#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭ_وسلامتی_ﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ ) و سلامتی رهبر انقلاب
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روزاول ماه ذی الحجه (دوشنبه ۲۱ تیرماه)ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#مولا_جانم❣
🥀بالی برای رفتن تا آسمان بده
🦋راهی برای دیدن رویت نشان بده
🥀ما مردمان ساده دل این زمانه ایم
🦋اصلا خودت بیا و دعا یادمان بده
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
0⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ وَ قالَ: فِىَّ نَزَلَتْ وَ فیهِمْ - وَ اللَّهِ - نَزَلَتْ، وَ لَهُمْ عَمَّتْ وَ اِیَّاهُمْ خَصَّتْ،اُولئِكَ اَوْلِیاءُ اللَّهِ الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ، اَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ
✅ این سوره درباره ی من نزول یافته و به خدا سوگند شامل امامان است و به آنان اختصاص یافته . آنان اند اولیای خدا که ترس و اندوهی برای شان نباشد .
(یونس/۶۲)
هان! همانا حزب الاهی چیره خواهد بود.
(مائده/۵۶)
📚فرازی از بخش هفتم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺗﻮﺳﻞ_ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ
🌷قرار بود پلی را بعد از عملیات منهدم کنیم تا راه عبور دشمن را ببندیم. چند نفر از غواصان برای این کار رفتند، اما یا شهید شدند یا نتوانستند کار را تمام کنند.
محمود گفت: من می رم!
گفتم: نه، تو مربی غواصی هستی، ما به تو نیاز داریم.
گفت: مگه نمی بینی بچه های مردم دارن از بین می رن، خودم باید برم.
سریع داخل آب پرید و رفت. چند دقیقه بعد پل منفجر شد، بعد هم محمود برگشت و تا به خشکی رسید سجده شکر کرد.
گفتم: چی شد، چی کار کردی؟
گفت: بین خودمان باشد، امام زمان جانم را نجات داد. تایمر مواد منفجره را روی یک دقیقه تنظیم کردم و سریع دور شدم، اما مسیر را اشتباه رفتم و به سیم خاردار رسیدم که راه را بسته بود. زمان زیادی تا انفجار نمانده بود.
چشمم را بستم و به امام زمان توسل پیدا کردم و گفتم: اگر زنده ماندن من به صلاح اسلام و مسلمین است به من کمک کنید!
چشم باز کردم دیدم به اندازه عبور من، سیم های خاردار باز شده است!
سریع خودم را از آن مسیر باز شده بیرون کشیدم و از شعاع انفجار دور شدم.
🌷🌹🌷
#شهید محمود یزدان جو
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_دهم*
🎤به روایت شاهپور شیخی
زمانی که خبر مجروح شدنش را به من دادند از ترس نیمه جان شدم. خیلی زود فرستادندش شیراز . و در بیمارستان سعدی بستری شد. صبح زود با برادرم شهید مجتبی رفتیم سراغش. زمانی که ما رسیدیم تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. هنوز هوش و حواست درست و حسابی نداشت. ترکش را از رانش درآورده بودند و زخم پانسمان بود.
نیم ساعتی که گذشت حالش کمی بهتر شد. او گفت که نیاز به دستشویی دارد .مجتبی گفت :صبر کن یک لگن برایت بیاوریم.
زد زیر خنده و گفت :«مگه بچه سوسول گیر آوردین ؟؟ بگردین یک جفت عصا برام پیدا کنید»
هر چه اصرار کردیم زیر بار نرفت. یک جفت عصا برایش پیدا کردیم و کمک کردیم از تخت پیاده شود. حتی اجازه نمیداد که زیر بغلش را بگیریم . از جلوی پست پرستاری که رد شدیم کسی متوجه نشد . بعد که از دستشویی برگشتیم ،پانسمانش را خون برداشته بود . اصلا به روی خودش نیاورد همانطور عصا زد و راه افتاد. مجتبی خیلی از دستش ناراحت شد . رسیدیم به ایستگاه پرستارها و به آنها خبر دادیم . چشم پرستار که به هاشم افتاد داد و فریادش بالا رفت. خون کف راهرو را برداشته بود. پرستار آرام کردیم و خواهش کردیم تا از نو پانسمان را عوض کند. هاشم هنوز همان روحیه نوجوانی اش را حفظ کرده بود.
