شهادت علیرضا #شاهرخی؛ دوم اردیبهشت 1361
شعرهای به یادگار مانده از «شهید علیرضا شاهرخی» به مناسبت سالروز شهادتش
اگر باشد قرار آخر بمیرم *** نمی خواهم که در بستر بمیرم
دلم می خواهد برای یاری دین *** بمان ابوذر سلمان بمیرم
دلم می خواهد بر فرمان خمینی *** برای حفظ این مکتب بمیرم
دلم می خواهد برای یاری حق *** بستان مالک اشتر بمیرم
نمی خواهم نمی خواهم که در ایام پیری *** درون خانه در بستر بمیرم
من جولیده دل گریم خدایا *** دلم می خواهد که در سنگ بمیرم
در پایان خانواده خود را به صبر و استقامت وبردباری و شکیبایی در مقابل مشکلات دعوت می کنم
@shohadayemalayer
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
شهیدحسن #قدیری
پدر:لطفعلی
تولد:۱۳۴۵/۰۱/۰۱:ملایر -مجرد.شهادت : ۱۳۶۲/۰۱/۲۲شرهانی. گلزار شهدای امامزاده بی بی سکینه ملارد کرج @shohadayemalayer
شهیدحاجی مراد #معارف وند.پدر : حسین مراد
تولد: ۱۳۳۶/۰۶/۰۳ ملایر
متاهل.شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴شلمچه عملیات کربلای ۵ .مزار : امامزاده محمد کرج @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدحاجی مراد #معارف وند.پدر : حسین مراد تولد: ۱۳۳۶/۰۶/۰۳ ملایر متاهل.شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴شلمچه عملیات
خاطرات/ گروهان فتح - بخش اول
از بچه محل ها محمد #معارف وند، سعيد اللهياري، مجيد بني هاشمي و مهران پور مهران با هم بوديم البته حاج مراد #معارف وندکه جزء مرخصي رفته ها بود و در مرحله اول عمليات حضور نداشت.
بعد از چند ساعت به منطقه مورد نظر رسيديم. مسافتي را پياده رفتيم و در کانال هايي که از قبل آماده شده بود مستقر شديم. متوجه شديم در شلمچه هستيم. دشمن براي عدم نفوذ رزمندگان در شلمچه آب انداخته بود و درياچه مصنوعي بزرگي را ايجاد کرده بود. فرداي آن روز فرمانده گروهان محسن آريان پور نيروها را روي کالک توجيه کرد. گروهان اول «نصر» غواص بودند و بايد با شنا و عبور از آب به آن طرف رودخانه مي رفتند و با شکستن خط دشمن راه را براي گروه هاي ديگر باز مي کردند. گروهان ما «فتح» که گروهان دوم بود با گروهان سوم «فجر» بايد با قايق ها از درياچه مي گذشتيم و بعد از عبور از دژ اول دشمن، خاکريزهاي جلوتر را که به صورت مقطع، مقطع بود، پاکسازي مي کرديم و در آنها مستقر مي شديم.
روز 18/10/65 به توجيه نيروها و آمادگي بيشتر روحي و معنوي بچه ها گذشت. حدود ساعت 10 شب غواص ها آمدند تا با بچه هاي گروهان ما خداحافظي کنند. بچه ها شور و شعف فراواني داشتند. با هم شوخي مي کردند و از همديگر حلاليت و شفاعت مي خواستند. چرا که تا چند ساعت ديگر تعدادي از دوستان و هم رزمان شهيد شدند. در زمان خداحافظي حالت هايي بين بچه ها ايجاد مي شد که با زبان و نوشتار قابل بيان نيست. ضمن خوشحالي و شادي هم ديگر را بغل مي گرفتند و اشک از چشمان جاري مي شد.
