eitaa logo
یادمان شهدای گمنام
869 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
512 ویدیو
13 فایل
بسم‌ربــ‌الشھدا ^^ ❲وعده‌ دیدار ما با شھدا عصر هر پنجشنبه با قرائت زیارت عاشورا ساعت ۱۶:۰۰ اراک،خیابان قائم مقام ❳ 🤍 ارتباط با ادمین @yazahraMj313 لینک ناشناس👇🏻 https://abzarek.ir/service-p/msg/1997705
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝دستنوشته ای از شهیدمدافع حرم نوید صفری: "خداوندا شهادت را نصیب ما بفرما، خداوندا شهادت هنر مردان خداست، پس بیا و تو مرا بپذیر و ما را مرد خود کن و شهادت را برای ما قرار بده. آه ای خدا! نمی دانم کجا و چگونه؟ در غزه، در لبنان، در سوریه، در عراق، در یمن و یا در هر کجای این عالم. مهم این است که تو مرا قبول کنی. آری تو مرا بخر و ببر. هرطور و هرکجا که دوست می داری. من لقاء تو را دوست دارم و برای رسیدن به آن می خوام هر چه را بپذیرم. زیر دست و پای دشمنانت لگدمال شوم و جان بدهم چه بهتر. لب تشنه باشم، عریان باشم گمنام باشم چه بهتر..." @shohadayeegomnamm
💌•||• 💬| مـراسم پـرفیـض دعـای عـرفــہ در جـوار مـزار مـطـهر شـهدای گـمـنام 📌زمـان: چـهارشنبـہ، 7 تیـرمـاه، سـاعـت 17:30 📌مـڪان: یـادمـان شهـداے گـمنام میـدان مقـاومـت مـنتظـر حـضور گـرمـتان هسـتیم.😊 یـادمـان شهداے گمـنام @shohadayeegomnamm
مثلا رو به روی باب‌الجواد وایسی بگی؛ ذره‌ی خاکم و در کوی توام جای خوش است.... @shohadayeegomnamm
▪️من پنجمین ولے خداوند قادرم همنام مصطفے و ملقب بہ باقرم ▪️گنجینهٔ علوم الهے است سینہ ام از نسل سفره دار ڪریم مدینہ ام ▪️بانے روضہ های غروب منا منم پرچم بہ دوش ماتم ڪرببلا منم 🔳 سالروز شهادت جانسوز مولایمان حضرت امام محمدباقر (ع) را به عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می‌نمائیم. @shohadayeegomnamm
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
amade-zelhaje-o-oftadeam-yade-mena.mp3
8.55M
مداحی آسیدرضا نریمانی
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠܢܚ݅ܣܥ‌‌ߊ ࡐ‌ ߊ‌ܠࡎܥ‌‌ࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭ 🗓 🌱شهید ولی اللّه کریمی 📅تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۰۴/۰۶ محل تولد: آقداش - خنداب 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۰۵ محل شهادت: منطقه‌ی سردشت 💎نشانی: مفقودالجسد 📜برشی از زندگینامه شهید: او برای درس شجاعت و ایستادگی و معرفت به دانشگاه جبهه رفت تا در این دانشگاه بر علم و دانش و معرفتش بیفزاید. به عضویت بسیج درآمد و با دیدن آموزش‌های نظامی به جبهه غرب اعزام شد. حدود 4 ماه در جبهه فعالیت کرد. جنگ بود و آتش و دود و خمپاره، جنگ بود و حس شیرین شهادت و جنگ بود و جوانانی که یکی پس از دیگری در راه دفاع از ناموس و شرف و عزت وطن خود راهی جبهه‌ها می‌شدند و او به دنبال گمشده‌ای بود و آرزویی که داشت که در پنجم تیرماه سال 1362 در منطقه عملیاتی سردشت هنگام درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت ترکش به آن رسید. یادمان شهدای گمنام @shohadayeegomnamm
اگه وجود خدا باورت بشه خدایه نقطه میذاره زیرباورت “یاورت “می شه.♥️ @shohadayeegomnamm
هدایت شده از پنجِ پنج
قسمت اول در پنجمین روز از پنجمین ماه سال ۱۳۶۵ عقربه‌ها، ساعت ۹:۴۵ صبح را نشان می‌داد. در محل کارم پشت میز قهوه‌ای نشسته بودم، دلم پَر می‌زد برای جبهه و جنگ، اما باید من، این سوی خط در اتاق تعاون می‌ماندم. دل توی دلم نبود، برای لحظه‌ای زمین لرزید. صدای مهیبی همه جای شهر را فرا گرفت. باز دوباره حمله هوایی، باز دوباره بمباران، صدای موشک، ویرانی و شهید. معلوم بود که نقاطی از شهر بمباران شده است. فقط خدا خدا می‌کردم خانه‌های مردم، این بار سهم موشک‌ها نشده باشد. سوار موتور شدم. سراسیمه خود را به محل بمباران