eitaa logo
شهدای ملایر
311 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
401 ویدیو
39 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای ملایر
شهیدمحمودصائبی @shohadayemalayer
زندگینامه سردار شهید محمود مسئول واحد موتوری سپاه ملایر پاسدار شهید محمود صائبی بیســتم مهر ماه سال 1337 در ملایر به دنیا آمد. پدرش حسین کارمند شهرداري بود. سال 1344 وارد دبستان شد و تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. در سال های انقلاب در کنار دیگر مردم مبارز ملایر و همدان در راه پیروزی انقلاب بزرگ ملت ایران گام برداشت و در این راه از هیچ کمکی فروگذار نبود. با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در عملیات های متعدد همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از سال ها مجاهدت در راه خدا، دوم اردیبهشت ماه سال 1360 در منطقه عملیاتی ســرپل ذهاب توسط نیروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به شهادت رســید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار او در گلزار شــهداي عاشوراي زادگاهش واقع است. تا پیش از انقلاب، تیپ خاصی داشت. لباس جین می پوشید، موهای فرفری داشت و تیپ جوان های آن روز را داشت. اما با شروع اتفاقات انقلاب، آرام آرام تیپ ظاهری و رفتارش تغییر کرد و به قول معروف انقلابی شد. در سال های تحصیل در هنرستان فنی و حرفه ای عکس شاه را پاره کرد. اهل ورزش زیبایی اندام بود. در خانه وسیله بدنسازی داشت؛ دنبل، وسیله دراز و نشست و … همیشه ورزش بدنسازی انجام می داد. هیکل ردیفی داشت؛ قد بلند و چهارشانه. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه ملایر، وسایل بدنسازی اش را که در خانه داشت، برد سپاه تا بچه ها از آن ها استفاده کنند. در قزوین که بود دنبال رفاقت و دوستی با بچه هایی بود که مشکلی داشتند. مثلاً یک رفیق داشت که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. بیشتر از همه با این دوستش می گشت. تابستان می رفت پیش پدر در کارخانه مهرام و کار می کرد. کارش نظارت روی کار کارگرها بود. پدر هم بهش حقوق کمی می داد. یک بار همراه برادرش احمد، علی برزگر و چند نفر دیگر راه افتادند و به آوج رفتند. وقتی به یک رستوران رسیدند، محمود به رستوران دار گفت «شما به چیزی دست نزن، من خودم همه چیز رو ردیف می کنم.» آستین هایش را بالا زد و دست به کار شد. غذا درست کرد. ظرف ها را خودش شست. همیشه در سفرها این روحیه را داشت. خودش همه کارها را می کرد. به حاج آقا افقه که از اقوامشان بود و در سپاه تهران مسؤولیت داشت، سپرده بود تا هماهنگ کند و جذب سپاه تهران بشود. علی برزگر و رسول حیدری که فهمیدند محمود می خواهد برود سپاه تهران، شبانه راه افتادند سمت تهران، محمود را پیدا کردند و گفتند «مگه ما اجازه می دیم که تو بری سپاه تهران؟» دستش را گرفتند و آوردندش سپاه ملایر. در هنرستان، رشته مکانیک خوانده بود. دست به آچار بود و اهل کارهای فنی. سپاه ملایر که تشکیل شد، مسؤولیت واحد موتوری سپاه را دادند بهش. همان کاری که تخصصش را داشت. با اینکه در سپاه ملایر مسؤولیت داشت، ولی دلش پر می زد برای جبهه. بچه های سپاه بهش می گفتند «تو مسؤول موتوری سپاه هستی، اینجا بهت نیازه. داری کارت رو می کنی، چرا اصرار داری بری جبهه. خب نرو جبهه.» گفت «مگه جبهه رفتن هم پارتی بازیه که به من می گید نرم جبهه؟» هر چه اصرار کردند، قبول نکرد. آخر سر بیماری مادرش را بهانه کردند. گفتند «تو که مادرت آسم داره. به خاطر مادرت نرو.» گفت «مادرم آسم داره درست، ولی من می رم جبهه.» آخرین باری که دیدمش، عید سال ۶۰ بود. من از تهران آمده بودم ملایر. محمود هم بود. قشنگ یادم مانده، پایش را تکیه زده بود به دیوار، بهم گفت «شاید این آخرین باشی که من می رم جبهه. این بار دیگه برنگردم.» لباس سپاه که پوشیده بود، از کنار خیابان راه می رفت. می گفت «نمی خوام مردم بگن که چون لباس سپاه پوشیده از وسط خیابون می ره.» بعد از شهادت، یک روز مادر رفت بالای سر قبر محمود. یک خانم را دید که آمده برای فاتحه. مادر پرسید «شما محمود من رو می شناسید؟» آن خانم گفت «آقا محمود زمانی که زنده بود به ما کمک می کرد. ما خانواده محرومی بودیم.» از این کارهایش هیچ کس خبر نداشت. یک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟» محمود برگشت گفت «عمو جون، به خدا اگه یه قطره از این بهت بدم. خودم می رم از شهرهای دیگه برات میارم، ولی این ها رو نمی تونم بهت بدم. اینا برای سپاهه.» توی سپاه سر و کارش مدام با ماشین و موتور و اینجور چیزها بود. دست و بالش همیشه سیاه و روغنی بود. دستش را توی سپاه نمی شست. می آمد خانه دستش را آب می کشید.