گروهان نصر با فرماندهي عليرضا عاملي به آب زد. ما هم بعد از يک ساعت، به سمت اسکله رفتيم و در قايق ها منتظر شديم. حدود ساعت 12 نيمه شب بود که سوت خمپاره و توپ و انفجار آنها فضاي منطقه را گرفت. هوا سرد بود و سوزي که از روي آب مي گذشت بدن ها را خشک کرده بود. متوجه شديم کار گروهان غواص به مشکل برخورده و براي باز کردن سيم خاردارهاي حلقوي و هشت پرهاي خورشيدي و مين ها کار بسيار سختي دارند. در هنگام باز کردن موانع، دشمن متوجه آنها شده و با ضد هوايي چهار لول که مخصوص زدن هواپيماست بچه ها را زير آتش گرفته بود. و تعدادي از بچه ها شهيد و مجروح شدند اما با ايثارگري آنها مخصوصاً فرمانده گروهان که منجر به شهادت خود و ديگر همرزمان شد در نزديکي صبح دژ مستحکم دشمن را شکست. به ما دستور حرکت دادند. در بين راه خاکريزهايي که از قبل زير آب مانده بود باعث کم عمق شدن قسمت هايي از درياچه شده بود و اگر قايق به آنها مي خورد به گل مي نشست. سکاندار، قايق را از ميان خاکريزها عبور داد اما يکي دو تا از قايق ها که پشت سر ما بودند و به گل نشستند و عقب ماندند.
نزديک دژ دشمن شديم. ارتفاع دژ از آب، پنج متر بود و قبل از دژ هم موانعي از قبيل سيم خاردار حلقوي، ميدان مين، خورشيدي هاي هشت پر و ... وجود داشت. استحکامات غير قابل نفوذي بود. اما رزمندگان اسلام با ايماني که داشتند هيچ ترسي به دل راه ندادند و با توکل به پروردگار و امدادهاي غيبي آن را فتح کردند.
پروانه موتور قايق ما قبل از رسيدن به دژ به سيم خاردار برخورد کرد و سکاندار، موتور را خاموش و بالا کشيد و سريع با سيم چين آنها را پاره و مجدد حرکت کرد. بعد از عبور از معبري که ايجاد شده بود، به دژ رسيديم. داخل کانال آن شديم، جنازه هاي دشمن در سنگرهاي بتونه ريخته بود. صداي تيراندازي در تمام منطقه شنيده مي شد. مقداري جلوتر منتظر بچه هايي شديم که قايق هاشان در گل مانده بود. وقتي رسيدند هوا ديگر روشن شده بود و يکي از آنها از دسته دوم خيس شده بود وقتي به من رسيد گفتم عقب مانديد گفت عيبي ندارد به موقع رسيديم. به سمت خاکريزهاي جلوتر حرکت کرديم. برادري که خيس شده بود تا از دژ به سمت خاکريزها رفت، تيري به سرش اصابت کرد و شهيد شد.
خاکريزها را پاکسازي کرديم. چند نفر از دشمن کشته شدند و بقيه فرار کردند. دسته ما در حين پاکسازي شهيد و مجروح نداد. مقداري جلوتر مقر تانک هاي دشمن بود. حسين ظهوريان، يک قبضه خمپاره 60 دشمن را پيدا کرد و با کمک چند نفر ديگر به سمت آنها شليک کرد. توپخانه خودي هم چند سري اطراف تانک ها آتش ريخت. تا اينکه خدمه هاي آنها بيرون آمدند و فرار کردند و بچه ها با تيربار به سمتشان شليک کردند و آنها متواري شدند. تا غروب درگيري هاي مختصر ديگري پيش آمد و دو نفر از بچه هاي دسته ما مجروح شدند. شب بچه ها لوحه بندي شدند. من پاسنجش پست سوم بودم با حسين ظهوريان بچه ها را عوض کرديم. هوا مهتابي بود و ستون هاي گردان هاي ديگر را مي ديديم که از داخل کانال دژ اول که حدود 300 متر از ما فاصله داشت، به سمت نخلستان و پتروشيمي بصره که در سمت چپ منطقه بود مي رفتند و در زير نور مهتاب زيبايي خاصي داشتند.
شهدای ملایر
شهیدحاجی مراد #معارف وند.پدر : حسین مراد تولد: ۱۳۳۶/۰۶/۰۳ ملایر متاهل.شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴شلمچه عملیات
در جايي که ما بوديم ديگر دشمن وجود نداشت و غير از اصابت خمپاره درگيري وجود نداشت رزمندگان در همان روز اول بسياري از مناطق شلمچه را گرفته بودند و از سمت چپ به نخلستان هاي بصره و از سمت راست به کانال پرورش ماهي رسيده بودند.