💙 به روایت شاهپور شیخی
من جسارت وزیر کی هاشم را زیاد دیده بودم اما باور نمی کردم که بتواند بعثیها را هم بازی بدهد. با وجود صمیمیتی که با من داشت در خصوص کارهای شناسایی چیزی بروز نمی داد. اما بعد که خودم رفتم در واحد اطلاعات لشکر مشغول شدم ، رضا راحمی حقیقی برایم تعریف کرد که تو یکی از شناسایی ها کارمان خود به روشنایی صبح ،و ما چهار نفر ماندیم توی منطقه عراقی ها.
رضا میگفت :«یک وقت که دیدین گشتی های عراقی دارند نزدیک میشن ،هاشم به ما گفت که شما برید تا من عراقی ها را سرگرم کنم»
هرچه اصرار کرده بودن هاشم زیر بار نرفته بود. رضا و بقیه از راه شیارهای خود را به یک منطقه امر رسانده و در آنجا منتظر هاشم مانده بودند . میگفت که کمتر امیدی به برگشت هاشم داشتیم. یکی دو ساعت بعد سر و کله اش پیدا شد. بعد برایشان گفته بود که وقتی از همه جا ناامید شده بود دل زده به دریا و خود را توی یک سنگر خراب شده خود را زیر گونی های خاک و ماسه پنهان کرده بود !! عراقی ها هم رفته بودند بالای سرش اما متوجهش نشده بودند.
بعد به رضا گفته بود عراقی ها خیلی بهم نزدیک بودند یک نارنجک توی مشتم آماده بود .عراقیها فقط یکم دقت میکردند، متوجه می شدند .اما آنقدر وجعلنا تلاوت کردم تا خدا کورشون کرد»
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💌 💠💠ڪــلامشهـــید💠💠
💠💠شهـــید مسلم اسدی زاری:💠💠
زیر پایتان را نگاه کنید روی خون چه کسانی پای می گذارید و راه می روید؟ بعد فردای قیامت چگونه میخواهید جوابگو باشید؟
خون شهدا را پایمال نکنید.
#شهدا_دست__مارا_بگیرید
🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷بعد از شهادت مهدی[سردار شهید مهدی ظل انوار]، هیچ تصمیمی برای ازدواج مجدد
نداشتم. اما آقا منصور کوتاه نمی آمد، سه سال با عناوین و بهانه های مختلف به او جواب رد دادم، اما باز واسطه می فرستاد و خواستگاری می کرد. بالاخره رضایت دادم تا همدیگر را در جلسه ای ملاقات کنیم. با سکوتش به من اجازه داد تا هر چه در دل دارم بگویم. شروع کردم و هر چه که می توانست او را از این خواستگاری منصرف کند گفتم. یک کلام گفت: تمام این مشکلاتی که شما گفتید حول یک محور می چرخد، توکل نداشتن، خدا را در زندگی نادیده گرفتن! اگر همه چیز را به دست خدا بسپاریم، همه چیز حل می شود! ناگهان آرامش عجیبی در قلبم احساس کردم. دیگر جوابی برای نه گفتن به این مرد نداشتم!
راوی همسر شهید
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماکه بابا نداریم😭
نهال جان 💕
دخترشهید مدافع حرم، شهید مهدی قاضی خانی🍃🥀
و چقدر یتیمی فرزندان شهدا سخت است ....
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زمان آموزشی که با ایرج بودیم...
درگیری با گروهک ریگی در زاهدان زیاد بود و از مناطق جنوبی نیرو می فرستادن زاهدان،
همیشه بهم می گفت: خوش بحال شما، میرید زاهدان و شهید میشید ولی شهر ما درگیری نیست،....
ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩاﺷﺖ...
اﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ 👌
حالا ایرج شهید شده و ما هنوز مانده ایم.....😔
#ﺷﻬﻴﺪاﻳﺮﺝ_اﻳﻼﻧﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌹
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺗﻮﻟﺪ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💚رفاقت با شما را
با دنیایے عوض نمےکنم...
رفیقتان مےشوم
تا شبیہ تان شوم
شبیہ تان ڪہ شدم
"شهیــد" مے شوم...
ان شاءالله 🤲
#اللهم_ارزقنا_الشهاده ♥️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
9⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اَلا وَ اِنّى رَسولٌ وَ عَلِىٌّ الْاِمامُ وَ الْوَصِىُّ مِنْ بَعْدى، وَ الْاَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. اَلا وَ اِنّى والِدُهُمْ وَ هُمْ یَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ.
