شهدای ملایر
شهید علی #قشلاقی @shohadayemalayer
وصیت نامه"
بسم الله الرحمن الرحیم.
حضورمحترم پدرومادرعزيزم سلام مي رسانم چون وظيفه شرعي من بود كه وصيت نامه خودرابراي شما بفرستم بنابراين اقدام به نوشتن وصيت نامه مختصري كردم:
من علي قشلاقي پسر محمد قشلاقي چون وظيفه شرعي خودراكه اطاعت ازاوامر رهبري وفرامين اوبودكه هرفردي بايد ازدين واسلام كه درخطر است دفاع كنددانسته وبه جبهه آمدم كه تاآنجائي كه درتوان دارم به دفاع ازناموس وتماميت ارضي كشور خود بپردازم0
ماآماده حمله اي مي شويم كه اين حمله اي است كه به ياري خداوند وبه كمك رزمندگان وبه فرماندهي بقيه الله الاعظم وفرامين گهربار نائبش امام خميني صورت مي گيرد ومشتي است كوبنده وآتشين بردهان صداميان واربابانش آمريكا وشوروي تجاوزگرباميد آن روزي كه پرچم پرقدرت لااله الاالله درسطح كره زمين استقرارپيداكند0 شهادت سعادت است تمام نشدني وماازشهادت باكي نداريم چون اگردراين ميدان كشته شويم به مقام والادست يافته وراه حسين(ع) رارفته ايم واگر زنده مانديم شاهد پيروزي بزرگي كه همان پيروزي مسلمين بركفاراست خواهيم بود0 اگر سعادتي بود ولياقت شهادت داشتيم مرادركنار شهيدان بخاك بسپاريدپدرومادرعزيز لحظه اي ازدعا غفلت نكنيد0 به عمه ام بگوئيد ناراحت نباشد چون من باپيام حسين زمان خميني عظيم ديگر نتوانستم طاقت بياورم وبراي انجام وظيفه خود داوطلبانه به جبهه آمده ام چون امام فرمود:چشم اميد من به شما جوانان است0 قدرامام رابدانيد0اي پدرومادرافسوس كه قدررهبرراندانستيم0 خواهرم تونيززينب زمان باش وهرچه هوس كردي بپرهيزودرراه خدا مبارزه كن0 والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته
خداوندا شهادتم را درراه اسلام وقرآن كه خاري درچشم دشمنان است واسلحه اي است بزرگ وآتشين برفرق دشمن بپذيراي مادرمهربان وعزيزم سلام مرا ازفرسنگها راه وازميان كوههاي سربه آسمان كشيده وازهواي سرد وباراني شهر شهيد پرور قصرشيرين ونفت شهر بپذيرواگر بدي يازشتي ازمن نسبت به توشده حلالم كن مبادا بعدازشهادتم براي من گريه كني چون باعث ناراحتي روح من وتقويت روحيه دشمنان مي شود0 اي مادر برروي پشت بام خانه مان پرچمهاي سبزرنگ سواركن وافتخاركن كه فرزندت درراه خدابه اين مقام رسيده است من مجددا" ازشما درخواست مي كنم كه اگر بعدازشهادتم همسايه ها زن ومرد براي تبريك گفتن به خانه ما آمدند نگذاري كه گريه كنندواگر تخلف ازحرف توكردند آنها راازخانه بيرون كن چون من نمرده ام وزنده ام واين رابدان اي مادردلسوزكه اگر شهيدشدم امام حسين(ع) رامي بينم واگر زنده ماندم به زيارت قبرشش گوشه اش نائل مي شوم من ازشما مي خواهم كه بعدازشهادت حتما" مرادرشيخان دفن كنيدوكتابهاي مرابه برادرم علي اصغر بدهيد تااستفاده كند0ملتي كه شهادت براي اوسعادت است پيروز است0 امام خميني اين راهي است كه بايد رفت وسفري است كه بايد پيمود’چه بهتر كه درحال خدمت به اسلام وملت شريف اسلامي شربت شهادت رانوشيدن وباسرافرازي به لقاءالله پيوستن واين همان است كه اولياء الله آرزوي آن را مي كردند وازخداي بزرگ درمناجات خود طلب مي كردند0 گواراباد شربت شهادت بشهداي انقلاب اسلامي بخصوص شهداي اخيرما0 اماتواي پدرارجمندم حلالم كن وبااستقامت وشكيبايي ازانقلاب اسلامي دفاع كن مبادا روحيه ات تضعيف شود مبادا گريه كني چون گريه توباعث ناراحتي من مي شود وهميشه به زيادشدن عمررهبر وپيروزي رزمندگان دعاكن0اي خواهران مهربانم شما نيز مقاوم باشيد وهمچون زينب استوار وخلل ناپذيرباشيد وازشهادت من ناراحت نباشيد بلكه خوشحال باشيد اي برادران بااستفامتم اين راهي كه من پيموده ام راه خداست بهترين راههاست دراين راه هميشه پوينده وكوشنده باشيدباصداي قشنگ ودلنوازتان برروي قبرم دعاوقرآن بخوانيد وسلام من رابرزمين نگذاريد تاانتقام خون شهداي جنگ وانقلاب راازدشمن بگيريد اي امت شهيد پرورايران درهركجا كه هستيد ازروحانيت دفاع كنيدازدولت جمهوري اسلامي پشتيباني بكنيدخون شهيدان راپايمال نكنيدازتوطئه هاي دشمن آگاه باشيدامام عزيز رهبرانقلاب راتنها نگذاريدبراي ظهور امام زمان(عج) دعاكنيدآستينهارابالابزنيدوازجنگ وشهادت درراه خدا نترسيدوبرامپرياليستهاي شرقي وغربي بشوريد. والسلام - علي قشلاقي @shohadayemalayer
شهدای ملایر
@shohadayemalayer
زندگی نامه"
«روحانی شهید: حسین اسکندری»
«ملایر»
علمای اسلام! مسجدها سنگر است (به ياد دكتر حسين اسكندري)
آن روزها اصلا نمی دانستم چه کرده و چه خوانده. اصلا در بند این نبودم که بدانم سال 60 پزشکی دانشگاه تهران قبول شده و به خاطر جبهه همه چیز را حتی درسش را به امان خدا رها کرده و رفته تا کنار بقیه بجنگد. دنبالش نبودم که بدانم بعد از جنگ لیسانس و فوق لیسانس مدیریت دولتی را از دانشگاه تهران گرفته و پشت بندش هم دکترای مدریت استراتژیکش را. اصلا برایم مهم نبود. دورا دور شنیده بودم رییس اداره فرهنگ ستاد مشترک سپاه شده ولی آن هم برایم مهم نبود. چه آنکه آدم ها با مسئولیت ها و لقب های دهان پر کن تر می شناختم که نماز پشت سرشان هم من را به شک می انداخت!این یکی فرق می کرد. حسین اسکندری را می گویم. همانی که گاهی قبل نامش حاج و دکتر و حجت الاسلام والمسلمین و بعد فوتش پیشوند شهید می چسبید اما خودش دربند این پسنودها و پیشنوندها نبود. من هر شب و اگر خانه بودم هر روز به عشق چند رکعت نماز با سر به طرف مسجد می دویدم. تنها من نبودم. اذان تمام نشده مسجد پر بود و از دختر و پسرهای جوانی که هر شب می آمدند و هر شبش جایی برای سوزن انداختن نبود. اولین باری که پشت سرش نماز خواندم سال 78 بود و به رکعت سوم نماز عشا رسیدم. یادم می آید سه سلام آخر نماز را همه نمازگزاران مسجد با هم بلند می خواندند و طنینش چنان در فضای مسجد دور می زد که من به گریه افتادم. حالی عجیبی بود. این سلام ها دل من را آب کرد. طوری که بعد از آن کار هر شبم بود که از بسم الله اول نماز تا سلام آخر همراه این جمع باشم.آنهایی که فقط یک بار آن صدای خوش نماز و آن هماهنگی جمع را درک کرده اند، می دانند که من چه می گویم. این نمازها طعم خوشمزه ای داشت که هیچ وقت دلم نمی خواست تمام شود. وقتی وارد مسجد می شدم هرم فرشته ها را حس می کردم. انگار هزاران بال بود و هزاران صدای تهیت و سلام. نمی دانم چه طور وصفش کنم.بعد نماز هم برای سخنرانی اصلا نیازی نداشت، گرو کشی کند تا مردم بنشینند و حرفش را گوش کنند. قرآن را تفسیر می کرد. از نهج البلاغه می گفت. شب های شنبه بحث سیاسی روز بود. همه می نشستند و تا آخر گوش می دادند. امکان نداشت حرفی بزند و به یکی دو کتاب اشاره نکند که تازگی خوانده بود .