پست را تحويل نفرات بعدي دادم. يکي از سنگرهاي نگهباني را تحويل مجتبي رضايي و پسر عمه اش دادم. برادر مجتبي به نام مجيد رضايي در تيم ويژه گروهان بود. وقتي براي نماز صبح بلند شديم، پست آنها هم تمام شد و در کنار هم بعد از نماز صبح نشسته بودند که خمپاره اي بغلشان اصابت مي کند و هردويشان شهيد شدند. مجيد رضايي در انتهاي خاکريز بود. يکي از بچه ها رفت خبرش کرد. آمد بالاي سر جنازه برادر و پسر عمه اش مقداري بغض کرد. فاتحه اي برايشان خواند و گفت اين ها از بچگي هميشه با هم بودند و خدا خواست هردويشان را با هم ببرد. با روحيه اي که داشت نشان داد براي ادامه راهشان ترديدي به خود راه نداده است. من و چند نفر از بچه هاي ديگر جنازه هايشان را که ترکش سر و سينه شان را به شدت از بين برده بود با برانکاردي به عقب برديم و تحويل ماشين حمل جنازه داديم.
تا نزديکي غروب روز دوم در همان خاکريز مانديم و قرار شد براي استراحت به عقب برويم. با دو مجروح و دو شهيد به همراه ديگر دسته ها و گروهان ها از همان راه آبي با قايق ها به عقب آمديم تا به اردوگاه کوثر برويم.
وقتي رسيديم، سکوت عجيبي ارودگاه را گرفته بود. بچه هاي غواص بيشترشان شهيد شده بودند. از گروهان خودمان دسته دوم، پنج نفري شهيد شده بودند و به خاطر همين، غم سنگيني در دلشان بود و صداي آهسته گريه دوستان از بعضي چادرها مي آمد. بچه ها دوري همديگر را نمي توانستند تحمل کنند. حالا که از منطقه برگشته بودند جاي خالي بچه هايي که شهيد يا مجروح شده بودند کاملاً احساس مي شد و به خاطر همين، غم سنگيني چادرها و محوطه را گرفته بود.
شب را استراحت کرديم. اول صبح براي نماز بلند شديم، هوا کم کم روشن شد. سه نفري که قبل از عمليات به مرخصي رفته بودند رسيدند. يکي از آنها حاج مراد معارف وند بود که از اينکه در عمليات نتوانسته بود شرکت کند خيلي ناراحت بود. قرار بود براي نظافت به شهر «اهواز» برويم. دور هم جمع شده بوديم و منتظر جوش آمدن آب کتري بوديم که اعلام کردند کسي به شهر نرود. وضعيت منطقه طوري است که نياز به نيرو دارد. انتظار نداشتيم به اين زودي برگرديم به خط خستگي دو سه روز قبل در تن بود و نظافتي هم انجام نداده بوديم. اما دشمن پاتک کرده بود و براي حفظ پيروزي هاي روزهاي قبل بايد دفاع مي کرديم. به شلمچه رسيديم و از جاده اي که در همان يکي دو روز روي درياچه مصنوعي توسط برادران جهاد زده شده بود پياده به آن طرف درياچه رفتيم. در انتهاي جاده، ميداني بود که به خاطر اينکه آنجا توسط برادران خراسان گرفته شده بود بنام ميدان امام رضا (ع) معروف شده بود. رفتيم داخل دژ، اول همين که غروب شد نماز را خوانديم و بدون وقفه حتي بدون خوردن شام به سمت کانال پرورش ماهي حرکت کرديم. آنجا توسط لشکر 25 کربلا و لشکر 27 حضرت رسول (ع) گرفته شده بود. در آن سمت کانال، دو سه روز درگيري سختي صورت گرفته بود و هر لحظه احتمال پاتک مجدد دشمن و پس گرفتن آن کانال مي رفت. اگر دشمن مي توانست آن جا را بگيرد ما مجبور بوديم از کل منطقه اي را که گرفته بوديم، عقب نشيني کنيم.
نيروهاي لشکر 10 سيدالشهداء بعد از گرفتن دژ اول و خاکريزهاي مقطع و کانال هفت دهنه به اين سمت منطقه آمده بود تا به همراه يگان هاي ديگر بتوانند به سمت بصره پيشروي کنند. آن طرف کانال پرورش ماهي که دست دشمن مانده بود داراي خاکريزهاي پنج ضلعي، نوني و هلالي شکل بود که زرهي دشمن با آرايش خاصي، کل آن محدوده را زير نظر داشت و نبرد در آنجا بسيار سخت بود. گردان علي اکبر(ع) با دو گروهان يعني گروهان فتح که ما بوديم و گروهان فجر، ماموريت داشت به صورت جداگانه به خط دشمن بزند و درگيري ايجاد کند تا سازماندهي دو تيپ دشمن که آماده پاتک زدن بود، به هم بخورد. يعني رفتن به دل دشمن با نيرويي اندک اما آماده هر گونه فداکاري.
