﻂﻬﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﺎﻫﭽﺮاﻍ (ع)
🌷🍃🌷🍃
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #پیشنهاد_دانلود
⭕️ شهید به مثابه شیشه عطری است که...
🎙راوی: علمدار روایتگری راهیان نور حاج عبدالله ضابط
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیـــره_شهــدا
🌷مــحله ما هــنوز جاده کشــی نشده و رفــت و آمد ماشین در ان خیلی کم بود تا خیابان اصـلی حدود دوکیلـومتر راه بود.
روزها همـسایه هایی که ماشین داشتند همدیگر را می رساندند, شب ها که دیگر هــیچ...
آن شـب از ســردرد در خانه افتاده بودم که علی آمد.
سـریع مرا روے دوش کشـید تا خیابان اصلے آورد تا به یڪ ماشیـن رسد و مرا برد دکتـر. وقتے برگشتیـم, چشمم افـتاد به یڪ ماشیــن سـپاه ڪه جلو در بود.گفــتم این مال کیـه؟
گفت من با این امـدم به ماموریت می رفتم گفتم حالی از شما بپرسم.
گفتم مادر, پس چرا با این مرا نبردی دکتر؟
گفــت: اگر شمــا را سوار این می کــردم,آن دنیــا باید جواب پـس می دادم چون این بیــت المــاله!
🌷🌷
#شهــیدعلی_حسن_پور
#شــهدای_فارس
شهادت:ﻭاﻟﻔـﺠﺮ 8
معاون گردان امام حسین(ع)-لشکر ۱۹ فجـر
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🍃🌸 چه خوش آن صبح
ڪه بر ڪوے تو آغاز شود
خوشتر آن دیده ڪه
بر منظره ات باز شود ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
@shohadaye_shiraz