رساندم. پنج کارخانه‌ی شهرم ویران شده بود، اما گویی تمام شهر زیر آوار بود. برای لحظه‌ای چشمانم فقط تاریکی و دود دید. گوشهایم صدای همهمه‌ی مردمی را می‌شنید که نگران و چشم انتظار خبری از عزیزانشان بودند. کسی به من اجازه‌ی ورود به محوطه‌ی کارخانه را نمی‌داد. هر چه تلاش کردم راه به جای نَبُردم، دیگر نمی‌توانستم بمانم. به اداره تعاون برگشتم. اما هوش و حواسم هنوز با قربانیان بمباران بود. تلفن زنگ خورد. آن سوی خط کسی از من می‌خواست تا خود را به گلزار شهدا برسانم. رفتم شاید کاری از من بربیاید. به گلزار شهدا رسیدم. بوی خون همه جا را فرا گرفته بود. دور تا دورم پیکرهای بر زمین مانده بودند. نگاهم به مردمانی افتاد که از هر سو شهیدی را با خود به گلزار می آوردند. یکی را با آمبولانس، یکی را با مینی بوس و یکی را با موتور. همه‌ی مردم شهر دست به دست هم داده بودند تا پیکر شهدای کارخانه‌ها بر زمین نماند. اما جلوی درب آرامستان پُر از خانواده‌های بود که می‌خواستند عزیزانش را ببینند. پدرها، مادرها، خواهرها، برادرها، همسران و‌ فرزندانی که می‌خواستند، آخرین دیدار را در ذهن خود حک کنند. اما مگر می‌شد!؟ مگر امکان داشت چهره شهدایشان را ببینند. آخر آن روز، شبیه هیچ روزی نبود. آخر آن روز، پنج کارخانه‌ی بزرگ شهر به همراه کارگرانش در آتش سوخته بود. به داخل محوطه برگشتم. با اینکه سالها در واحد تعاون، در منطقه جنوب کار کرده بودم، اما این صحنه برایم خیلی عجیب بود که در شهر و مرکز ایران با این حجم از بی رحمی موشک‌ها مواجهه شوم؛ این همه اجساد تکه پاره، بدون دست، بدون پا. شاید برای لحظه ای ترسیدم، شوکه شدم. نمی‌دانم. اما هر چه بود بر خود مسلط شدم، باید آرام می‌شدم و رسالتم را به پایان می‌رساندم. خود را به درب آرامستان رساندم. با خانواده‌ها صحبت کردم. دلداریشان دادم. دلم نمی‌خواست پدری، مادری، شاید هم فرزندی، عزیز خود را آن‌گونه که من دیده بودم ببیند. دلم می‌خواست آخرین دیدار، برای خانواده‌ها فقط غم از دست دادن باشد، نه دیدن پیکرهای که تنها جرمشان سرپا نگه داشتن کارخانه های شهر بود. برگشتم. شهدا دور تا دورم چیده شده بودند. امکانات خیلی کم بود، حتی سردخانه‌ای نبود که بخواهیم شهدا را در آنجا نگه داریم. باید همه‌ی کارها را به سرعت انجام می‌دادیم، باید تمام شهدا را غسل و کفن می‌کردیم. اولین شهید را که دیدم دَست نداشت. بُغض گلویم را فشرد. قطره اشکی آرام بر گُونه‌ام سُر خورد. نه! باید دوام می آوردم این تازه اول کار بود. اولین شهید را در کفن پیچیدم. به سراغ شهید بعدی رفتم. دیدن هر پیکر، داغ دلم را تازه تر می‌کرد. اما باید صبور می‌بودم. روز از نیمه گذشت بود و همچنان در کنار شهدایی که در کفن می‌پیچیدم، تکه‌های به جای مانده از شهدا را نیز کناری می‌گذاشتم و اشک می‌ریختم. هر چقدر چشم می‌چرخاندم شهیدی بود و پیکری و چشمان منتظر خانواده‌ای. آن شب تا صبح من و دوستانم نخوابیدیم. صبح همه‌ی شهدا را آراسته و معطر تحویل خانواده‌هایشان دادیم. در اراک مرسوم بود که شهدای گرانقدر را از میدان شهدا به سمت گلزار شهدا تشییع می‌کردند. اما این بار فرق داشت. این بار تعداد زیاد شهدا و جمعیت داغدار که در آرامستان دور هم جمع شده بودند، این دلهره را برای مسئولین به همراه داشت که مبادا دوباره هواپیماهای بعثی به این جمعیت حمله کنند و دوباره شهیدی به شهدای ما اضافه شود. پس آرام و با بغضی در گلو‌، شهدا را از کنار غسالخانه به طرف گلزار تشییع ‌کردیم. گویی زمان مرا برد به مرداد سال ۱۳۶۱ که ۷۲ دسته گل را به یاد شهدای مفقودالاثر رمضان از جلوی مسجد آقا ضیاء الدین به سمت گلزار شهدا تشییع کردیم. اما، این تشییع کجا و آن تشییع کجا. مراسم تمام شد آرام، بی صدا، مظلومانه. اما حالا من مانده بودم و تکه‌های پیکرهای قربانیان کارخانه‌ها. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۱روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