سوار تويوتا وانت ها شديم و سريع عرض کانال را که حدود يک کيلومتر بود گذشتيم. وقتي پياده شديم تانک هاي دشمن که حدود 2، 3، کيلومتري با آنجا فاصله داشتند با نورافکن آن نقطه را روشن کردند و با تيربارهاي دوشکا آنجا را زير آتش گرفتند. بچه ها در کنار جاده پناه گرفتند. آن نقطه به صورت سه راه بود و بعدها معروف به سه راه شهادت شد. چند خودروي متلاشي شده در اطراف بود و زمين به قدري گلوله خورده بود که خاکش مثل پودر شده بود. وقتي تيراندازي قطع شد به ستون به جلو رفتيم و در پشت دژ کنار بچه هاي گردان ميثم از لشکر 27 حضرت رسول (ص) که وظيفه پدافند داشتند مستقر شديم.
شهدای ملایر
شهیدحاجی مراد #معارف وند.پدر : حسین مراد تولد: ۱۳۳۶/۰۶/۰۳ ملایر متاهل.شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴شلمچه عملیات
دشمن روي دژ را با سيم توري هاي فولادي پوشانده بود تا وقتي رزمندگان اسلام آنجا را تصرف کردند نتوانند سنگر ايجاد کنند. بچه ها با زحمت تورها را به اندازه عبور يک نفر با سيم چين سرنيزه هايشان بريده بودند و سنگرهاي انفرادي کوچکي کنده بودند. حدود 10 دقيقه اي آنجا بوديم. فرمانده گروهان محسن آريان پور بچه ها را به وضعيت منطقه توجيه کرد و گفت بايد به سمت خاکريزهاي هلالي و نوني شکل برويم و احتمال پاتک دشمن در همين لحظات هست.
گروهان به ستون يک از دژ به سمت مواضع دشمن حرکت کرد. اول مستقيم به طرف تانک ها رفتيم و بعد راهمان را به سمت چپ (به سمت بصره) تغيير داديم. در بين راه گلوله هاي توپ و خمپاره در اطرافمان مي خورد. جلوتر يک خاکريز محدود و کم ارتفاعي به عنوان سنگر تامين بود تعدادي از بچه هاي خودي پشت آن مستقر بودند تا اگر دشمن پاتک کرد، اول آنها درگير شوند. وقتي از کنار آنها مي گذشتيم يکي از بچه ها بنام عباسي ترکشي به پايش خورد و از ستون خارج شد و رفت پيش آنها. هر لحظه آتش دشمن بيشتر مي شد و با ادوات سنگين اطراف ما را مي زد و جهنمي از آتش درست کرده بود. ولي هيچ کسي سستي به خودش راه نمي داد. يک گروهان 70 نفره مي خواست با دو تيپ دشمن درگير شود و خودش را فداي ديگر بچه ها کند تا دشمن نتواند به مواضع بدست آمده حمله کند. يکي از انفجارات به قدري شديد بود که باعث شد زمين به لرزش در بيايد. دسته ما آخر ستون بود. مقداري که جلوتر رفتم ديدم چند تا از بچه هاي دسته، جلوي ما روي زمين افتاده اند و تعدادي شهيد و تعدادي مجروح شدند. بدون اين که متوجه شوم آن افراد چه کساني هستند از کنار آنها گذشتم. چند متري که رشد شدم ستون نشست و آخر ستون و آخرين نفر که محمد معارف وند بود در کنار آن مجروحان و شهيدان نشست. محمد برادر کوچکتر حاج مراد بود و در آن لحظه ديد حاج مراد ترکش به سرش خورده و نيمي از سرش را جدا کرده و شهيد شده است. لحظه بسيار سختي است که برادر به بالاي جنازه برادرش برسد. همان لحظه مجيد رضايي که دو روز پيش برادر و پسر عمه اش شهيد شده بودند آمد پيش آنها. محمد به او گفت برادرم شهيد شده چکار کنم. جنازه اش را به عقب برگردانم يا بيايم جلو. مجيد مي گويد من هم برادر و پسر عمه ام شهيد شدند ولي عقب برنگشتم حالا خودت مي داني، سريع تصميم بگير. ستون بايد حرکت کند و جاي ماندن نيست يا جلو يا به عقب. محمد گفت من هم عقب نمي روم. با صداي بلند به بچه ها روحيه مي داد و مي گفت پيروزي از آن اسلام است ترس به دلتان راه ندهيد.