✅ هان مردمان! من رسول ام و علی، امام و وصیّ پس از من است و پس از او امامان، فرزندان اویند. آگاه باشید! من والد آنان و ایشان از صلب اویند .
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﺻﻴﺖ_ﻋﺠﻴﺐ_ﻳﻚ_ﺷﻬﻴﺪﻧﻮﺟﻮاﻥ...🌹
وصیت مىکنم که اگر پیکرم به شیراز آمد به هنگام به خاک سپردنم #چشمانم را باز بگذارید تا منافقین و کفار بفهمند که شهیدان کورکورانه به این راه نرفتهاند و مقلد امام بودهاند و امام را مىشناسند.
🌹🌱🌹🌱🌹
#شهیدمهدی نظیری
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
*#نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
*#قسمت_یازدهم*
🎤 به روایت علیرضا ارزی
مرداد شصت و یک بود که وارد واحد اطلاعات تیپ امام سجاد شدم . فرمانده اطلاعات کریم شایق بود. همان روز اول یک صحبت مفصلی با ما داشت. خیلی تاکید کرد کسانی که وارد اطلاعات می شوند باید اول عکس و مشخصات خود را برای بحث شهادت شان تحویل واحد تعاون بدهند .
یعنی از همان بدو ورود جور وانمود شد که هرکس فکر خودش را بکند . از جمله کسانی که اسم نوشتن من بودم و هاشم شیخی و کاظم دقیقی که هاشم از ما جوان تر بود ۱۵ تا ۱۶ نشان می داد خیلی جسور و پرتحرک بود.
کریم شایق خودش بحث قطب نما را با ما کار کرد .یک بحث تخصصی پیچیدهای دارد منتهی چون فرصت زیادی نبود کریم شایق در کمتر از نیم ساعت مشخصه های قطب نما را برای ما گفت که مثلاً این صفحه است و با این نقشه ها را می شمارند و این یکی شکاف نشانه گیری است ..در همین حد برای ما گفت و بعد ما خودمان رفتیم روی قطب نما کار کردیم.
همان ابتدا نبوغ هاشم را میدیدم .اهل تجزیه و تحلیل بود و هوش بسیار بالایی داشت و کار اطلاعات هم که خیلی به هوش وابسته است.
دو سه شب به شناسایی را تمرین کردیم. توی همین بحث آموزش نحوه عبور از میدان مین را هم کار میکردیم . در یک مورد یک مین والمری را از قبل تله کرده بودند کاش می دانست و ما خبر نداشتیم.یک وقت ما دیدم هاشم روی خاکا پا میکشد و بعد صدای تقه مین والمری را شنیدیم.
هاشم با عجله گفت :بچه ها دراز بکشید.
دراز کشیدیم .هاشم زد زیر خنده و گفت : ترسید چاشنی جنگی نداشت.در واقع ما را سر کار گذاشته بود.
اولین موردی که با هاشم رفتیم شناسایی نزدیک پاسگاه زید بود. زمانی که رسیدیم به خط دشمن سخت در تکاپو بودند و داشتند خطوط پدافندی خود را ترمیم می کردند . ما در شب با یک دشمن پرده را با پایه کار مواجه شدیم. دستگاه آورده بودند و مرتب تلاش میکردند تا خاکریزها و سنگرهای خود را بازسازی کنند.
در همان شناسایی بود که به بعد شهادت هاشم پی بردیم .ما که تا حالا از این جور کارها نکرده بودیم. کار شناسایی آنها در مراحل اولیه خیلی سخت و شکننده بود. حامد هاشم از همان ابتدا نشان داد که جرأت و جسارت مثالزدنی دارد.
برخوردمان با یک تیم گشتی از برادران ارتش خیلی جالب بود.
ما ابتدا فکر کردیم باید عراقی باشند.هاشم سماجت کرد که بیاید دستگیرشان کنیم. من با او اختلاف پیدا کردم که کار ما درگیر شدن نیست و نباید ردپایی از خود به جا بگذاریم.
اما شما همچنان اصرار داشت دستگیرشان کنیم و اگر نشد درگیر شویم. در نهایت کوتاه آمد و همچنان این افراد را می دیدیم که توی تاریکی به طرفمان میآمدند. دو تیم شدیم در دو طرف مغازه گرفتیم تا مثلاً عراقی ها بین ما رد شوند. وقتی که نزدیک شدن متوجه شدیم برادران ارتشی خودمان هستند.