ما واقعا در مسجد می خندیدم. مطلب یاد می گرفتیم و همه اینها می ارزید که قید تلویزون و فیلم و همه چیز را بزنیم و حتی عیدها هم اولین حاضر مسجد باشیم... اما همه اینها مهر 1380 تمام شد. می گفتند سانحه رانندگی بوده. می گفتند 1 کامیون وسط اتوبان چنان ماشین را مچاله کرده که گوشت و استخوان و آهن یکی شده. بعضی ها هم می گفتند او را کشتند! شاید هم... حجت الاسلام و المسلمین دکتر حسین اسکندری مهر سال 80 از جمع ما آدم ها رفت اما هنوز هیچ نمازی به شیرنی نماز های پشت سرش نخوانده ام. حاج حسین رفت و مسجد انصار الحسین باز شد مثل یکی از مسجدهای تقریبا خلوت این شهر با میانگین سنی 50 به بالا و دختران و پسران جوانی که هستند اما انگشت شمار. پیشنماز 37 ساله مسجد ما رفت و حتی کسی مثل حضرت ثمری هم( اگر ثمری را نمی شناسید رجوع کنید به اطرافیان آقای رییس جمهور) نتوانست یک ذره جای او را پر کند. جذب جوان تر ها که هیچ فقط کاش اخلاق خوش تری بود و خبری از حرف های میخ دار نبود! تا در مسلک پیشنماز جدید مسجد صف نانی که زن و مرد پشت سر هم می ایستند منظره ای شنیع! و صاحب موبایلی که زنگ موبایلش وسط نماز بلند شده، بی شعور نباشد! @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید ابوالقاسم #احدطجری @shohadayemalayer
زندگی نامه"
طلبه شهيد: ابوالقاسم احدطجری فرزند: عباسعلی
استان: همدان شهرستان: ملاير
تولد: 3/3/1351 طجرعلوی شهادت: 4/3/1367- چناره
شهید ابوالقاسم احد طجری فرزند عباسعلی در سوم خردادماه 1351 در خانواده ای متدین ومذهبی دیده به جهان گشود.پدرش کشاورز بود، دستان پینه بسته او نشان از زحمتی طاقت فرسا برای به بار نشستن دانه های گندم داشت.مادرش زنی ساده ومهربان وصفای اهل خانه وابسته به شمع وجود او بود.او با محبتی سبز بذر مهر اهل بیت (ع)را در دل فرزندانش کاشت وبا گریه بر حسین (ع) آن را آبیاری میکرد تا روزی شاهد شکوفایی آن باشد.در چنین خانواده ای زمیته رشد و تعالی محمد پیدا شد،او از کودکی فرا گرفت که دست از دامان اهل بیت (ع)برندارد.دوران کودکی را دامان پدری دلسوز ومادری مهربان گذراند ودر چنین خانواده ای زمینه رشد وتعالی ابوالقاسم پیدا شد و در حین درس خواندن همواره یارو مددکار پدر بود.او بعد از گذراندن دوران ابتدایی در مدرسه طجر علوی وارد مرحله بعد تحصیلی که دوره راهنمایی بود شد واین دوره را نیز با موفقیت هر چه تمامتر پشت سر گذاشت.
او از همان کودکی در نماز جماعت شرکت میکرد ومردم و خانواده را به تقوای الهی دعوت میکرد وبسیار خوش اخلاق بود وبرای پدرومادر احترام فراانی قائل میشد.
به مجالس اهل بیت (ع)علاقه خاصی داشت وتوصیه او به خواهران اسلامی این بود که حجاب اسلامی را رعایت کنند وبدانند که این توصیه حضرت زهرا(س)میباشد.
از آنجا که ازهمان کودکی به دروس حوزوی علاقه خاصی داشت و برادر ایشان نیز روحانی بودند به سمت حوزه علمیه همدان قدم نهاد و در حالی که فقط پانزده سال بیشتر نداشت شروع به خواندن دروس حوزوی کردو با پشتکار فراوان در حال خواندن دروس مقدماتی بود و تا گذراندن سطح مغنی پیشرفته بود اما چند صباحی از ماندنش در حوزه بیشتر نگذشته بود که از جانب کربلا ندایی الهی ،جانش را به شورو شیدایی وا داشت و آن ندای (هل من ناصر)پیر جماران بود که دعوت امام را لببیک گفت که رهروان کوی عشق را به بهشت رهنمون میکرد.
ابوالقاسم از این رو در بسیج ثبت نام کرد و پس از یک دوره آموزشی با کسب اجازه از پدر ومادردر بیست وهشتم فروردین 1367 به منطقه غرب جبهه خرمال رفت و در آنجا پس از سی وشش روز تلاش وکوشش و دفاع از حریم جمهوری اسلامی ایران وجنگ بر علیه باطل در چهارم خرداد 1367 در محور چناره خرمال به علت اصابت ترکش به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت بود رسید وجسم مبارکش بعد از تشییع با شکوهی در قم به خاک سپرده شد.
«روحش شاد شاد و راهش پررهرو باد» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
طلبه شهید علی #عظیمی @shohadayemalayer
زندگی نامه"
طلبه شهید علی عظیمی
فرزند رسول در تاریخ دوم اردیبهشت سال 1347 در شهر ملایر در خانواده ای مذهبی ومتدین دیده به جهان گشود.پدر او با کسب روزی حلال تلاش براین داشت که فرزند خودرا درراه اسلام تربیت نماید ومادرش اورا با قرآن آشنا ساخت تاروزی دررکاب امام زمان (عج)قرارگیرد. و قلم در دست گرفتيم تا زندگي شهيدي ديگر از حسينيان را بنگاريم؛ رادمردي از تبار نيكان و پاكان. خداوند این فرزند را به همراه خیلی از برکات به این خانواده عطا کرد . سر نوشت این کودک چنان بود که در نهایت می بایست با بهترین درجه معنوی و توفیق شهادت بسوی معبودش برود.
پدرش از اين که خداوند متعال پسري خوش سيما و سالم به او عطا کرده است خوشحال و شکرگذار و سپاس الهي را به جاي آورد سالهاي شيرين کودکي را همراه همسالانش درحال و هواي شهرش به سر آورد و در آغوش طبيعت زيباي زادگاهش قدم به سالهاي دبستان گذاشت.
اودوران کودکی اش را در روستا همراه با بازی های کودکانه همراه با دیگر هم سن وسالانش آغاز نمودوخانواده او از اینکه خداوند چنین گوهر ارزشمندی به آنها هدیه داده است شاکر بودند. دوران كودكي اش را با خوشي هاي كودكانه ميگذراند در حياط منزلشان پر بود از بچه هاي هم سن و سال و كوچك تر از خودش كه همبازی يان او بودند. سرگرمي هاي آن دوران دوچرخه سواري بود آن هم با دوچرخه يكي از بچه هاي همسايه ، در محله آنها تنها يك نفر دوچرخه داشت كه براي سوار شدن بر آن همه بايد نوبت ميگرفتن تا بتونن يك دور دوچرخه سواري كنند.
تفاوت های بسیاری با دیگر بچه ها داشت از وقت بازی هایش کم می کردوبه پدر کمک می کردعلاقه زیادی به قرآن پیدا نموده بود به بزرگتر ها احترام می گذاشت وهر وقت سالمندی ویا ناتوانی را می دید که احتیاج به کمک دارد به سمت او می دوید وبه او کمک می کرد.
پس از گذراندن دوران کودکی اش راهی مدرسه شدودر سن هفت سالگی دوران ابتدایی تحصیلات خودرادر مدرسه ابتدایی آغازنمودوتا پایان دوره ابتدایی با موفقیت وبا کسب نمرات عالی درس خواند. هوش واستعداد بالای او باعث شده بود تا مورد توجه معلمین ومسئولین مدرسه قرار گیردواخلاق خوب اوورفتارر مهربانش جای اورا در دل هم کلاسی هایش باز کرده بود. او با رشد فکری وجسمی که پیدا کرده بود وهر روزی که از عمر با برکتش می گذشت علاقه اش به قرآن وعلوم حوزوی بیشتر می شدوهمین علاقه ذاتی او باعث شده بوددر مراسمات عذاداری ودعا ها در مسجد شرکت نماید.
