🍃🌺
🌺
🌷 #بسم_رب_الشهداء🌷
💢باسلام و احترام
دوستان بزرگواری که قصد دارند در ایام #هفته_دفاع_مقدس مراسماتی را برگزار کنند به منظور زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا، در نظر داشته باشند که #اصل این #احترام و زنده نگهداشتن، مختص #شهدا و #خانواده های محترم آنهاست ، لذا بیایید رسم احترام به تخت نشینان و مسعولینی که خود آنان نیز مدیون شهدا و خانواده های شهدایند را کنار گذاشته و این جایگاه دیرین را فقط مختص خانواده شهیدان قرار دهیم که تمام لحظه های زندگیمان را #مدیون قطره قطره خون سرخ #شهیدان و دلتنگی ها و اشک های خانواده های آنانیم...
اگر در مراسم مسعول یا فرد خاصی را دعوت کرده ایم به خاطر داشته باشیم که آنها نیز مثل عموم مردم مهمانان شهدایند و اگر تجلیل و تشکری هم هست فقط مختص خانواده های بلندمرتبه و دلسوز و قهرمان پرور شهدا است.🌷
💫جایگاه تشکر و قدردانی تنها مختص کسانی باشد که از مال و جان و فرزند خود گذشته اند، مانند "شهیدان و خانواده های دلسوخته آنان…."
واین را فراموش نکنیم که بجز خانواده شهدا مابقی ما، همه مهمانان شهدائیم..
⚡️ #مراقب_باشیم_جایگاه_شهدا_تغییر_نکند.
اجرکم عندالله🏴
•••
#شهادتلیاقتمیخواد..🕊
- چهارم آبان ماه ساعت ۸ صبح برای کلاس اخلاق وارد سالن جلسات #شهیدحاجرسولحیدری شدیم سالن جلسات تقریبا خالی بود من در صندلی ردیف اول نشستم همان لحظه هم علیآقا وارد سالن شد و با توجه به خالی بودن صندلیهای جلو اما در صندلیهای جلوی درب ورودی نشست.. گفتم: علی آقا بفرما جلو.. گفت: عقب راحت ترم.. دوباره گفتم: علی بیا جلو جا هست.. خندید گفت: حاجعلی این صندلیها موقتیست دل نباید بست.. (عدم دل بستن به جا و مکان دنیوی جز شاخصهای شهدا بود) گفتم:باشد هر جور راحتی..
- همکاران یکی یکی وارد سالن شدن و نشستند.. سخنران جلسه حاجآقایعقوبی بود که در رابطه با مباحث اخلاقی و اعتقادی شروع به صحبت کرد.. همه گوش میکردیم اما علی با تمام جان به حرفهای حاج آقا یعقوبی گوش می داد ( #احترام به استاد و روحانیت از ویژگیهای اخلاقی علی بود.) بعد از صحبتهای حاج آقا همکاران صحبت کردند و نظردادن در رابطه با موضوعات مطرح شده که در بین صحبتها برخی دوستان با بغل دستی خود صحبت میکردند..
نوبت به حاجمحسن شد که صحبت کند بعد از چند دقیقه از صحبتهای حاجمحسن من و چند نفر از همکاران شروع به یواش صحبت کردن شدیم که حاج محسن گفت: میشه پچ پچ نکنید؟!! اما پچپچها دوباره شروع و حاج محسن اینبار خطاب به علی گفت: علیجان بسه ساکت... صدای خنده همهیمان بلند شد و گفتیم علی همیشه ساکت و کم حرف است اما اینبار چند بار خندید و حرف زده.. (اخرین لبخند شهید)
- جلسه تمام شد و همه رفتیم محل خدمتمان.. ظهر شد و اذان ظهر گفته شد.. نماز را با جماعت اقامه کردیم.. علی هم مثل همیشه حضور داشت (آخرین نمازمان باهم) بعد از خواندن نماز از نمازخانه خارج شدیم.. رو به روی ساختمان آشپزخانه علی را دیدم که در ماشین کنار راننده تقریبا به حالت نشسته و خوابیده نشسته بود.. بهش نزدیک شدم گفتم: علیجان فکر کنم خیلی خسته هستی چشمات نیمهبازه.. گفت: آره خیلی خوابم میاد.. گفتم خوب برو کمی استراحت کن.. گفت: فعلا وقتش نیست کار دارم بعدا میخوابم.. چهرهاش زیبا و نورانی شده بود.. گفتم علیجان نوربالا میزنی، چهرهات نورانی شده نکنه خبرایی هست؟!!
گفت: نه بابا چه خبری؟!! .. گفتم نکنه میخوای شهید بشی مراقب خودت باش؟!! خندید و با تبسمی معنا دار گفت: نه حاجعلی شهادت لیاقت میخواد که ما نداریم..
گذشت و علی رفت دنبال تکلیفش..(تکلیف مداری و تعهد کاری از شاخصهای شهید علی بود.)
- چند ساعت بعد از آخرین دیدارمان درست بعد از نماز مغربوعشاء هنگام اغتشاش به ضرب گلوله علی آسمونی شد و داغش بر دلهایمان نشست..💔
او لیاقت شهادت را داشت و به آرزویش هم رسید.🌷
#پاسدارومهندسشهیدعلینظری
#روحششادویادشگرامی🌹
#راویآقایاحمدوندهمکارشهید
#ادامهدارد...
🚫 برایاینپست #کپیبدونلینککانالجایزنیست
@Shahadat1398🕊