شهدای ملایر
شهیدمحمودصائبی @shohadayemalayer
وصيتنامه سردار شهید محمود بسم الله الرحمن الرحيم كسانيكه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند با جان و مالشان در راه خدا بزرگترين مرتبه را در پيشگاه خدا دارند و آنان رستگارند. (قرآن مجيد) خدا را سپاس ميگويم كه به من عنايت فرمود و اين سعادت را داد كه دوباره در صف سربازان اسلام باشم و عليه كفر جهانى و كافران صدامى بجنگم و با نثار خونم درخت اسلام را آبيارى كنم. مادر عزيزم گرچه براى تو فرزند خوبى نبوده ام و نتوانسته‌ام آن همه زحمات شبانه روزى تو را جبران كنم ولى اميدوارم با لطف و محبت مادريت مرا ببخشى و خداوند ان شاءا... به شما صبر و شكيبايى عنايت فرمايد. مادر جان در زمانيكه كفار غاصب صدامى در مقابل سربازان اسلام صف آرائى كرده‌اند و قصد تجاوز به سرزمين اسلامى ما دارند من چگونه ميتوانم بى تفاوت از كنار آن بگذرم و تاب و تحمل اين كار را داشته باشم. مادر جان لطف و محبت مادرى تو قابل تقدير است و اين تو بوده اى كه مانند ديگر مادران مسلمان فرزند برومندى را در دامن پاكت پرورش داده‌اى و امروز مائيم كه بايد به نداى رهبرمان لبيك گوئيم و اين انقلاب شكوهمندمان را كه با خون هزاران شهيد گلگون كفن به دستمان رسيده دوست بداريم. زيرا چشم تمام مستضعفين جهان به اسلام است و مطمئن باش تا آخرين قطره خون (كه) در بدن دارم و تا آخرين تيرى كه در تركش دارم براى نابودى دشمن بكار خواهم برد. و بدان كه ما پيروزيم زيرا اين وعده خداست به بندگانش و به هر صورت هر دو پيروزى با ماست اگر پيروز شديم كه انشاءا... در نزد تو خواهم آمد و اگر شهيد شدم باز پيروزيم. و از تو مى‌خواهم هرگز در مجالس براى من گريه نكنى و در خاتمه بگويم كه وجودت برايم افتخار است. همچنين از پدر، برادر و خواهرانم خداحافظى مى‌كنم و اميدوارم كه بتوانند براى اسلام مفيد باشند و در پايان براى اسلام و مسلمين آرزوى پيروزى و موفقيت مى‌كنم و اميدوارم كه بزودى پيروزى نصيب اسلام شود. والسلام @shohadayemalayer 15 فروردین 1360
شهدای ملایر
شهیدمحمودصائبی @shohadayemalayer
یاد و خاطره سردار شهید محمود فرمانده واحد موتوری سپاه ملایر از زبان هم سنگرش عظیم امیری شهید صائبی مسئول قسمت موتوری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر بود از اولین روز های عضویت در سپاه باشور و علاقه عجیبی مشغول خدمت در سپاه شد. بسیار متعهد و دلسوز بود و در قبال خون شهیدان مسئولیت بس عظیم بر دوشش احساس میکرد و در کارهایش خیلی منظم بود که زبان زد بچه های سپاه بود و در جمع بچه های از این نظر مشهور بود. اگر احیانا مشکلات و نارسای هایی می دید خیلی زود به بچه ها و یا مسئولین گوشزد مینمود و در رفع آنها می کوشید. به مبانی مکتب بسیار معتقد بود. لحظه ای از عبادت و عمل در راه خدا باز نمی ماند. به نماز شب و دعای کمیل علاقه وافری داشت و اکثر روزها روزه میگرفت. بخصوص روز های دوشنبه و پنج شنبه را به توصیه امام برای خود سازی به روزه داری مشغول بود. همیشه در نمازها دعا می کرد و از خدای متعال برای آنهایی که از خط اصیل اسلام و انقلاب منحرف شده اند یاری می خواست. بسیار به امام علاقمند بود و مثل همه پاسداران جان بر کف در راه اسلام بود و اغلب سرودهایی که در مورد امام بود را زمزمه میکرد. شجاعت و شهامت وی تحسین برانگیز بود و در همه ماموریتها