پس از گذراندن دوران ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی شد ودر آن مدرسه ثبت نام نمود.دوران تحصیلات او مصادف بود با اوج تظاهرات وقیام مردم بر علیه رژیم ظالم شاهنشاهی . شناخت وفعالیت های او ازقیام کم بود ولی عاشق امام خمینی (ره)بود وهمراه با پدرش وبزرگترها به تظاهرات می پرداخت ودر جلسات ومراسمات در مسجد حضور می یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی او تحصیلات خودرا در دوره راهنمایی تا اتمام سیکل ادامه داد وتصمیم گرفت که ادامه راه تحصیلات را به خاطر شور وعلاقه اش در حوزه علمیه آغاز نمایدودر حوزه ثبت نام نمود.
او پس از پیروزی انقلاب به غیر از حوزه علمیه فعالیت های خودرا در بسیج آغاز نمود وبا تبلیغات وپاسداری از اهداف امام وآرمانهای انقلاب انجام وظیفه می نمود. پس از دست درازی دولت بعثی عراق وبا فرمان حضرت امام خمینی(ره)دست از تحصیلات بر داشت وراهی جبهه ها شد وبا عضویت بسیج اولین حضورش را در جبهه تجربه نمود. شب های تنهایی اش درمنطقه هنوز در یاد هم رزمانش که به یادگار مانده اند هنوز هست وصدای ناله های شبانه او در نماز های شب هایش گواه پاکی اورا می داد.
او درسال 1362 به عنوان بسیجی در منطقه چنگوله حضور یافت وپس از رشادتهای فراوان به اسارت نیروهای عراقی درآمدوپس از گذشت چندسال اسارت در بیست وهشتم آبان ماه سال 1369 به آغوش گرم خانواده بازگشت وپس از بازگشت مجددا در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تهران مشغول به کار شد.
پس از پیروزی حق علیه باطل وشکست دشمنان انقلاب او فعالیت های خودرا درسپاه آغاز نمودوراه شهیدان را زنده نگهداشت پس از مدتی او درسال 1371باا دختری ازخانواده پاکان ونیکان ازدواج می کندوحاصل ازدواجشان فرزندانی صالح ای می شوند که قدم در جای پای شهیدان انقلاب اسلامی وهشت سال دفاع مقدس می گذارند.
سرانجام علی عظیمی پس از تحمل رنج ودردهای دوران اسارت که درزندانهای بعثیی عراق کشیده بوددر تاریخ شانزدهم آذر ماه سال 1380 در ملایرو در اثرضایعات ناشی از اسارت وجانبازی زمان جنگ به مقام بلندشهادت دست یافت وبه دیگر هم رزمان خود پیوست پیکر پاک ومطهرش را در ملایر به خاک می سپارند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید احمد #جوکار @shohadayemalayer
شهید احمد #جوکار در سال 1340 در شهرستان ملایر دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی وراهنمایی را با موفقیت به اتمام رسانید ودر این هنگام بود که به جلسات مذهبی انهم در ان اوج خفقان راه یافت وبه اسلام وروحانیت بیش از پیش علاقه مند شد.شهید احمد با پخش کتب اسلامی ونوارهای سخنرانی در بین نوجوانان نقش چشمگیری را بعهده گرفت.
او در تمامی تظاهرات ودرگیریهای مردمی ،با عوامل رژیم پهلوی شرکتی فعال وپر جنب وجوش داشت،به طوری که از وی به عنوان یکی از عناصر محرک جریان انقلاب در زادگاهش یاد می شود.با پیروزی انقلاب اسلامی به تهران رفت ودر مدرسه عالی شهید مطهری ،به فراگیری علوم اسلامی پرداخت.سالهای 60و61 را اغلب در جبهه های جنوب در خطوط مقدم به همراه یارانش در عملیاتهای فتح المبین ،رمضان بیت المقدس،والفجر مقدماتی والفجر1 جنگید ودر نهایت در منطقه شمال فکه به ارزوی دیرینه اش ،که همان شهادت بود رسیدوبدن مطهرش در انجا باقی ماند.
فرازی ازوصیتنامه شهید:
((اکنون با اگاهی وشناخت ویقین، بسوی جهادوشهادت میروم وبا حرکت پشت سر امام امت خمینی بت شکن وبا یافتن اخلاصی واقعی رضای تورا بدست می اورم.
شما برادران مسول قدر یکدیگر را بدانیدواز سستی وتهمت وغیبت وحب دنیا بر حذر باشید ومراقبه ومحاسبه نفس را فراموش نکنید.)) @shohadayemalayer
طلبه شهید: محمد یار معارف وند فرزند: ابراهیم
شهرستان: ملایر
تولد: 01/01/1344 ده شاطر شهادت: 25/06/1366ـ دیواندره @shohadayemalayer
شهدای ملایر
طلبه شهید: محمد یار معارف وند فرزند: ابراهیم شهرستان: ملایر تولد: 01/01/1
زندگی نامه محمد یار #معارف وند"
داستان حماسة شجاعان تمامي ندارد. سرشت تاريخ، همواره آميخته با خون دليراني است كه نه از حنجرة سكوت كه با برق شمشير خويش در برابر ظلم و ستم ايستادند و از خون و جان و مال خويش مردانه گذشتند.
«محمد یار معارف وند» شهيدي ديگر از نسل سپيد روحانيّت و لالهاي ديگر از تبار سرخ شقايق است كه ساحل امنيت و آزادي امروز ما، همواره چشم به درياي سرخ شهادت او دارد. زندگانياش را به نظاره مينشينيم كه جلوههايي بس ديدني و شنيدني دارد.
در سال 1344در روستاي ده شاطر از توابع ملایر، پا به عرصه گيتي نهاد. در هفت سالگي به دبستان رفت و نزد پيامبرصفتان ديار خويش، الفباي علم و ادب را فراگرفت. سالهاي تحصيلي را بهسرعت طي كرد و نبوغ و استعداد خدادادي را صرف آموختن علم كرد. پس از پایان سال اول راهنمایی، روح حقيقتجوي و تشنة كمال محمد، راه زيبا امّا پر فراز و نشيب حوزه را برگزيد.
قايق زندگاني محمد به ساحل گنجهاي ناپيداي حوزه رسيد و او ميدانست كه بهاي ارزشهاي بيپايان طلبگي، رسالـتي بس سنگين است. وي بـا آگاهـي كامل بـه كسوت طلاب دين در آمد و مدال پر افتخار نوكري امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ را بر گردن آويخت.
با استعدادي چشمگير و پشتکاري کمنظير، درسش را ادامه داد. با پيروزي انقلاب اسلامي، ايشان تمامي توان خود را در راه پيشبرد اهداف انقلاب به کار بست. با حملة ناجوانمرادانة صداميان به خاک اسلاميمان، او نيز به عنوان سرباز وظیفه به جبهههاي نور شتافت و رشادتها نمود و سرانجام در 25/06/66 ودر دیواندره به آرزوي ديرينهاش، شهادت نائل آمد.
«روحش شاد و راهش پررهرو باد» محمد یار معارف وند @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید ابوالقاسم #احدطجری @shohadayemalayer
طلبه شهید ابوالقاسم #نوروزی احد طجری
خاطره"
اجازه رفتن به جبهه
موقع جنگ شد و ابوالقاسم به من گفت مادر من مي خواهم بروم. گفتم :دَرسَت تمام شده صبر كن. خلاصه، شب خواب ديدم همان آقائي كه در كودكي ايشان را شفا داده بود نزد من آمد و گفت: اجازه بده ابوالقاسم برود او عاشق جبهه است حالا فهميدي من كي هستم. از خواب بلند شدم و به ابوالقاسم گفتم دوست داري بروي برو تو دعوت شدي و او ثبت نام كرد و رفت.خيلي اخلاق خوبي داشت و زیاد احترام من و پدرش را داشت. به نقل از مادرشهيد
در كودكي بيماري سختي گرفته بود كه تمام دكترها جوابمان كرده بودند من شب تا صبح خيلي گريه كردم شب خوابيدم و خواب ديدم آقائي با شال سبز آمد و در كنار من و گفت: چي شده است؟ ناراحتي. گفتم: فرزندم مريض است يك تكه نبات به من داد و گفت:
بهش بده بخورد خوب مي شود و هرچه گفتم شما كي هستي گفت بعداً مي فهمي. صبح كه از خواب بيدار شدم ديدم ابوالقاسم حالش بهبود يافته و از بيماري هيچ اثري نيست به نقل از مادرشهيد @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید ابوالقاسم #احدطجری @shohadayemalayer
وصیت نامه"
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالي: ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص.(صف/4)
با سلام به محضر مبارك حضرت وليعصر، آقا امام زمان -عجلاللهتعاليفرجه- و نايب بر حق ايشان، بنيانگذار جمهوري اسلامي و درهم كوبنده ستمگران و يار و ياور مظلومان، حضرت امام خميني -مد ظله العالي- و سلام بر شهيدان راه حق و عدالت و مدافع حقوق حقة مظلومان كه كوشيدند تا حقوق آنان را از ظالمان بگيرند و به صاحبان آنان بسپارند؛ درود بر آنها.