از کنار جاده اي آسفالته که احتمالاً يک جاده تدارکاتي دشمن به سمت بصره بود و قسمت هايي از آن به صورت خاکريز در آمده بود، جلو رفتيم. از کنار تانک سوخته اي گذشتيم. به خودروي جيپ دشمن که از خاکريز فاصله داشت رسيديم. فرمانده گروهان يکي را فرستاد تا داخل آن را ببيند تا کسي داخل آن نباشد. جلوتر رفتيم و به سمت ديگر جاده آسفالت. بچه ها رفته بودند. هنوز به آن سمت جاده نرفته بوديم که تيربار دشمن با فاصله 30 متري از پشت خاکريز شروع به شليک کرد.
هوا به خاطر مهتاب و منورهاي دشمن روشن بود. در کنار همان جاده خيز رفتيم تا تيراندازي قطع شود. ولي تيراندازي قطع نمي شد. همانجا چند نفر از بچه ها شهيد شدند. از جمله ابراهيم طالبي که بدون هيچ صدايي حتي گفتن يک آه در دم شهيد شد. مصطفي که تير به گلويش خورده بود اسامي ائمه مانند حضرت زهرا (س) و امام حسين (ع) را صدا مي زد. دوستش بنام گروسي او را بغل کرد و گفت تحمل کن. او مي گفت کارم تمام است و در دستان او شهيد شد. يک تير رسام هم به کوله پشتي موشک آر. پي . جي بني هاشمي خورد و آتش گرفت. يکي از بچه ها کمکش کرد و از پشتش در آورد و در جايي که گود بود و آب جمع شده بود انداخت. رگبار قطع نمي شد. بلند شديم و به آن طرف جاده رفتيم. در همين حين دو سه تا از بچه ها تير خوردند و افتادند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدمحمد #معارف وند پدر : حسین مراد تولد : ۱۳۴۵/۰۲/۰۲- ملایر مجرد.شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۴: شلمچه کربلای ۵
مجله امتداد فروردین 1387، شماره 27
روایت نزدیکی از کربلای پنج در گفتگو با مجید رضاییان ـ استاد دانشگاه مرحله دوم عملیات
در شب 23 دی ماه از «کانال ماهی» عبور کردیم. حالت «پدی» در کانال ماهی بود که بچه ها به آن می گفتند «پل کانال ماهی» که به طرف غرب کانال می رفت. نیروها را به آن سمت کانال بردیم؛ آنجایی که به «سه راه شهادت» معروف بود. چند ماشین سوخته، برانکاردهای شکسته، خودروهای زرهی که از روی پل افتاده بودند، آنجا دیده می شد؛ صحنه ای بود که ما از اول کار فهمیدم چرا به آن محل، سه راه شهادت می گویند. پیاده شدیم. نیروها سریع رفتند توی کانال ماهی. قرار بود از کنار جاده جاسم حرکت کنیم. جاده جاسم توی شلمچه، جاده طویلی است که از کنار نهر جاسم می آید و به موازات دژ غربی کانال ماهی به سمت شمال می رود که فاصله اش تا کانال ماهی تا دژ غربی کانال، چیزی نزدیک صدمتر به موازات کانال کشیده شده است. قرار بود از کنار جاده جاسم به جاده دشمن بزنیم. به ما گفته بودند تعدادی نیرو جلوی ما هستند که قرار است خط را بشکنند. قرار شد وقتی که خط شکسته شد، ما عبور کنیم و با نیروهای زرهی دشمن درگیر شویم.
یک آرپی جی گرفته بودم که مال برادر شهیدم، مهدی بود. حدود سی صد متر مانده بود به مواضع عراقی ها برسیم که متوجه حضور ما در منطقه شدند. از محورهای دیگر هم عملیات شد، آنگاه هجوم نیروهای دشمن آغاز شد. همین طوری که حرکت می کردیم، گلوله های خمپاره دشمن، کنار نیروهای ما منفجر می شد و تعدادی شهید یا مجروح می شدند.