برای جبهه و پشت جبهه داوطلب و پیشقدم بود تا اینکه برای چندمین بار به سر پل ذهاب اعزام شد و به برپایی دین الله و مبارزه با متجاوزین و کفار بعثی عراق پرداخت. در یکی از این در گیریها دشمن بقدری به ما نزدیک شده بود که محمود با نارنجک به مقابله با آنها برخاست و دشمن را در منطقه فراری داد. در تاریخ 1 اردیبهشت 1360 که آخرین شب خود را در این دنیای سیاه که همانند زندان برای وی بود ، لشکر کفار به سنگر او نزدیک شده بودند و در گیری سختی بود باز نارنجکها را به کمک گرفت و کشته های کفار را بیشتر میکرد، شب تاریکی بود اما عجیب که چهره محمود چه نورانی و جذاب بود از شوق دیدار خدا لحظه ای لبخند از لبش دور نمی شد . بالاخره آخرین ساعات عروج او نزدیک میشد ، سرانجام در ساعت 9:15 صبح 2 اردیبهشت 1360دگر بار ندای حق طلبانه سرور آزادگان حسین (ع) را لبیک گفت و خونش را در راه مکتب سرخ تششیع و اعتلای میهن اسلامی و جهانی شدن انقلاب اسلامی تقدیم کرد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد @shohadayemalayer
شهید محمود @shohadayemalayer
هدایت شده از شهدای ملایر
زندگینامه سردار شهید محمود مسئول واحد موتوری سپاه ملایر پاسدار شهید محمود صائبی بیســتم مهر ماه سال 1337 در ملایر به دنیا آمد. پدرش حسین کارمند شهرداري بود. سال 1344 وارد دبستان شد و تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. در سال های انقلاب در کنار دیگر مردم مبارز ملایر و همدان در راه پیروزی انقلاب بزرگ ملت ایران گام برداشت و در این راه از هیچ کمکی فروگذار نبود. با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در عملیات های متعدد همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از سال ها مجاهدت در راه خدا، دوم اردیبهشت ماه سال 1360 در منطقه عملیاتی ســرپل ذهاب توسط نیروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به شهادت رســید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار او در گلزار شــهداي عاشوراي زادگاهش واقع است. تا پیش از انقلاب، تیپ خاصی داشت. لباس جین می پوشید، موهای فرفری داشت و تیپ جوان های آن روز را داشت. اما با شروع اتفاقات انقلاب، آرام آرام تیپ ظاهری و رفتارش تغییر کرد و به قول معروف انقلابی شد. در سال های تحصیل در هنرستان فنی و حرفه ای عکس شاه را پاره کرد. اهل ورزش زیبایی اندام بود. در خانه وسیله بدنسازی داشت؛ دنبل، وسیله دراز و نشست و … همیشه ورزش بدنسازی انجام می داد. هیکل ردیفی داشت؛ قد بلند و چهارشانه. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه ملایر، وسایل بدنسازی اش را که در خانه داشت، برد سپاه تا بچه ها از آن ها استفاده کنند. در قزوین که بود دنبال رفاقت و دوستی با بچه هایی بود که مشکلی داشتند. مثلاً یک رفیق داشت که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. بیشتر از همه با این دوستش می گشت. تابستان می رفت پیش پدر در کارخانه مهرام و کار می کرد. کارش نظارت روی کار کارگرها بود. پدر هم بهش حقوق کمی می داد. یک بار همراه برادرش احمد، علی برزگر و چند نفر دیگر راه افتادند و به آوج رفتند. وقتی به یک رستوران رسیدند، محمود به رستوران دار گفت «شما به چیزی دست نزن، من خودم همه چیز رو ردیف می کنم.» آستین هایش را بالا زد و دست به کار شد. غذا درست کرد. ظرف ها را خودش شست. همیشه