افتخار بر شهدايي كه چون شمع ميسوختند و به مسلمانان جهان روشني بخشيدند و راه و روش دفاع از مكتب شهادت و اسلام را واقعاً به ما آموختند و راه مقدس را كه راه امام حسين -عليهالسلام- است برگزيدند؛ اسلام را ياري و زنده كردند و در پايان، به علو درجات رسيدند و به آن افتخار كرده، در نهايت به آرزوي مقدس خويش رسيدند. و چه خوب درس شهادت را از امام حسين -عليهالسلام- آموختند! ما هم بايد به آنها افتخار كنيم و راه آنان را سرمشق زندگي خود قرار دهيم. سلام بر رزمندگان جان بركف اسلام بالاخص بر بسيجيان عزيز؛ اين مرغان آغشته به خون كه اين گونه حماسه ميآفرينند و از اسلام و كشور اسلامي خود دفاع ميكنند و چه خوب وظيفه خود را شناخته، به آن عمل ميكنند.
سلام خالصانه و گرم به آنها كه به نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمان، امام خميني، لبيك گفتند و به پيش تاختند و از مملكت خويش دفاع كردند. اين بسيجيان هستند كه ميكوشند تا مصداق آيه فوقالذكر شوند و به اين آيه شريفه عمل كنند.
پروردگارا! تو را قسم ميدهم به مظلوميت حسين -عليهالسلام- و مقربان درگاهت، همچون بسيجيان عزيز، اين بنده حقير را با اينها محشور گردان؛ همانگونه كه امام حسين -عليهالسلام- مظلومانه و عاشقانه به لقاءالله پيوست.
اي مردم! اي برادران! بياييم يك تصميم كارساز و واقعي بگيريم؛ يعني از اين شجاعان خداجوي درس بگيريم و راهي را كه ائمه -عليهمالسلام- رفتند انتخاب كرده، ادامه دهيم و همچنين، هدفي را كه آنان داشتند براي خويش تعيين نماييم تا از رستگاران باشيم.
اما خدمت پدر و مادر عزيز و بزرگوارم نميدانم چه بگويم؛ پدرم! چه زحمتها و مشقتها براي من متحمل شديد. من نميدانم چگونه از اين همه زحمتها و مشقتها تقدير نمايم. اميدوارم كه انشاءالله خداوند شما را موفق كند؛ من نتوانستم آن گونه كه بايد در خدمتتان باشم. از شما تقدير و تشكر ميكنم و ميخواهم كه اين بنده حقير را ببخشيد.
اما مادرم! مادر عزيز و مهربانم! سلامي گرم بر تو. تويي كه از آن مادراني بودي كه من راحت باشم. بهشت زير پاي شما است، واقعاً هم همينطور است. شما چه زحمتها كشيدي و چه شبها كه نخوابيدي تا من راحت باشم!
مادر عزيزم! من شما را خيلي ناراحت كردم؛ عاجزانه از شما ميخواهم كه مرا حلال كنيد و از شما پدر و مادرم ميخواهم تا ميتوانيد براي من دعا كنيد واگر خبر شهادت من به شما رسيد، هيچگونه ناراحتي به خود راه ندهيد و حتي ميخواهم بگويم كه خوشحال باشيد از اين افتخار بزرگ، و همچنان مقاوم باشيد و صبر را پيشه خود كرده، بر آن استقامت كنيد؛«ان الله معالصابرين»، خداوند با صابران است.
اما برادرم، شما هم براي من خيلي زحمت كشيدهايد و واقعاً بر گردن من حق داريد و من نتوانستم حق شما را به جاي آرم. از شما حلاليت ميخواهم. به اميد آزادي اسراي اسلام.
اما خواهرانم! از تكتك شما هم حلالیت مي طلبم ودر) ضمن، حجاب خود را حفظ كنيد و اين پيام حضرت زهرا -سلاماللهعليها- را عمل كنيد. من اميدوارم با حجاب خودتان به سهم خود ضربه محكمي را به دشمنان اسلام بزنيد.
اما يك پيامي هم به ملت قهرمان ايران دارم. البته با توجه به اينكه لياقت پيام دادن ندارم:
اول اينكه وظيفهاي را كه از جانب خداي تعالي بر ما تعيين شده انجام دهيم؛ يعني جهاد در راه خدا و رفتن به جبههها. اي مردم غيور! واقعاً از شما ميخواهم كه جداً رو به جبههها آوريد و كار جنگ را يكسره كنيد و مثل ياوران علي -عليهالسلام- نباشيد كه ميگفتند: حالا تابستان است و هوا گرم است. و در فصل زمستان ميگفتند: حالا هم زمستان است، تابستان ميجنيگم. در اين امتحان الهي بكوشيد تا انشاءالله قبول شويد و جبههها را يك لحظه خالي نگذاريد.
دوم اينكه هميشه همگام با روحانيت باشيد و قدر اين نعمت الهي و اين راهنماي آگاه، امام عزيز را بدانيد و فرمايشات ايشان را به خوبي عمل نماييد. در پايان از همه مردم، رفقا، دوستان و آشنايان حلاليت ميطلبم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
ابوالقاسم احد طجري 26/2/1367 @shohadayemalayer
شهدای ملایر
@shohadayemalayer
خاطره"
«روحانی شهید: حسین اسکندری»
تولد امام رضا بود . یکشنبه . مثل روزهای تعطیل دیگر برنامه صبح، کوه بود.پای کوه که رسدیم دیدیم که یک عده محافظ ایستاده اند. حدس زدیم آقا آمده باشند. پرسیدیم، گفتند قرار است بیایند. پیش خودمان گفتیم اینها برای امنیت آقا برعکس می گویند و را افتادیم بالا.آقا که آمده بود ماجرای ما را گفنه بودند. ایشان فرموده بودند بیاوریدشان پایین. با لندکروز آوردنمان پایین، هر سیزده نفرمان را. آقا همه مان را بوسید و به هر کداممان هزار تومان عیدی داد. رو به حاج آقا کرد و گفت : من خیلی دوست دارم روحانی ها جوان ها را کوه بیاورند.
«به نقل از آشنایان شهيد» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید مجید #اکبری @shohadayemalayer
روحانی شهید مجید اکبری
شهدای روحانی ملایر
خاطره"
قسمتی از جاده ی شلمچه دست عراقی هاست و باعث شده بچه های مستقر در جزیره ام الطویل تحت فشار قرار بگیرند. یک تیم شناسایی با سر پرستی حسین آقا جانی و سید علی مساوات به همراه تیم محمد مهربان جهت جمع آوری اطلاعات به منطقه اعزام میشوند.
پس از شناسایی اولیه مجید اکبری و احمد رضا احدی از بچه های گردان 151 با گروه همراه میشوند. بعد از نماز مغرب خبر میرسد گه گردان 151 زیر آتش دشمن گرفتار شده اند.
شب هنگام قرار میشود یک معبر از میان میدان مین باز کنند اما گروه با سربازان دشمن مواجه میشوند حدود بیست نتر وارد میدان مین شده اند. با انفجار مین پای مجید اکبری قطع میشود اما بدون ناله و فریاد بی صدا در گوشه ای می افتد. نیروهای دشمن متوجه حضور ایرانیان در منطقه مین گذاری شده میشوند. یک تانک عراقی مسلط بر منطقه با کالیبر میدان مین را زیر آتش میگرد و همه را زمین گیر میکند. در حالیکه گردان 151 منتظر باز شدن معبر توسط همین گروه هستند. احمد رصا احدی که با بفیه نیروها قصد باز کردن معبر را دارد خود را به بالین مجید اکبری میرساند اکبری زیر لب وصیت های خود را به بالین احدی میرساند اکبری زیر لب وصیت های خود را برای او بازگو میکند اما بازکردن معبر بی نتیجه میماند و دشمن همه را مورد هدف قرار میدهد.
مجید اکبری که ار درد به خود میپیچید سعی میکند سینه خیز از میدان مین عبور کند ولی سربازان عرافی با قساوت تمام تن نیمه جان او ر به گلوله میبندد.
«به نقل از سید علی مساواتی»
وی از کودکی بسیار بخشنده و دلسوز بود. مادرش می گوید مجید در حالی که هفت سال بیشتر نداشت روزی به نانوایی رفته بود که نان بگیرد، نان گرفت و به خانه برگشت. روز بعد از مادر خواست که به او پول بدهد. مادرش گفت: پول دیروزت راچه کردی؟ اول اصرار داشت که نگوید ولی بعدا گفت: خانمی برای خرید نان آمده بود و می خواست نان نسیه بخرد و شاطر به او نان نداد من پولم را به آن زن دادم تا نان بخرد.