هدایت شده از پنجِ پنج
قسمت دوم آرام و بی صدا به گوشه‌ای رفتم. باید به دور از چشم خانواده‌های داغدار، رسالتی سنگین‌تر را به دوش می‌کشیدم. با همفکری دوستان تصمیم گرفتیم در مزار شهدا، در بین شهدای بمباران قبری را آماده کنیم و تکه‌های به جا مانده از شهدایی که قابل شناسایی نبودند را دفن کنیم. قبری کَندم، با احترام تکه‌های پیکر مطهر شهدا را که در کفنی پیچیده بودم برداشتم. بغض داشت خفه‌ام می کرد‌. مگر چقدر توان داشتم؟! از دیروز مدام شهید دیده بودم‌؛ حالا هم این تکه‌های پیکر، این سخت‌ترین کار عمرم بود. گاهی به قبر نگاه می‌کردم؛ گاهی به کفنی که کنارم بود. برای آخرین بار یک دل سیر گریستم. اشک می‌ریختم برای تکه‌ پیکرهایی که تا دیروز جانی داشتند و امروز قطعه قطعه شده و کنار صدها دست و پای دیگر جا گرفته بودند؛ اشک برای این شهدای مظلوم. اشک برای بی‌رحمی جنگ، جنگِ نابرابرِ موشک‌ها. گاهی گریستم وُ گاهی بر سَر و روی خود زدم. اما، به هر جان کندنی که بود کار را تمام کردم. گویی باری را که بر شانه ام سنگینی می‌کرد بر زمین گذاشتم. آن روز تمام شد هرچند سخت و تلخ. اما باید امروز و سی و اندی سال بعد این خاطره روایت می‌شد تا مردمان این شهر بدانند شهر چگونه شهر ماند. دخترکان این شهر بدانند زن، زندگی، آزادی را به بهای قبری دادند که کسی ندانست پیکر چند شهید را در خود جای داده بود. آری شهر! این چنین شهر ماند، اما ای کاش ارزان و رایگان نفروشیم. پاورقی: روز پنج مرداد سال 1365 روزی که حمله هوایی توسط عراق اتفاق افتاد و پنج کارخانه اراک ( آلومینیوم سازی، هپکو، ماشین سازی، آذرآب، واگن پارس ) بمباران شدند. در این روز 87 نفر از شهروندان اراکی شهید و بیش از 390 نفر جانباز می‌شوند. ✍اعظم چهرقانی 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۳۱روز مانده تا روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj
🖇زندگی به سبک شهدا♥️🌱 یه روز عصر که با موتور می‌رفت، رسید به چراغ قرمز، ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد روی جَک و رفت بالای موتور و فریاد زد: اللّٰه اکبر و اللّٰه اکـــبـر... اشهد ان لا اله الا اللّٰه... نه وقت اذانِ ظهر بود، نه اذانِ مغرب! هرکی آقا مجید رو نمی‌شناخت غش غش می‌خندید و مَتَلَک می‌نداخت، و هر کی هم می‌شناخت، مات و مبهوت نگاهش می‌کرد که این مجید چش شده؟ قاطی کرده چرا؟ خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن؛ آشناها اومدن و گفتن آقااا مجید؟ حالتون خوب بود که! چطور شد یهو؟ مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی‌حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می‌کردن! دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه، به خودم گفتم چی کار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه؟ دیدم این بهترین کاره😂😅 🖇شهید مجید زین‌الدین @shohadayeegomnamm
🖇زندگی به سبک شهدا❤️🌱 حجاب، لباس رزم زن مسلمان است که تمام نقشه‌هاى شوم استعمارگران و ابرخون‌خواران شرق و غرب را نقش برآب کرده است و برنده‌تر از سلاح من نوعى خون سرخم مى‌باشد؛ سعى کنید حجاب اسلامى را رعایت کنید. 🔘 شهید داور یسری @shohadayeegomnamm
1_5391547293.mp3
20.06M
بی حرف و حدیث دوست دارم نوکریامو اشک چشامو خراب کردم همه سینه زنیامو 💔 @shohadayeegomnamm
🌱رزق امروز نهج البلاغه 🌱حکمت۸۱ 🔸️🔹️ارزش هر انسان به چیزی است که نیک میداند @shohadayeegomnamm
✏️ رهبر انقلاب در دیدار مسئولان قوه قضائیه بر اهمیت و وظائف دستگاه قضا تأکید کردند 👈🏻 مبارزه با فساد در درون و بیرون قوه قضائیه 👈🏻 اکثریت قاطع دستگاه قضا انسانهای شریفی هستند، اما سوءاستفاده اقلیتی کوچک چهره قوه را مخدوش می‌کند. یادمان شهدای گمنام @shohadayeegomnamm