در سفرها این روحیه را داشت. خودش همه کارها را می کرد. به حاج آقا افقه که از اقوامشان بود و در سپاه تهران مسؤولیت داشت، سپرده بود تا هماهنگ کند و جذب سپاه تهران بشود. علی برزگر و رسول حیدری که فهمیدند محمود می خواهد برود سپاه تهران، شبانه راه افتادند سمت تهران، محمود را پیدا کردند و گفتند «مگه ما اجازه می دیم که تو بری سپاه تهران؟» دستش را گرفتند و آوردندش سپاه ملایر. در هنرستان، رشته مکانیک خوانده بود. دست به آچار بود و اهل کارهای فنی. سپاه ملایر که تشکیل شد، مسؤولیت واحد موتوری سپاه را دادند بهش. همان کاری که تخصصش را داشت. با اینکه در سپاه ملایر مسؤولیت داشت، ولی دلش پر می زد برای جبهه. بچه های سپاه بهش می گفتند «تو مسؤول موتوری سپاه هستی، اینجا بهت نیازه. داری کارت رو می کنی، چرا اصرار داری بری جبهه. خب نرو جبهه.» گفت «مگه جبهه رفتن هم پارتی بازیه که به من می گید نرم جبهه؟» هر چه اصرار کردند، قبول نکرد. آخر سر بیماری مادرش را بهانه کردند. گفتند «تو که مادرت آسم داره. به خاطر مادرت نرو.» گفت «مادرم آسم داره درست، ولی من می رم جبهه.» آخرین باری که دیدمش، عید سال ۶۰ بود. من از تهران آمده بودم ملایر. محمود هم بود. قشنگ یادم مانده، پایش را تکیه زده بود به دیوار، بهم گفت «شاید این آخرین باشی که من می رم جبهه. این بار دیگه برنگردم.» لباس سپاه که پوشیده بود، از کنار خیابان راه می رفت. می گفت «نمی خوام مردم بگن که چون لباس سپاه پوشیده از وسط خیابون می ره.» بعد از شهادت، یک روز مادر رفت بالای سر قبر محمود. یک خانم را دید که آمده برای فاتحه. مادر پرسید «شما محمود من رو می شناسید؟» آن خانم گفت «آقا محمود زمانی که زنده بود به ما کمک می کرد. ما خانواده محرومی بودیم.» از این کارهایش هیچ کس خبر نداشت. یک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟» محمود برگشت گفت «عمو جون، به خدا اگه یه قطره از این بهت بدم. خودم می رم از شهرهای دیگه برات میارم، ولی این ها رو نمی تونم بهت بدم. اینا برای سپاهه.» توی سپاه سر و کارش مدام با ماشین و موتور و اینجور چیزها بود. دست و بالش همیشه سیاه و روغنی بود. دستش را توی سپاه نمی شست. می آمد خانه دستش را آب می کشید.
هدایت شده از شهدای ملایر
وصيتنامه سردار شهید محمود بسم الله الرحمن الرحيم كسانيكه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند با جان و مالشان در راه خدا بزرگترين مرتبه را در پيشگاه خدا دارند و آنان رستگارند. (قرآن مجيد) خدا را سپاس ميگويم كه به من عنايت فرمود و اين سعادت را داد كه دوباره در صف سربازان اسلام باشم و عليه كفر جهانى و كافران صدامى بجنگم و با نثار خونم درخت اسلام را آبيارى كنم. مادر عزيزم گرچه براى تو فرزند خوبى نبوده ام و نتوانسته‌ام آن همه زحمات شبانه روزى تو را جبران كنم ولى اميدوارم با لطف و محبت مادريت مرا ببخشى و خداوند ان شاءا... به شما صبر و شكيبايى عنايت فرمايد. مادر جان در زمانيكه كفار غاصب صدامى در مقابل سربازان اسلام صف آرائى كرده‌اند و قصد تجاوز به سرزمين اسلامى ما دارند من چگونه ميتوانم بى تفاوت از كنار آن بگذرم و تاب و تحمل اين كار را داشته باشم. مادر جان لطف و محبت مادرى تو قابل تقدير است و اين تو بوده اى كه مانند ديگر مادران مسلمان فرزند برومندى را در دامن پاكت پرورش داده‌اى و امروز مائيم كه بايد به نداى رهبرمان لبيك گوئيم و اين انقلاب شكوهمندمان را كه با خون هزاران شهيد گلگون كفن به دستمان رسيده دوست بداريم. زيرا چشم تمام مستضعفين جهان به اسلام است و مطمئن باش تا آخرين قطره خون (كه) در بدن دارم و تا آخرين تيرى كه در تركش دارم براى نابودى دشمن بكار خواهم برد. و بدان كه ما پيروزيم زيرا اين وعده خداست به بندگانش و به هر صورت هر دو پيروزى با ماست اگر پيروز شديم كه انشاءا... در نزد تو خواهم آمد و اگر شهيد شدم باز پيروزيم. و از تو مى‌خواهم هرگز در مجالس براى من گريه نكنى و در خاتمه بگويم كه وجودت برايم افتخار است. همچنين از پدر، برادر و خواهرانم خداحافظى مى‌كنم و اميدوارم كه بتوانند براى اسلام مفيد باشند و در پايان براى اسلام و مسلمين آرزوى پيروزى و موفقيت مى‌كنم و اميدوارم كه بزودى پيروزى نصيب اسلام شود. والسلام @shohadayemalayer 15 فروردین 1360
هدایت شده از شهدای ملایر
یاد و خاطره سردار شهید محمود فرمانده واحد موتوری سپاه ملایر از زبان هم سنگرش عظیم امیری شهید صائبی مسئول قسمت موتوری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر بود از اولین روز های عضویت در سپاه باشور و علاقه عجیبی مشغول خدمت در سپاه شد. بسیار متعهد و دلسوز بود و در قبال خون شهیدان مسئولیت بس عظیم بر دوشش احساس میکرد و در کارهایش خیلی منظم بود که زبان زد بچه های سپاه بود و در جمع بچه های از این نظر مشهور بود. اگر احیانا مشکلات و نارسای هایی می دید خیلی زود به بچه ها و یا مسئولین گوشزد مینمود و در رفع آنها می کوشید. به مبانی مکتب بسیار معتقد بود. لحظه ای از عبادت و عمل در راه خدا باز نمی ماند. به نماز شب و دعای کمیل علاقه وافری داشت و اکثر روزها روزه میگرفت. بخصوص روز های دوشنبه و پنج شنبه را به توصیه امام برای خود سازی به روزه داری مشغول بود. همیشه در نمازها دعا می کرد و از خدای متعال برای آنهایی که از خط اصیل اسلام و انقلاب منحرف شده اند یاری می خواست. بسیار به امام علاقمند بود و مثل همه پاسداران جان بر کف در راه اسلام بود و اغلب سرودهایی که در مورد امام بود را زمزمه میکرد. شجاعت و شهامت وی تحسین برانگیز بود و در همه ماموریتها برای جبهه و پشت جبهه داوطلب و پیشقدم بود تا اینکه برای چندمین بار به سر پل ذهاب اعزام شد و به برپایی دین الله و مبارزه با متجاوزین و کفار بعثی عراق پرداخت. در یکی از این در گیریها دشمن بقدری به ما نزدیک شده بود که محمود با نارنجک به مقابله با آنها برخاست و دشمن را در منطقه فراری داد. در تاریخ 1 اردیبهشت 1360 که آخرین شب خود را در این دنیای سیاه که همانند زندان برای وی بود ، لشکر کفار به سنگر او نزدیک شده بودند و در گیری سختی بود باز نارنجکها را به کمک گرفت و کشته های کفار را بیشتر میکرد، شب تاریکی بود اما عجیب که چهره محمود چه نورانی و جذاب بود از شوق دیدار خدا لحظه ای لبخند از لبش دور نمی شد . بالاخره آخرین ساعات عروج او نزدیک میشد ، سرانجام در ساعت 9:15 صبح 2 اردیبهشت 1360دگر بار ندای حق طلبانه سرور آزادگان حسین (ع) را لبیک گفت و خونش را در راه مکتب سرخ تششیع و اعتلای میهن اسلامی و جهانی شدن انقلاب اسلامی تقدیم کرد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد @shohadayemalayer
شهید محمود  ولادت۱۳۳۷/۰۷/۲۰ملاير   شهادت ۱۳۶۰/۰۲/۰۲سر پل ذهاب  یگان خدمتی :سپاه @shohadayemalayer