مادر می گوید: هرچه برایش لباس می خریدم آنها را می بخشید و خود با همان لباس همیشگی زندگی را می گذرانید. در زمان انقلاب بسیار فعال و پرکار بود ، یادم هست یک شب هنگام الله اکبر در پشت بام رفته بود وقیف نفت را به جلو دهان گرفته بود و با صدای بلند الله اکبر می گفت. وی در مدرسه فعالیت چشمگیری داشت ودر گروه های هنری شرکت می کرد. او در شنا، جودو و کشتی مهارت چشمگیری داشت مهمتر از همه قرآن را با صوت و قرائت می خواند. یکی از خانم ها که برای مجلس ختم مجید آمده بود تعریف می کرد وقتی سپاه پاسداران می خواست افتتاح شود مجید قرآن خواند وتمامی مردمی که در آن جلسه بودند به گریه افتادند. ماه محرم در جلسات عزاداری امام حسین(ع) شرکت می نمود و خود نوحه می خواند. دسته ای نیز درست کرده بود که بچه ها در این دسته شرکت می کردند و بعد دوسال بزرگترها وارد دسته آنها شدند. دوکتاب نیز نوشته بود: یکی به نام راه حسین(ع) و نام دیگری نمایشنامه ای به نام شهر موشها.
وقتی که جنگ شروع شد ومی خواستند که از ملایر نیرو ببرند او نیز پیش پدر و مادر آمد و از آنها خواست که اجازه بدهند او نیز به جبهه برود آنها مخالفت کردند ، اویک روز غذا نخورد تا اینکه مادر به او اجازه داد. او با خوشحالی بلند شد ورفت از آن موقع دیگر مرتب به جبهه می رفت و در عملیات شرکت می نمود. چند بار نیز زخمی شده بود ولی به ما نگفت با این حال جبهه را ترک نکرد. در ادامه کربلای 5 موقعی که برای شناسائی رفته بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد با رفتن او غم خانه ما را فرا گرفته و از فراغش می سوزیم.
«به نقل از خانواده شهید» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید مجید #اکبری @shohadayemalayer
وصیت نامه شهید مجید #اکبری
بسم الله الر حمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و انه خير ناصر و معين
«يا ايها الذين امنوا هل ادلكم علي تجاره تنجيكم من عذاب اليم. تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ذالكم خير لكم ان كنتم تعلمون. (سورة ص آيه 9 الي 11)
اي اهل ايمان! آيا شما را به تجارتي سودمند كه شما را از عذاب دردناك آخرت نجات بخشد دلالت كنم؟ آن تجارت اين است كه به خدا و رسول او ايمان آوريد و به مال و جان در راه خدا جهاد كنيد. اين كار از هر تجارتي اگر آگاه باشيد براي شما بهتر است. در ابتداي سخنم نام سرور و آقايم سيد الشهدا را به زبان مي آورم؛ سيدي كه نام او بدن ضعيفم را به لرزه در مي آورد و ياد او دلم را روشن مي كند. زماني كه نام حسين (عليهالسلام) به گوشم ميرسد، ياد خواهرش زينب و طفلان مظلومش مي افتم. افسوس مي خورم كه چرا خداوند مرا در عصر حسين(عليه السلام) نيافريد تا يكي از سربازهاي او باشم، اما امروز راه حسين(عليه السلام) را در فرزند خلفش روح الله ديدم و صداي هل من ناصرش را لبيك گفتم و قرآن را در يك دست و سلاح را در دست ديگر گرفتم و پاهايم را محكم بر زمين كوبيدم و با خدايم عهد كردم كه تا آخرين قطره خونم در راه حق قدم بردارم و خدا را صدها مرتبه شكر و سپاس مي كنم كه مرا به صراط مستقيم هدايت كرد. برادران وخواهران عزيزم! راه امام را ادامه دهيد و امام را در هيچ مرحله اي تنها نگذاريد تا رستگار شويد؛ زيرا راهي كه امام سير مي كند راه خداست و براي رسيدن به اين راه، هيچ راهي جز پشتيباني و حمايت از امام و ولايت فقيه نيست. خدايي نخواسته نكند به يكي از ياران امام تهمت يا غيبتي ببنديد زيرا اينگونه بديها را به مؤمنين بستن، گناهي كبيره و حق الناس است و خدا چنين افرادي را نخواهد بخشيد. پدر و مادر عزيزم! بر شهادتم افتخار كنيد و سرتان را بالا بگيريد و بر خود افتخار كنيد كه چنين فرزندي را در راه خدا قرباني كرده ايد. درود خدا بر شما كه وقتي هنوز زبان باز نكرده بودم، شهادتين را يادم داديد و نماز خواندن و اصول و فروع دينم را در كودكي به من آموختيد. پدر جان و مادر عزيزم! اگر مي ديدي كه بعضي اوقات بدون اجازه شما به جبهه مي رفتم به اين دليل بود كه نداي امام حسين(عليه السلام) مرا مي خواند و بدون اراده به سوي جبهه روانه مي گشتم! اما باز مرا ببخشيد و حلالم نماييد. پدر و مادر عزيزم! نمي گويم گريه نكنيد اما نه براي من، براي مظلوميت امام حسين(عليه السلام) و براي رضاي خدا و همراه با دعا زيرا قرآن مي فرمايد« قل مايعبؤبكم ربي لولا دعاكم» اي رسول به امت بگو اگر دعا و ناله و زاري در زندگي شما نباشد خدا توجه و اعتنايي به شما نمي كند. پدر و مادر عزيزم و خواهران و برادران بزرگوارم! صبر و استقامت را پيشه كنيد و هميشه ذكر خدا را بر زبان داشته باشيد و در نماز شب هايتان مرا نيز دعا كنيد و برايم طلب آمرزش از درگاه خداوند نماييد.راهم را آگاهانه انتخاب كردم، آگاهانه سير نمودم و آگاهانه رفتم. چشم منافقين كور و لعنت خدا بر آنها باد كه دست در دست دشمنان اسلام نهاده اند و اسلام و ميهن و امت و خودشان را نيز قصد دارند نابود كنند، اما كور خوانده اند؛ زيرا امت ما امامي آگاه دارد و به قوت و ياري خداوند دسيسه ها و نقشه هاي شيطان گونه شان يكي پس از ديگري نقش بر آب مي شود.
اي جواناني كه براي هواي نفس و ماديت و به خاطر دنيا به انحراف افتاده ايد! كمي به خود بياييد. فكر كنيد و بيدار شويد و از جهالت و لجاجت بدر آييد و توبه كنيد تا خداوند انشاءالله شما را ببخشد. امت حزب الله! پشت جبهه را محكم بگيريد و از جان و مال خود انفاق كنيد و رزمندگان و فرزندانتان را ياري نماييد. نماز جمعه و دعاي كميل و ديگر مراسم را با شكوه برگزار كنيد؛ چون اين مراسم است كه اسلام را زنده نگه مي دارد. سخن آخرم در مورد برادران گروههاي مقاومت است. برادران عزيز! فعالانه در مساجد خدمت كنيد و پايگاهها را گرم نگهداريد و تبليغات و جذب نيرو را افزايش دهيد و با بر خورد خوب و خدا پسند با مردم رفتار كنيد.
در آخر از همه دوستان و آشنايان اگر بدي از ما ديدهاند، حلاليت مي طلبم و اميدوارم هميشه در كارهايتان موفق باشيد. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
طلبه شهید: محمد یار معارف وند فرزند: ابراهیم شهرستان: ملایر تولد: 01/01/1
طلبه شهید محمد یار #معارف وند
وصیت نامه"
بسم الله الرحمن الرحيم
فرازی از وصیت نامه شهید:
ای پدر،ای مادر،خواهران ودوستان من خود کاملا به این راه که همان راه سرور شهیدان،حسین ابن علی است اگاهم ودوست دارم ،مردانه با دشمنان اسلام مبارزه کنم تا دیگر قدرتی هوس وطمع نابودی اسلام را نکند.اگر امروزحرکت نکنیم ،فردا دیر است ،پس بیایید جلوی دشمنان بایستیم ونگذاریم حقمان پایمال شودو به اسلام عزیز خدشه ای وارد شود.من زندگی را در مردانه زیستن میدانم ،واین راهم بدانیم که زندگی راحت مرداب روح است وشهادت کمال انسانیت. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
«روحانی شهيد: يحيي #صادقي » @shohadayemalayer
زندگی نامه روحانی شهيد: يحيي صادقي »
دهم فروردين 1346 در روستاي «شهرك كربلا» از توابع شهرستان «ملاير» ديده به جهان گشود. وي تحصيلات ابتدايي و راهنمايي و متوسطه را در زادگاهش به اتمام رساند. در زمان تحصيل، دانشآموزي ممتاز و با استعداد بود و مورد توجه معلمان ودوستانش قرار گرفت. در كنار درس در فعاليتهاي مذهبي مدرسه شركت ميكرد و با شروع به كار انجمنهاي اسلامی مدارس به عضويت آن در آمد و يكي از اعضاي فعال آن قسمت بود. در مبارزات انقلابي و راهپيماييها نيز مستمر شركت مينمود. پس از اخذ ديپلم در رشتة اقتصاد به حوزه رفت و به مدت دو سال به فراگيري علوم حوزوي پرداخت.