نزدیک جایی که من حرکت می کردم، دسته ای بود که جلوی ما در حرکت بودند که آخرین نفرشان معاون همان دسته قرار داشت که اسمش «محمد #معارف وند» بود؛ بچه رجایی شهر کرج و برادرش «حاج مراد #معارف وند» بود. دیدم یکی از نیروهایش خود را سریع به او رساند، دیگر فاصله ای با او نداشتم؛ شاید یک متر. من صدایش را می شنیدم که می گفت: برادر معارف وند، داداشت شهید شد. انتظار این بود که بپرسد کجاست یا چی شد؟ اما گفت: «عیب نداره، باشه ببینم چی می شه.» بعد به ادامه کار پرداخت و رفتند جلو. دقایقی بعد خودش هم به شهادت رسید. جلال شاکری هم در کنار او شهید شد. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
مجله امتداد فروردین 1387، شماره 27 روایت نزدیکی از کربلای پنج در گفتگو با مجید رضاییان ـ استاد دا
شهدای ملایر🍃🌷🍃
[ شهدای ملایر🍃🌷🍃]
زندگی نامه شهید محمد معارف وند🌹
شهدا ره صد ساله عشق را یك شبه پیمودند. شهید محمد معارف وند فرزند حسین مراد در سال 1345 در ملایر در خانواده ای مذهبی و زحمتكش دیده به جهان گشود. پس از طی دوران كودكی در اغوش گرم و پر مهر و محبت خانواده در دامان مادری دلسوز و مومنه و پدری زحمتكش و فداكار در 7 سالگی به دبستان راه یافت و پس از پایان دوره ابتدایی و راهنمایی ترك تحصیل نمود و به كار كردن مشغول شد تا با این كار گوشه ای از زحمات پدر را جبران نماید و باری از دوش او برگیرد او در زمان انقلاب با وجود سن و سال كمی كه داشت به همراه برادر بزرگش شهید حاج مراد معاوف وند در اكثر راهپیمایی ها و تظاهرات بر علیه رژیم منحوس پهلوی شركت فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب همیشه در صحنه حضور داشت و در زمان جنگ با عنوان پاسدار وظیفه در جبهههای جنگ حق علیه باطل به انجام وظیفه پرداخت و در برابر دشمنان خوار و زبون ایستادگی نمود و از شرف و ناموس خویش دفاع نمود و سرانجام در تاریخ 21/10/65 در شلمچه در عملیات كربلای5 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🍃💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠🍃
[Forwarded from گودرزی ملایر]
🌺🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
🌺بازنمایی از مراسم تولد علی اکبرهای امام خمینی در میلاد حضرت علی اکبرامام حسین(ع)🌺
🌸🌺🌸
💦 دیروزباران آمد .آن مرد درباران آمد .دیروز باران آمد .مادردرباران آمد .
مادران قد خمیده هم بادر دست گرفتن قاب عکس های از علی اکبرهایشان آمدند....
💧می گویند وقتی باران می بارد دعا به لحظه اجابتش نزدیک میشود و من دعاهایی را دیدم که محو اجابت شدند وقتی که رحمت خدا جاری شد.
دیروز مردهایی رادیدم که به میهمانی دوستانشان آمده بودند و چقدر این رفاقتها به دل می نشست وقتی که سابقه آن یک عمر میشد.
💧آمده بودند زیر باران بدون اینکه خیس شدن را بهانه کنند ، همانهایی که روزی جوانیشان را باهمین علی اکبرها زیربارانی ازتیروترکش وخمپاره گذرانده بودند بدون اینکه چتری ازجنس بهانه های پوشالی برای خودشان قراربدهند .
💧آنها آمده بودند بادلی تنگ...
قصه دلتنگی شان بماند برای بهانه ای دیگر...💔
آنروز بارانش ازجنس آب و به سردی آن نبود، بارانش ازجنس سرب بود و به داغی آتش....
وحالا #شهدا ایستاده بودند برای عرض احترام به مادران وپدرانشان ، به رسم ادب به رفاقت یک عمر رفیقانشان درصفی منظم تر از سنگهای مزارشان.
💧مامیهمان جدیدشان بودیم، ناآشنا با باران وخیس شدن و چقدر زود دنبال چترهایمان میگشتیم .
مادری را دیدم که قاب عکسی دریک دستش وعصایی در دست دیگرش .محکم قدمهایش رابرمیداشت هرچند باعصا برای دیدن کسی آمده بود که یک روز میخواست عصای دستش باشد اما او راعصای دست اسلام وانقلاب کرده بود.
💧سرود برخیزید ای شهیدان که خوانده شد، دیدم که مادران باچه دلتنگی زمزمه اش میکنند.💔💧
💧دیگر نمی خواستم خیس نشوم ، انگار عطش پیدا کردم، عطش رفتن را عطش خیس شدن وبارانی شدن را، میخواستم حالا که دعاها اجابت میشوند خواستنی ترینها رابخواهم از خواستنی ترینها.
میخواستم شهدارا ازخود شهدا بخواهم...!!!
💧و زیر باران نم نم در تولدشان کنار مزارشان ، خواستم، خودشان را برای دلم...❤️💦
🍃
🍂🍃
🌺🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
شهدای ملایر
شهیدمحمود #روزبهانی. پدر:محمدمراد تولد: ۱۳۴۴/۰۳/۰۸ - ملایر مجرد.شهادت : ۱۳۶۰/۰۶/۲۷سرپل ذهاب. مزار ام
شهید محمود روزبهانی که اهل کهکدان بودند ولی در نظرآباد کرج ساکن بودند که در جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و در نظرآباد کرج به خاک سپرده شده اند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد رضا #ترابی @shohadayemalayer
زندگینامه پاسدار شهید محمد رضا #ترابی
شهید محمد رضا ترابی نهم شهریور ماه سال 1341 در شهر #سامن شهرستان #ملایر به دنیا آمد. پدرش عزت الله، کشاورز بود و با کار بر روی زمین کشاورزی و باغداری مخارج زندگی را تامین می کرد و روزی حلال کسب می نمود و فرزندان خود را در مکتب اهل بیت پرورش می داد.
از همان کودکی پاک طینت بود و به قرآن و احکام علاقه داشت و پای ثابت هیات های حسینی و مجالس روضه خوانی بود. سال 1348 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انساني درس خواند و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
در سال های انقلاب نیز در کنار دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی در راه پیروزی انقلاب گام برداشت و در این راه از خودگذشتگی های فراوان کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ملبس به لباس سبز پاسداری روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا در برابر تهاجم دشمن بعثی تا دندان مسلح بایستد.
سرانجام پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا و حضور در عملیات های متعدد در مناطق عملیاتی، در هشتم اردیبهشت ماه سال 1364 در منطقه عملیاتی دارخوین بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: بار خدايا از اينكه اين حقير سراپا گناه را به دانشگاه علم و عمل كه مدركش رسيدن به اعلي عليين است و درجه دانشجوياني كه بر بال ملائك سوارند توفيق حضور عنايت فرمودي در حاليكه لايق نبودم. از اينكه در طول عمرم همواره گناه كردم تو بخشيدي و پرده به روي اعمالم گشودي و آبرويم را نريختي در حاليكه سزاوار تنبيه بودم و از آنجا كه تو رحماني و رحيمي و ستار العيوبي من با قلبي كه تو او را با فرستادن رسول و توفيق حضور در جمع مخلصين و اولياي خاصت كه هر فردي از هر دانشگاهي با هر چند سال تحصيل و تدريس باز بايد بيايد و از اينها معرفت، شعور، ايثار عمل، اخلاق، شجاعت، شهامت، ايمان، تقوي و .. بياموزد.
@shohadayemalayer
شهدای ملایر
زندگینامه پاسدار شهید محمد رضا #ترابی شهید محمد رضا ترابی نهم شهریور ماه سال 1341 در شهر #سامن شهرست
شهید محمد رضا #ترابی @shohadayemalayer
شهدای ملایر
وصیت نامه شهید محمد رضا #ترابی @shohadayemalayer
وصيتنامه پاسدار شهيد محمدرضا #ترابي
بسم الله الر حمن الر حيم
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَض نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
برخي مومنان بزرگ مرداني هستند كه به عهدي كه با خدا بستند كاملا وفا كردند و برخي به انتظار مقاومت كردند و هيچ عهد خود را تغيير نداده اند .
با سلام به محضر رسول خدا و امير المومنين و فرزندان پاكش مخصوصا محضر خليفه عصر ما و امام زمان و سلطان و سيد و پناه ما و نگهدارنده ما و نور حيات و پايان آرزوهاي ما كه جانم و جان عزيزانم و جان تمام جهانيان بالاخص مسلمين و امت بفدايش باد .
و با اهداء سلام به پيشگاه رهبر عزيزم آيت الله مطلق امام امت و روحانيت در خط ولايت و با درود بر روان طيبه شهدا و به اميد شفاي مجروحين و آزادي اسرا به دست پر توان سربازان ولايت و امامت غلامان ابا عبدالله الحسين ع انشاء الله تعالي.
بار خدايا از اينكه اين حقير سراپا گناه را به دانشگاه علم و عمل كه مدركش رسيدن به اعلي عليين است و درجه دانشجوياني كه بر بال ملائك سوارند توفيق حضور عنايت فرمودي در حاليكه لايق نبودم. از اينكه در طول عمرم همواره گناه كردم تو بخشيدي و پرده به روي اعمالم گشودي و آبرويم را نريختي در حاليكه سزاوار تنبيه بودم و از آنجا كه تو رحماني و رحيمي و ستار العيوبي من با قلبي كه تو او را با فرستادن رسول و توفيق حضور در جمع مخلصين و اولياي خاصت كه هر فردي از هر دانشگاهي با هر چند سال تحصيل و تدريس باز بايد بيايد و از اينها معرفت، شعور، ايثار عمل، اخلاق، شجاعت، شهامت، ايمان، تقوي و .. بياموزد.
با ديدي باز و تحقيق و يقين به انقلاب و نائب بودن رهبر دست از هر چه غير از رب شستم در حاليكه باز اين توفيق خود رب العالمين بود و من شاكرم و كاري نكردم ليكن وظيفه داشتم اين بدن را كه روزي از هيچ به اينجا رسانده و بصورت امانت در پيش من بود به مولايم برگردانم اما اي مولاي من از اينكه خوب امانت داري نكردم و در زندگي خطا كردم و با تمام جوارحم در حاليكه تو داده بودي معصيت تو را كردم مرا ببخش در حاليكه سزاوار نارم . بار خدايا وقتي كه خود را شناختم عاشق جگر گوشه فاطمه زهرا بودم .
در رابطه باشيد و دوست بداريد پيروان رهبر و مقلدين امام عزيز را و دوري بجوئيد از مخالفين و بي طرفان حتي اگر چه از نزديكان باشند. تمام دوستان و آشنايان را سلام مي رسانم و همه را بخداي رحمن مي سپارم. برادران عزيزم علي مصطفي و محمود و نور چشمانم آيت الله فرهادي را كه هر موقع اين بزرگوار را مي ديديم بياد خدا مي افتادم سلام ميرسانم و از آنها به منظور خطاهايي كه داشتم بخشش مي نمايم .
وصیت نامه شهید محمد رضا #ترابی @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید مجید #خدا رحمی @shohadayemalayer
زندگینامه شهید مجید #خدا رحمی
شهید مجید #خدا رحمی شانزدهم اسفند ماه سال 1343 در تهران و در خانواده مذهبی و ساده زیست ملایری ,به دنیا آمد. پدرش قربان، در ارتش خدمت می کرد. سال 1350 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا سال اول مقطع متوسطه ادامه تحصیل داد.
همزمان با قیام بزرگ مردم ایران بر علیه رژیم پهلوی، در راهپیمایی ها و تظاهرات های انقلابی شرکت کرد و همراه با دیگر دانش آموزان در راه پیروزی انقلاب گام برداشت. با آغاز جنگ تحمیلی با عضویت در بسیج مستضعفین روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات های متعدد شرکت کرد. سرانجام در روز دهم اردیبهشت ماه سال 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به مقام عندربهم یرزقون نائل آمد. مزار وي درزادگاهش واقع است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: با سلام و با درود فراوان به رهبر انقلاب وصيت من اين است که امام عزيزمان را تنها نگذاريد و روحانيت را تضعيف نکنيد و از برادراني که از من چيزي مي خواهند از خانواده من تحويل بگيرند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
زندگینامه شهید مجید #خدا رحمی شهید مجید #خدا رحمی شانزدهم اسفند ماه سال 1343 در تهران و در خانواده
وصیتنامه شهید مجید #خدا رحمی
دو خط وصیتنامه آغشته به خون @shohadayemalayer