اذان مغرب به بعد من بیشتر در کار ستادی اطلاعات مشغول بودم و کمتر باهاشون ارتباط داشتم.آنها می رفتند ولی بحث شناسایی کار میکردند و گزارشات را برای ما می آوردند. هر گروه شناسایی که در جایی به مانع بر میخورد .هاشم .وارد کار میشد و گره را باز میکرد.
مثلاً هر صبح گزارش کارگروههای شناسایی را میگرفتم.این که چند قدم در خاک دشمن نفوذ کردند و آن چه بوده میدان مین و محل استقرار تیربارها و از این موارد .. برخی مواقع مواجه میشدیم با گروهی که به خاطر صعب العبور بودن محور نتوانسته بود نفوذ کند و از آن محور سر در بیاورد. اینجا بود که هاشم راست می زدند و او بود که را باز میکرد. نشد توی کارش نبود .اگر یک شب موفق نمی شد آنقدر سماجت می کرد تا بالاخره به هدفش برسد.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌼 کمک به معتاد 🌼
✴️ شخصی در محله ابراهیم معتاد بود و برای این که پول مواد خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد.
⚛ ابراهیم برای ترک این اقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد یک سال شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند. او هر هفته وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را میگرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد میداد تا خانواده اش را اذیت نکند!
✅ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم اینگونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد.
#شهیدابراهیم_هادی
🍃🌱🍃🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷یک شب نوبت من بود به کمین بروم. در مسیر رفتن به سنگر کمین، صدای تیشه
شنیدم! باتعجب به سمت صدا رفتم، صدا از درون یک کانال بود که مشخص بود تازه حفر شده است.
داخل کانال سرک کشیدم. دیدم آقا منصور در انتهای کانال نشسته است، پای مصنوعی اش را به دیواره تکیه داده، و با تیشه به دیواره کانال می کوبد تا طول کانال را زیاد کند. کانال در کم کردن، تلفات ما در این خط مؤثر بود. خدا قوتی به آقا منصور گفتم و رفتم. دم صبح بود که برگشتم. دیدم منصور هنوز دارد تیشه می زند.عرق از سر و رویش می چکید و صورتش گُر گرفته بود. گفتم: منصور تو را خدا بسه، یکم استراحت کن، یکم بخواب!گفت: آقا جلیل بذار تا وقت هست و نفسی هست، به اسلام و به کشورم خدمت کنم..
راوی حاج جلیل عابدینی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#یا_جواد_الائمہ_ع💔
🕯اسمـے گرهگشا ٺر از اسم #جـواد نیسٺ
🍂پایاטּ هرچہ خواسٺم از او نـداد نیسٺ
🕯بیـטּ ٺمام صحـטּ و سراها طلوع صبح
🍂جایے بہ باصفائے #بابالمـراد نیسٺ
#شهادت_امام_جواد(ع)🥀
#تسلیت_باد.🏴
🏴هییت شهدای گمنام شیراز🏴
🔺🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻به مناسبت شهادت حضرت جوادالائمه علیهالسلام
🔸 آیتالله کشمیری: برای رفع مشکلات مادی به امام جواد (ع) توسل کنید.
🔹یکی از توصیههای آیتالله سید عبدالکریم کشمیری، توسل به حضرت جوادالائمه (علیه السلام) بود.
🔸بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی میخواستند.
آن بزرگوار میفرمود:
🔹«سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (علیه السلام) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرّب می دانست»
🔹منبع:
روح و ریحان، ص ۹۳
☘☘☘☘☘
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌤️صبح که می شود
باز کبوتر دلمان
پر می کشد
به بام و یاد شما
شهدا به یادمان باشید
🍂گرداب دنیا
دارد غرقمان می کند...
#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
8⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
✅ قَدْ بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلى كُلِّ حاضِرٍ وَ غائبٍ وَ عَلى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
✅ من آنچه مأمور به رساندنش بودم، ابلاغ نمودم تا حجت بر هر حاضر و غایب و بر هرکه شاهد بوده یا نبوده و هرکه بدنیا آمده و نیامده، تمام شود.باید حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت (این پیام را) ابلاغ نمایند.