با اوجگيري جنگ تحميلي و هجوم نا جوانمردانه دشمن، ديگر توان ماندنش نبود. هيچ چيز و هيچ كس نميتوانست او را از رفتن باز دارد. او راهي شد، ميخواست به آنهايي بپيوندد كه سر را زير پاي خود ميگذارند تا دستانش به خورشيد رسد و به خيل انبوه سينه چاكان هميشه پاك. او ميخواست به ياراني بپيوندد كه در بند «بودن» نيستند، به آن هايي كه بدن را به ميزباني تركشهاي داغ مهيا ميكنند و آرزو داشت به آن جا رود كه شبهايش عطرآگين است؛ به آن جايي كه شب همه شب چشمان ماه را نوازش دهد و روز همه روز، گلهاي سرخ زخم را بر پردة پيكرش تركشكوب كند. به سرزميني قدم گذارد كه به كبوتران حرم نزديكتر است. او دلش ميخواست كه كبوتران، بالزنان، دانههاي حرم را به كامش بريزند تا شيوة پرواز را سبكبال بياموزد و چه زيبا آموخت!
سه بار به جبهه رفت و سه بار عاشقي را جلوهگر نمود. آخرين بار در كربلاي چهار به صف غواصان پيوست، خيس از استجابت دعا، غوطهور در توفان آب، سرشار از سنگيني عشق، جان بر كف و آماده، در سماعي آبي، به خون نشست و ششم فروردين 1365 در شلمچه شكفته شد. قابي شد بر گرداگرد رخسارة خورشيد... و در يك كلام، پلاك را به يادگار گذاشت تا ملاك اصلي در رشادت باشد. پيشانيبند سبزش بر دور سرش سرخ شد، تا در شكوفايي و رشد، شهادت را تشريح كند. آري، بعد از دو ماه و نيم مفقود بودن جسدش، نهايتاً در 20/12/65 پيكر پاكش شناسايي شد و در زادگاهش روستاي «شهرك كربلا» به خاك سپرده شد.
«روحش شاد و راهش پر رهرو باد.» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
«روحانی شهيد: يحيي #صادقي » @shohadayemalayer
وصیت نامه روحانی شهید: يحيي صادقي »
بسم الله الر حمن الرحيم
«ان الذين آمنوا و الذين هاجرو و جاهدوا في سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله و الله غفور رحيم»(بقره/ 217)
آنان كه به دين اسلام گرويدند و از جان خود هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند، اينان اميدوار و منتظر رحمت خداوند باشند كه خدا بر آنها بخشنده و مهربان است.
شهادت، عزت ابدي است. «امام خميني»
با حمد و سپاس به پيشگاه مقدس احديت و با درود و سلام بر اوليا و انبياي الهي و با درود و سلام بر مهدي موعود (عجلتعالي فرجه) يگانه منجي عالم بشريت و با درود و سلام بر نائب بر حق آقامان امام زمان، خميني بت شكن و با درود و سلام بر امت حزب الله ايران كه با ايثارگري خود اسلام را روح بخشيدند و با درود بر شهداي حق و حقيقت. متني را تحت عنوان وصيت نامه عرضه ميدارم: هم اكنون كه خداوند بزرگ و عاليقدر اين سعادت بزرگ را نصيبم نموده تا در صف عاشقان خالصش قرار گرفته و با كفر صدامي ستيزه كنم، مطالبي را خدمت شما عرضه ميدارم تا وقتي خداوند مرا در صف شهدا قرار داد، با اين مطالب مقداري از تقصيراتم را برطرف سازد، انشاءالله.
پدر عزيز و گراميام! بعد از عرض سلام خدمت شما كه زحمات فراواني را براي من متحمل شدهاي، از شما ميخواهم كه مرا ببخشي؛ زيرا من نتوانستم يك هزارم زحماتت را قدرداني كنم و از شما ميخواهم مرا حلال كني، از شما ميخواهم كه از لحاظ من هيچ ناراحت نباشيد و هر گاه خواستيد گريه كنيد، به ياد حسين(عليه السلام) و يارانش گريه كنيد و اگر مفقود شدم( اين خواسته خودم از خداوند است تا مانند فاطمه زهرا مفقود باشم و اگر خداوند اين فيض را به من عطا كرد) به ياد فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بيافتيد و براي مظلوميتش گريه كنيد.
مادر عزيز و مهربانم! شما كه براي من بيش از حد زحمت كشيده و حق زيادي بر گردنم داريد، از شما ميخواهم كه به بزرگي خودت مرا ببخشي و حلالم كنيد، باشد كه بتوانم در روز قيامت اگر خداوند حق شفاعت به من بدهد، شما را شفاعت كنم تا بتوانم گوشه كوچكي از زحمات شما را جبران كنم.
از براداران عزيزم طلب حلاليت ميكنم؛ زيرا نتوانستم برادر خوبي براي آنها باشم و از خواهرانم ميخواهم كه مرا حلال كنند؛ زيرا آنها را زياد اذيت و آزار كردهام. از كليه دوستان و آشنايان و اقوام حلاليت ميخواهم و اميدوارم كه اگر حقي هم بر گردنم دارند، حلال كنند و اگر از ما بدي ديدهاند، بر ما ببخشند. و پيام من به همه مردم اين است كه تقواي خدا را پيشه كنند و فكر آخرت باشند و از ولايت فقيه حمايت كننند تا امام زمان از آنها راضي باشد. از همه كساني كه ميتوانند سلاح در دست بگيرند ميخواهم كه در اين جهاد مقدس شركت جويند كه همانا فيض بزرگي است كه هر كس از آن بينصيب گردد، واي بر حالش. و اين را هم بگويم كه من راه شهادت را با آگاهي كامل انتخاب كرده و از خداوند ميخواهم كه مرا در راه خودش شهيد كند؛ زيرا من بهترين راه سعادت را در شهادت ميبينم. در پايان از خداوند بزرگ طلب مغفرت دارم تا گناهانم را ببخشد و مرا از گناهان پاك كند و به جوار خودش ببرد انشاءالله. در ضمن، من شش روز روزه نذري بدهكارم، اميدوارم كه برايم ادا كنيد و تا جايي كه ميدانم نماز و روزه قضا ندارم و چيزي به كسي بدهكار نيستم. هر چه ميتوانيد براي پيروزي اسلام صلوات ختم كنيد. من هر چه كتاب دارم تحويل مدرسه مهدي موعود شود و اگر صلاح ديديد، وسايل حجره را وقف طلاب آن مدرسه كنيد.
«خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» @shohadayemalayer
درسومین روز از پاییز 1343 در خانواده ای مذهبی در شهرستان ملایر دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی وراهنمایی را در زادگاهش سپری نمود.سپس ببه حوزه علمیه رفت ودر انجا با تلاش وپشتکاری فراوان در راه کسب مدارج علمی لحظه ای ازپای ننشست. او چنان تشنه ای بی تاب ،در در یای شفاف وژرف حوزه غوطه میخورد ودانستنیهای خودرا صادقانه در بین خیل مشتاقان تکثیر می کرد.با شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد وبا حضوری درخشان در صحنه های کارزار،درسی دیگر از وفاداری را به طور عملی فرا راه طالبان عرصه های معرفت گذاشت. مادرش میگفت:((هنوز اثار ضعف ورنجوری مجروحیت در چهره اش هویدا بود. یک روز گفت:مادر میخوابم ساعت دو بعد از ظهر مرا بیدار کن. با دوستانم قرار داریم ...اورا بیدار کردم. گفت: مادر میخواهم مراحلال کنی ،من عازم جبهه ام. گفتم تو هنوز خوب نشدی گفت: مادر خوبم.. چند شب پیش اقا حسین ابن علی (ع) را در خواب دیدم... تبسمی بر لبان مبارکش نقش بسته بود. نامم بر زبان جاری کرد.رسول به کربلا می ایی؟اری مادر سپاهیان محمد(ص)عازم هستند. پانزدهم فروردین 1365 در عملیات کربلای 4 در زیر بمباران هواپیماهای مزدوران بعثی،جان را در پهنای اسمان ،به پرواز دراورد. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
درسومین روز از پاییز 1343 در خانواده ای مذهبی در شهرستان ملایر دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی ورا
خاطره طلبه شهيد: رسول #صالحيان »
بسم الله الرحمن الرحيم
«سفر كربلا»
يك روز كه رسول مجروح شده بود و در خانه به سر ميبرد، به من گفت: مادر! من ميخوابم ساعت 2 مرا بيدار كن؛ ميخواهم زيارت بروم؛ وقتي صدايش كردم، بلند شد و گفت: مادر! ميخواهم به جبهه بروم از تو ميخواهم حلالم كني و اگر شهيد شدم، مانند مادر علي اكبر - عليهالسلام- صبور باشي. گفتم: مگر نگفتي ميخواهي زيارت بروي؟ گفت: در خواب حسين بن علي - عليهالسلام- را ديدم، او رو به من كرد و گفت: رسول ميخواهي به كربلا بيايي؟! آري مادر! من ميروم تا به سپاهيان اسلام بپيوندم و در اين راه شهيد شوم. آري، او رفت و براي هميشه به لقاء سيد الشهداء رسيد. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
درسومین روز از پاییز 1343 در خانواده ای مذهبی در شهرستان ملایر دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی ورا
وصیت نامه طلبة شهید: رسول #صالحيان »
بسم الله الر حمن الرحيم
«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» (آل عمران- 168)
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مردهاند بلكه زنده به حيات ابدي شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود.
وصيت نامه خود را با درود فراوان بر آقا امام زمان (عجلتعالي فرجه) و نايب بر حقش امام خميني شروع مينمايم:
«يا ايها الذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعاً» (نساء-71)
اي كساني كه ايمان آورده ايد گروه گروه و دسته دسته سلاح خويش را بر گيريد و بر دشمن بشتابيد.
و باري اي پدر و مادر! اگر من به سعادت واقعي كه شهادت باشد رسيدم، در بين مردم براي من گريه نكنيد، زيرا عدهاي جشن ميگيرند و ميگويند كه يكي از فرزندان جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي كشته شده و باري برادران عزيزم! شما هم همچنين براي من گريه نكنيد، به جاي اين كه براي من گريه كنيد، اسلحهام را بر زمين نگذاريد. وصيتم بر خواهرانم اين است كه حجاب شما كوبندهتر از خون من است. پدر و مادرم! زماني كه جنازه مرا به ملاير آوردند، در كنار قبر دوستان شهيدم: «بهروز جعفري، شهيد روزبهاني و شهيد قاسمي» به خاك بسپاريد و بر جنازه من آقاي هاشمي حاكم شرع عمومي ملاير با حسن آقا فاضليان استاد گراميام نماز بخوانند و از دوستان حوزة علميه در خواست ميكنم اگر وقت كردند براي من مدت 15 روز نماز بخوانند.
اي خدا! اگر با خون من، اسلام و قرآن و نظام جمهوري اسلامي آبياري ميشود، هزار بار حتي بيشتر مرا بكش و زنده بكن. باري پدر و مادرم! مرا حلال كنيد چون كه براي من زحمتهايي كشيدهايد، براي من شبنخوابي كردهايد، اميدوارم كه مرا حلال كنيد. پدر و مادرم! از طرف من از تمام اقوام و آشنايان و همسايگان حلالخواهي كنيد. برادر عزيزم محمد جان! اميدوارم كه مرا حلال كني، زيرا خيلي تو را زحمت داده و طي آن چند سال كه پيش تو بودم، شما را اذيت كردهام و اميدوارم كه مرا عفو نماييد و اميدوارم كه سلاحم را بر زمين نگذاري و همدوش سپاهيان دلاور بجنگي. وصيتم بر عمويم اين است: كه با پدرم در مزارع كشاورزي همكاري كنند و وصيتم بر پسر عموهايم اين است اي عزيزان! سلاحم را بر زمين نگذاريد. با حزب بعث مبارزه نماييد.
پدر و مادرم! از طرف من از امام جمعه عزيزم و برادران حوزة علميه و پايگاه مقاومت شهيد مدني و شهيد رجايي ملاير حلالخواهي كنيد.
مرگ بر مقام پرست و رياست طلب، كساني كه براي خدا كار نميكنند.
«والسلام» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
روحاني شهيد: محمد وفايي زاده @shohadayemalayer
زندگی نامه روحاني شهيد: محمد #وفايي زاده
به سال 1342 در شهرستان «ملاير» ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و سپس با اشتياقي فراوان به حوزة علميه رفت و به كسب علوم حوزوي پرداخت. در حوزه با جديت و پشتكار فراوان و حوصلهاي در خور تحسين اشتغال ورزيد و دروس سطح را به پايان رساند.
با شروع جنگ تحميلي ديگر نميتوانست مثل هميشه درس بخواند، بيقرار بود و براي رفتن بيتابي ميكرد. از طريق بسيج قم به جبهههاي نبرد اعزام شد. او رفت و از تمام ظواهر، دست شست تا جان و تن را در شكلي از خون شستشو نمايد. مردمك چشمانش به سوي جاودانگي بالبال ميزد. نميتوانست تنها در حجره بماند و يا خود را محدود به تبليغ كند. او عاشق بود و علاقهمند فدا شدن. ميخواست خود را قرباني معشوق نمايد. او زيباترين درس آرمانخواهي و آزادگي را در سنگر حوزه آموخته بود و اينك ميخواست با تمام وجود، جانش را پيشكش مرامش كند، تا به بالاترين گنجينة گرانبهاي هستي، يعني شهادت، دست يابد. او سرزنده و شاد در معركه ميرزميد و از آن فرادست، دست افشان و پايكوبان با سر انگشتان نجابتش، مرگ را به بازي ميگرفت.
به شهادت عشق ميورزيد و آفتاب وجودش سخت نيازمند تجلّي در جلاي شهادت بود. او دنيا را كوچك ميديد و چون چنين مينگريست، بزرگ بود. وي قدم در عرصة پر شور حادثه گذاشت، چون ميدانست «شهادت» والاترين ترجمان زيبايي خدا در زمين است. او در آن وادي بلند معرفت، بال ميگستراند و با تواني به وسعت حادثه، جاودانهترين جلوه و عاشقانهترين زيستن را ترسيم مينمود. سرانجام در 13/8/1362 در عمليات «والفجر چهار» در منطقة پنجوين عراق، بر اثر اصابت تركش در ناحية گردن به سراي باقي شتافت و گردان سيد الشهدا از لشكر 17 را در زير چتري از ماتم فرو برد. او شهيدي فرهيخته، برادر شهيدي وارسته و بزرگمردي شايسته بود كه كوچ نمود و هنوز هم رد پايش در خلوت خيال در يادمان هميشه خروشان باقي است. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
روحاني شهيد: محمد وفايي زاده @shohadayemalayer
خاطره"روحاني شهيد: محمد #وفايي زاده»
«فرماندهي دستۀ نماز شب خوان ها»
در سال1362، در عمليات «والفجر3» و«الفجر4» ، لشکر 17 علي بن ابي طالب يک دستة شاخص و مشهور داشت: دسته يک از گروهان يک از گردان سيدالشهدا ( عليه السلام) فرمانده اين دسته شهيد محمد وفايي زاده بود. مردي مهربان، خالص، قوي و سخت کوش و اهل شهر ملاير؛ هم روحاني بود و هم پاسدار. نيروهاي دسته و حتي گروهان، او را معلم اخلاق خود مي دانستند؛ اما او خود را کوچک همه مي دانست و در امور روزمره دسته، مثل شستن ظرف ها و نظافت چادرها پيش قدم بود.
دسته وفايي زاده يک خصوصيت ديگري هم داشت که آن را معروف کرده بود ساعتي پيش از اذان صبح شهيد محمد نيروها را بيدار مي کرد و همه براي جا آو.ردن نماز شب مهيا مي شدند. البته بسياري از رزمندگان نماز شب مي خواندند؛ ولي بين نماز شب پنهاني رزمندگان و نماز شب نيروهاي « دسته يک» که ترس از ريا در بين نبود، تفاوتي آشکار وجود داشت و ديگر نيروهاي گردان، اين دسته را به دسته نماز شب خوان ها مي شناختند.
«به نقل از همرزم شهيد» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
روحاني شهيد: محمد وفايي زاده @shohadayemalayer
خاطره از شهید محمد #وفایی زاده «عنايت ويژه»
وقتي در بين گردان اعلام مي شد که مثلا امشب دسته يک جلسه دعا برپا مي کند، کسي براي حضور در مراسم، شک به خود راه نمي داد. و همه مشتاق شرکت در آن جلسه را داشتند.
در يکي از آن شب ها که مجلس عزاداري به اوج خود رسيده بود. شهيد محمد وفايي زاده روضه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) را مي خواند و از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نيز نام برد. او در حالي که از همه بي قرارتر بود و گريه مي کرد، گفت: « چه مي شد اگر الان امام حسين- عليه السلام- و حضرت زهرا - سلام الله عليها- هم در مجلس ما حضور داشتند؟!» مراسم با همان شور و حالي که آغاز شد پايان گرفت.
صبح روز بعد، هنگامي که نيروهاي دسته براي ورزش صبحگاهي آماده مي شدند ، وفايي زاده نيروهاي دسته را جمع کرد و گفت: مي خواهم خوابي را که ديشب ديده ام برايتان تعريف کنم. از آن جا که وفايي زاده هميشه تاکيد داشت که نيروها هرچه سريعتر براي مراسم صبحگاهي آماده شوند همه دانستند که خواب مهمي در بين است وي گفت: بعد از نماز شب در فاصله کوتاهي که تا اذان صبح باقي بود استراحت کي کردم در خواب جلسه دعاي ديشب را ديدم دقيقاه همان جلسه بود با همان جزئيات هم در مجلس ما خضور داشتند ؟ ديدم جلو در چادر سمت راست حضرت سيدالشهدا عليه السلام و طرف چپ حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها و به هنگام ورود و خروج نيروها دست به سينه مي گذارند و با احترام خوش آمد مي گويند
ريه به وفايي زاده مجال ادامه سخن نداد. بقيه هم حالي شبيه به او داشتند.
« به نقل از همرزم شهيد» @shohadayemalayer
شهدای ملایر
روحاني شهيد: محمد وفايي زاده @shohadayemalayer
وصیت نامه روحاني شهيد: محمد #وفايي زاده»
بسم الله الرحمن الرحيم
«الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك همالفائزون.» (توبه، 20)
(آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا با اموال و جانهاي خويش جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بلند است و آنان رستگارند.) از سخنان علي -عليهالسلام- :
«جهاد دري از درهاي بهشت است كه خداوند آن را فقط به روي دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا و زره محكم خدايي و سپر مطمئن الهي است. »امام سجاد -عليهالسلام- :«هيچ چيز نزد پروردگار از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود عزيزتر نيست.» خداوندا! چطور شكر تو را به جا آورم از اين كه تو فهمم دادي كه در ميان لشگريانت و جندالله، عليه دشمنان اسلام بجنگم و جهاد كنم. با درود بر امام زمانم، حضرت بقيهاللهالاعظم -ارواحنا و ارواحالعالمين لهالفدا- اي امام زمان و وليعصر! چگونه از تو تشكر كنم از اين كه اجازهام دادي در كنار سربازانت عليه كفار نبرد كنم؟! سلام به پيشگاه امام امت، بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، موسي زمان، عيسي زمان و ابراهيم زمان، امام خميني. سلام به پيشگاه مقدس ملت شهيد پرور ايران؛ ملتي كه در راه دين خدا از هيچ چيز دريغ نكرده است. سلام به خانوادههاي شهداي عزيزي كه با ايثار جوانان خود و خون آنان در راه خدا، درخت اسلام را آبياري كردند. پيامم به ملت عزيز اين است كه: اين انقلابي را كه همچون انقلاب صدر اسلام با خون آبياري شده است
و اين انقلابي را كه دست ظلم و ستم شاهنشاهي را كوتاه نموده و ما را از گمراهي نجات داده و به صراط مستقيم به رهبري امام عزيز، خميني بتشكن رهنمون گرديده است، پشتيبان باشيد. دست از ياري امام بر نداريد و امام عزيز را با عمل، از جان و دل ياري كنيد كه بدين وسيله اسلام را ياري كردهايد، پيامبر خدا را ياري كردهايد و در نهايت خدا را ياري كردهايد. سلام به محضر شما پدر و مادر گراميام؛ اميدوارم كه مرا حلال كنيد. واقعاً در مدت عمرم شما را به زحمت انداختهام و رنجم را كشيدهايد. اكنون كه اين وصيتنامه را مينويسم شما براي زيارت كعبه رفتهايد و من به جبهه آمدهام تا خداي كعبه را زيارت كنم.
پدر و مادر گراميام! همچنان كه حضرت ابراهيم -عليهالسلام- فرزندش اسماعيل را به قربانگاه برد كه در راه خدا قرباني كند، من نيز به پيروي از اسماعيل به قربانگاه جبهه آمدهام كه جان ناقابلم را در راه خدا قرباني كنم. سلام به اهل بيتم. خداوند براي مردان جهاد قرار داده كه در ميدان نبرد با دشمنان خدا بجنگند؛ اما جهاد شما زنان اين است كه در منزل، فرزنداني پيرو اسلام و قرآن، پسراني پيرو حسين -عليهالسلام-، دختراني پيرو حضرت زينب و حضرت فاطمه -سلامالله عليهما- تربيت كنيد. فرزندان عزيزم! از شما ميخواهم كه تا توان داريد انقلاب و اسلام را با خون خويش ياري كنيد كه ميكنيد انشاءالله. سلام به تمامي اقوام و فاميلهاي محترم و تمامي دوستان و همسايگان عزيز. اي عزيزان! مرا حلال كنيد؛ زيرا نتوانستم آن چنان كه بايد به وظيفهام نسبت به شما عمل كنم. اي عزيزان! سفارشم به شما اين است كه دست از اطاعت امام بر نداريد كه اطاعت از رسول اكرم -صليالله عليه و آله- است و اطاعت از رسول اكرم، -صليالله عليه و آله- اطاعت از خدا است.
به فرمان مجلس خبرگان با جان و دل عمل كنيد و در نماز جمعهها شركت كنيد. در دعاي كميل و توسل شركت كنيد و انقلاب اسلامي را با جان و دل ياري كنيد.
والسلام علي عباداللهالصالحين @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید مراد #ذوالنوری @shohadayemalayer
درسوم فروردین ماه1346درروستای قلعه علیمراد ازتوابع شهرستان ملایردیده به جهان گشود.باوجود مشکلات زیادی که داشت،همه سختی هارابه جان می خریدومسافت زیادی راطی می کردتابه امرتحصیل بپردازد.هم درس می خواندوهم درکارکشاورزی به خانواده اش کمک می کرد.وبه عنوان یک بازوی فعال درمشکلات وکارهای آنهاخودرا سهیم می دانست.پس ازاخذدیپلم دررشته علوم انسانی،با عشقی وافروعلاقه ای بسیارکه به روحانیت داشت به حوزه علمیه رفت وسالیانی رادرمدرسه علمیه امام صادق(ع)گذراند.به عنوان یک بسیجی ازسپاه پاسداران ملایربه جبهه اعزام گردید،دربیست ودوم فروردین1366درخرمشهر،براثربمباران شیمیایی به غایت آرزوی خود،که همان شهادت است رسید.شهیدان چه فرشته رخسارند.پرشورندوشیرینندوازشایستگی سرشار.اونیزدرآن نیمروزگرم وتفتان خونین شهر،باشوقی لبریزازکوچیدن،مهیای یک پیوستن بودوماماندیم واین سوال که:ای شهیدان!درکدامین آبشاریقین اندامتان راشستشودادید،که این چنین سبک بال وخرامان درصبح زندگی،درظهرهای عاشوراودرشب های یورش گام برمی داشتیدوپاورچین پاورچین غنچه وجودتان،دریک نسیم به گل می نشست وشکوفامی شد؟واوبه عنوان یک طلبه بسیجی،درخششی تابان بودکه به آینه پیوست وبایدمی پیوست اوشیرراازصداقت بی شائبه روستانوشیده بود.وصلابت راازکوه های سربلندی که روستایشان رادرحصارگرفته بودآموخت.اوپرورده مکتب بزرگ امام صادق(ع)بودبراین اساس به حقیقت وحقانیت دل باخته بودوبه شهادت،پرشکوه و شرافتمندانه سرمی باخت.واونشانه سپیداردرسپیده دم،درخت درثمر،وسمبل ایستادگی درخطرودرنهایت نشانه پروازدرسفربود. @shohadayemalayer