📚فرازی از بخش ششم خطبه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیره_شهدا
🌷تابستون بود از جاده جزیره رد می شدم. از گرما نمی شد نفس کشید. دیدم یه بچه کوچیک چفیه دور سرش پیچیده و تند تند داره گونی خاک می کنه...
کنارش ایستادم ببینم کیه!
چفیه را از سرش زدم کنار. دیدم مهدي ﻧﻆﻴﺮﻱ اﺳﺖ...
🌷پدر شهید محمود اسدی می گفت یه شب بارونی از مسجد می رفتم خونه. دیدم مهدی زیر بارون نگهبانی میده. نماز صبح دوباره از خونه رفتم سمت مسجد. دیدم هنوز زیر بارون داره نگهبانی میده!
گفتم مگه شما پاسبخش ندارین.
گفت چرا. اما تو بارون دلم نیامد کس دیگه خیس بشه...
#شهیدمهدی_نظیری
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_دوازدهم*.
🎤 به روایت مجتبی مینایی فرد
آشنایی و یا بهتر بگویم دعوای ما با هاشم برمیگردد به یک سالی بعد از شروع جنگ. آن موقع من در اطلاعات تیپ المهدی بودم. فرمانده تیپ سردار علی فضلی بود. هاشم شیخی و تعداد دیگری هم در اطلاعات عملیات تیپ امام سجاد بودند.
ما روز می رفتیم توی دیدگاه که مسیرهایی را برای عبور شب پیدا کنیم. بچههای اطلاعات تیپ امام سجاد هم همین کار را می کردند و ما در بحث دیده بانی ها با هم آشنا شدیم.
وضع آنها از ما بهتر بود و امکانات بیشتری داشتند ،اما ما بچه های تیپ المهدی خیلی در مضیقه و تنگنا بودیم. دیدهبانی ها را روز باهم انجام میدادیم صبحی که آفتاب توی چشم دشمن بود و فرصت خوبی برای کار دیدهبانی بود. عصرها و برعکس میشد.
توی همین بحث ما با گروه هاشم دعوایمان شد. دعوا هم روی یک قطب نما بود. یعنی ما شیطنت کردیم و قطب نمای آنها را برداشتیم و این شد به آنهایی که جر و بحث ما بالا گرفت. موضوع کشید به مسئولین بالاتر. از اطلاعات آن ها (شهید) حاج رسول استوار آمد . از طرف ماهم حاج کاظم حقیقت میانجیگری کرد. من آنجا هم دست از سر هاشم بر نداشتم و سر به سرش گذاشتم که یک مشت بچه آمدهاند اینجا و چنان می کنند. این خیلی به هاشم برخورد. صورتش گر گرفت و دو قدم نزدیک من شد. گفت :« خب !! که می فرمایید ما یه مشت بچه هستیم؟!!»
خندیدم .بقیه وساطت میکردم که کار به جاهای باریک نکشد.
هاشم مچ دستم را گرفت و گفت :خوب اینکه کاری نداره! امشب باهم میریم شناسایی تا ببینیم کی بچه است!
گفتم: ببینیم و تعریف کنیم.
همان ساعت رفتیم دیدگاه دوتا گرفتیم که شب مسابقه را اجرا کنیم. بنا شد ما با گرای ۲۶۰ حرکت کنیم و برای گروه هاشم گرای ۲۶۵ در نظر گرفته شد. فقط ۵ درجه اختلاف داشتیم.وضع آن منطقه خیلی بد بود یک دشت هموار بود حتی یک بوته که بشود برای پوشش استفاده کنی نداشت.
بعد از طی مسیر بین دو جبهه خودی و دشمن ردیفهای سیمخاردار شروع میشد.میخورد به میدان مین منور که با مینهای گوجهای هم حفاظت می شدند.بنا بود هر تیمی زودتر برسد به موانع دشمن و یک جایی را مشخص کرده بودند که آنجا با هم الحاق کنیم.
ما رفتیم و رسیدیم به موانع و برگشتیم .دیدیم از آنها خبری نشد.آنها از سمت راست ما رفته بودند و باید از همان سمت هم وارد می شدند، اما یک وقت دیدم از سمت چپ ما چند نفر توی تاریکی جلو می آیند.فکر کردیم گشتی های عراقی باشد تجربه زیادی هم نداشتیم که مثلاً نباید درگیر شد. تیراندازی را شروع کردیم.هرکدام ۱۰۰ تا تیر به طرف هم شلیک کردیم . مانده بودیم که چرا دو خط خودی و عراقی هیچ واکنشی نشان نمی دهند.
ما دقیق در حد فاصل بین دو جبهه خودی و دشمن بودیم. نمی دانم حاج اسدالله اسکندری چطور فهمید که آنها گروه هاشم هستند. داد زد :بچه ها نزنید گروه خودی هستند.
بعد صدای هاشم زد و هاشم هم جواب داد.حالا ما ترسیده بودیم نکند برای بچه ها اتفاق افتاده باشد و همراهان من که سالم بود نگران همراهان هاشم بودیم. به لطف خدا آنها هم آسیبی ندیده بودند.خلاصه رسیدند به ما و بعد از کلی خنده و خوشوبش معلوم شد ،گرا را اشتباه رفته اند و این باعث شده بود از سمت چپ ما سر در بیاورند. بعد از آن ماجرا بود که با هم دوست شدیم و اطلاعات در یگان کمکهای خوبی به هم می کردند.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
قبل از عملیات قدس ۳ خواستم با بسیجی ها برای آمدن به عملیات هماهنگ شود. مهدی نظیری،مصطفی اسداللهی زوج،ابراهیم دهقان و سید جمال میری و محسن رجبی.
نگاهی به جثه و سن کم آنها کردم بین ۱۶ تا ۱۸ سال..
دلم نیامد به یک عملیات ایذایی که فقط رفت و برگشت بود و امکانات و پشتیبانی عملیات های بزرگ را نداشت بفرستم.
قبل از عملیات توی سنگر بودم که مصطفی و مهدی ابراهیم جلوی من آمدند و هر سه نفر مثل ابر بهار اشک می ریختند.
مصطفی با هق هق گفت: حاجی ما خبر کردید که از مسجد درس بیاییم اینجا بریم تو پشتیبانی .ما برای این نیامدیم.
مصطفی را از قبل از انقلاب میشناختم پدر و مادرش فوت شده بودند و برادرش محسن در فتحالمبین شهید شده بود و کسی را نداشت.
گفتم باشه برید.
عملیات قدس ۳ یک شب بیشتر طول نکشید و به موفقیت انجامید. خبر دادند همان بچه ها جاماندند.
مصطفی وارد میدان مین شده یک پایش قطع و از شدت خونریزی به شهادت رسید .همراهانش به سبب جلوگیری از فساد پیکر در گرمای ۵۰ درجه او را در شیاری دفن و با خاک پوشاندند.
بعد از جنگ پیکرش برگشت .
#شهید مصطفی اسداللهی زوج
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 زندگی موفق در کلام امام جواد(علیهالسلام)
▪️در امورات زندگی به کسی امید نداشته باش، که خدا تو را به همان واگذار میکند.
*در روبیکا با حنیف همراه باشید*
🆔 https://rubika.ir/livehanif
*در ایتا با حنیف همراه باشید*
🆔 Eitaa.com/hanif_shiraz
*کانال فعالین فرهنگی حنیف۴*
از طریق آدرس زیر به ما بپیوندید:
🆔 https://chat.whatsapp.com/BizF6quAS3bEgSAZbcMpMk
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷تعدادی سرباز فراری به لشکر دادند،همه اهل شر و دعوا، با همه فرمانده گردان ها درگیر
شدند،آقا منصور گفت همه اینها را با یک خط بدید من!
همه را جمع کرد و با خود برد..
شهید استوار می گفت یک روز برای بازدید همان خط رفتم. دیدم صدای دعای توسل می آید، با تعجب دیدم این سرباز ها یک جا جمع شده و دعای توسل می خوانند،گفتم الان چه وقت دعا هست؟ گفتند:فرمانده ما،آقا منصور مریض شده،داریم برای سلامتیش دعا می کنیم!
گفتم چند وقته مرخصی نرفتید؟ گفتند 3 ماه،گفتم به زور شما را نگه داشته،گفتند نه،خیلی اصرار می کنه شما به مرخصی برید، اما ما تا خود آقا منصور به مرخصی نره، ما از جبهه بیرون
نمی ریم. گویی آقا منصور به این دل فراری ها کیمیا زده بود که این طور متحول شده بودند!!!
راوی سردار رسول نصیری
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید