هدایت شده از [🇵🇸یاحِیـــــــدَر]
🔸️مسابقه دلنوشته و خاطرات طنز جبهه "حرف دلم با شهید"
🔸️مهلت ارسال : ۱۶ اسفند ماه
🔸️ارسال اثر در پیام رسان ایتا
به آیدی زیر پیام دهید .👇🏻
@Yas313n
🔸️ستادبرگزاریجشن👇🏻
علیاکبرهایزمانمنتظرانظهور🕊
هدایت شده از [🇵🇸یاحِیـــــــدَر]
💚
جشن علی اکبــــر های زمان ، منتظـــران ظهـــور
نذر سبــــــزه به نیــــــت شهــــــدا
درصورت تمایل به شرکت در این
نذر شهـــــدایی در پیامرسان ایتا
به آی دی زیر پیام دهید .👇🏻
@shahid_tajook151
_ستادبرگزاریجشن👇🏻
علیاکبرهایزمانمنتظرانظهور🕊
میزبان: خادم الشهدا
خانم سیما امانی
نام؛شهید والا مقام
محمد حسن خداکرمی
نام پدر: محمد یوسف
محل تولد : ملایر-سامن
تاریخ تولد: ۱۳۲۷/۱۱/۱۲
عضویت: ارتش جمهوری اسلامی
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۷/۲۲
سن هنگام شهادت: ۳۲ سال
محل شهادت: اهواز تپه های اللهاکبر
🍃🌸
✅ کانال عمار: ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1036124380Ce91a464209
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شهادت انتخاب رتبه یک پزشکی شد
🔹️ شهیـد احمـدرضا احـدی
(ولادت تا شهادت:۱۳۴۵_۱۴۶۵/
عروج:عملیات کربلای ۵)
◇ رتبه ی ۱ پزشکی،دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی،ورودی سال ۱۳۶۴ بود
◇ بخشی از دستنوشته های شهید: هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟
◇ و آنگاه که قطره ای نم یافتی، با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد...
◇ اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
شََہٖــــیدِ💔ڱمٰــناْٰمـِـــْ:
📌 وصیت نامه یک جمله ای از شهیدی که رتبه یک کنکور کشوری را داشت.
🔹️ احمد رضا اصالت ملایری داشت و به خاطر ارتشی بودن پدرش ساکن اهواز بودند که جنگ شد. دوران مدرسه را اهواز و ملایر با معدل ۲۰ پشت سر گذاشت.
◇ سال ۱۳۶۴ در کنکور سراسري دانشگاه ها رتبه نخست را در کل کشور و حضور در همه رشته هاي انتخابي بدست آورد و در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران پذیرفته شد.
◇ سال ۱۳۶۱ وقتی که دانش آموز بود دوره آموزشی را هم پشت سر گذاشت و حتی در عملیات رمضان هم شرکت کردو مجروح شد.
◇ حضور پياپي او در جبهه هاي غرب و جنوب به عنوان يک دانشجوي پزشکي هيچ گاه باعث برتري و غرور وي نمي شد و رفتار او موجب انگیزه و رفاقت میان رزمندگان بود.
◇ شهید احمد رضا احدی امام (ره) را از ژرفاي جان دوست مي داشت تا بدان حد که وصيت نامه خود را با کوتاه ترين عبارت و در يک جمله به تحقق خواسته ها و سخنان رهبر ومقتدايش مزين کرد: «فقط نگذاريد حرف امام به زمين بماند.همين»
◇ سرانجام در ۱۲ اسفندماه ۱۳۶۵ درعمليات کربلاي ۵ ، در درگيري با کمين هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و پس از ۱۵ روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود بازگردانيده و در ملاير به خاک سپرده شد.
#رتبه_اول کنکور
#شهید_احمدرضا_احدی
شََہٖــــیدِ💔ڱمٰــناْٰمـِـــْ:
📌 اگر می ماند پزشک میشد ولی شاگرد اول مدرسه عشق شد+ یادداشتی از شهید
🔹️ شهید احمد رضا احدی، پزشک میشد اگر میماند و شاید هم وزیری، وکیلی یا رئیس تشکیلاتی، اما هوش سرشارش او را به متاعی گرانقیمتتر هدایت کرد و با خدا معامله کرد تا ماندگار شد.
◇ «کربلای 5» مزد همه فداکاریهایش بود و شاگرد اول مدرسه عشق خدا شد؛ شهید 20 سالهای که به گفته خودش، کوچکترین سرباز امام زمان(عج) و همه دغدغهاش، یاری نایب حضرت بود.
◇ احمد رضا یادداشت های بسیاری دارد و یکی از یادداشت هایش به عمق ارتباط ایشان به خداوند میتوان پی برد:
◇ «... دیگر نمیخواهم زنده بمانم. من محتاج نیستشدنم. من محتاج توام خدایا!
◇ بگو ببارد باران که کویر شورهزار قلبم سالهاست که سترون مانده. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.
◇ خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم. بگذار این خشکزار وجودم، این مردهقلب من، دیگر نباشد. بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیدهاند…!».
#رتبه_اول_کنکور
#شهید_احمدرضا_احدی
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از یازینب❤️
نامه ای به رفیق شهیدم🌹
به نام خداوند که جهاد را راهی برای نزدیک تر شدن به خود قرار داد. به نام پروردگاری که غرور و غیرت را در رگ های شهیدان همچون خون جاری ساخت تا ایستادگی کنند و با گرفتن حق خود و نابودی ظالم شهید شوند. اما زیر بار ذلت نروند. سلام به شما دلاور مردی که همچون من و خیلی از آدم های دیگر پر از آرزو بودید اما قید همه چیز و همه ی زندگیتان را زدید و به دفاع رفتید تا من و دوستانم و هم سن و سال های دیگرم در سرتاسر ایران اینگونه با خیالی آسوده و فکری باز در امنیت و آرامش به آرزوهایمان برسیم. شما کاخ آرزوهایتان را خراب کردید و برای ما کاخ ساختید. شما از جان خود گذشتید تا ما جان بگیریم و زندگی کنیم. شما باید پشت همین صندلی و میزی می نشستید و درس می خواندید اما رفتید و به ما درس دادید. شما به ما درس ایثار و از خود گذشتگی را دیکته گفتید. شما به ما عشق به میهن و نوع دوستی را سر مشق گفتید و شما به ما آموختید که در سخت ترین شرایط و با کمترین امکانات هم می توان گفت نقطه، سرخط. من نیز اینگونه جبران می کنم. نگاهم را همچون دلان شما پاک می سازم. خشمم را در صدایم می بندم، در وجودم کنترل می کنم و در مقابل ظالم همچون مشتی محکم بر دهانش می کوبم. ایران من سرگذشتی دارد به بزرگی وصیت های ارزشمند شما، من این سرگذشت را در وجودم حفظ می کنم. من با تمام وجودم به داشتن چنین ایرانی با چنین مردمانی افتخار می کنم .حالا که شما مردانگی را در حق ما تمام کردید از شما رفیق شهیدم محمد حسن سنجری🌹 میخواهم که از خدای بزرگ بخواهید ما را به راه راست که همان راه شهیدان است هدایت کند .
محمد فتحی رفیق شهید
🌹
هدایت شده از یازینب❤️
رفیق عزیز و شهیدم متولد ۱۳۴۶ در محله عاشورا می باشد .عضو پایگاه عاشورا به فرماندهی شادروان حاج غریب فرهادی بود که فعالیت های خوبی در برنامه های فرهنگی و نظامی پایگاه داشت .او در خانواده مذهبی به دنیا امد و از کودکی بسیار باهوش و ارام بود او بعداز گرفتن دیپلم در کنکور شرکت کردند و با علاقه ای که به شغل معلمی داشت رشته تربیت معلم را انتخاب کرد و وارد دانشگاه شهید مقصودی همدان شدند .اما وقتی جبهه های حق علیه باطل به نیرو نیاز داشت دانشگاه و درس را رها کردند و به جبهه اعزام شد او در تاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۹ در منطقه ماووت به شهادت رسیدند وبعداز ۱۵ روز بدن مطهر شهید به خانواده محترم شهید تحویل ودر گلزار شهدای بهشت هاجر در کنار همرزمان شهیدش ارام گرفت.🌹 یاد کنید همه شهدا دفاع مقدس مخصوصا دانشجوی شهید محمد حسن سنجری را با ذکر صلواتی بر محمد و ال محمد ص
هدایت شده از یازینب❤️
دلنوشته ای به همسنگر شهیدم
درود بر تو باد، بر تو که هر درودی پیش رویت قد خم می کند و سر بر آستان شیدائیت می نهد. این همه وسواس و اشتیاقی که این قلم لرزان برای رازگشایی با تو دارد عجیب است. گمان می کنم که حرمت قلم نیز در پیشگاه تو رنگ می بازد و بی فروغ جلوه می کند. مگر می توان با پر خیال به گفتگو با شهد نوشیده ی عشقی نشست که از پی یک قد قامت الصلاه دیدار معشوق را تکبیر گفته .بازهم هجمه تصورم گنجاییش این حجم ایثار را ندارد و نبض قلمم نیز به سکوت می رود،و توان کشیدن واژگان را ندارد.ولی بازهم بهانه ای دست داده تا با شما که نمیدانم کجایی و میعادگاه وصالت بغض آبی ترک خورده اروند وجاده فاو ام القصر می باشد، میراث دار تو و شاهد عشق بازی تو و معبودت بوده خوب که گوش می سپارم هنوز هم می توان آوای شعفناک پر ملائکی را شنید که رزم دلاورانه ات رابزمگاهی تدارک دیده .اما من هنوز برای گره گشودن سخنم با شما، پی رمزی گره گشا مانده ام متحیر از اینکه سپیدی کاغذ چگونه یارای کشیدن نوایی را دارد که دم از سخن با تو می زند و گلگونی خونت چهره اش را شرمگین نمی سازد؟ نه! مثل اینکه دیگر مطمئن شدم که حرف زدن با شما کار من زمینی نیست، که قلم سیاه روی و کاغذ شرمسار از سپیدیِ به غایت بی مایه و کم قدر نیز کم می آورند! شما را، ایثارت را، شیوه عشق و عاشقی ات را کم می آورند! اما نمیخواهم بین فاصله من و شما گم شوم.بلکه میخواهم این فاصله کمرنگ تر شود و تا جایی که می توانم به هدف شما نزدیک باشم .این دیگر کار خودت است رسول جان که دستم را بگیری و از خدا بخواهی که راه را گم نکنم 🌹.دوست و همسنگر شما .محمد فتحی
هدایت شده از یازینب❤️
شهید عزیز و رفیق خوبم محمد رسول کرد از جان بر کفان روستای دهنو علی اباد هستند که در ابتدای جنگ تحمیلی در بسیج با او اشنا شدم و از افتخارات دوران خدمتم در بسیج اشنایی با ایشان و شهیدان نبی ترکاشوند .محمد حسن یونسی .ابراهیم نورمروت .رسول هوشیاری و .....از ان روستای قهرمان پرور می باشد .
در منطقه عملیاتی غرب و جنوب در کنار شهید محمد رسول کرد بودم و از نزدیک شاهد ایثار و فداکاری این یار با وفای امام بودم .او معلم اخلاق و شجاعت بود او در ولایت مداری بی نظیر بود و به قول خودش راه را با اگاهی انتخاب کرده بود .شهید محمد رسول کرد با اینکه در کمیته انقلاب اسلامی مشغول خدمت شده بود اما چون از یاران شهیدش جا مانده بود به صورت داوطلب در بیشتر مناطق عملیاتی حضور پیدا می کرد .او که در شجاعت مثال زدنی بود در ان شب بیاد ماندنی جاده فاو ام القصر در عملیات بزرگ والفجر ۸ (تنگه احد )آسمانی شد .🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یاد باد ان روزگاران یاد باد 🌹....روز وصل دوستداران یاد باد 🌹.
محمد فتحی
تقدیم کتاب زندگینامه طلبه و غواص #شهیدیحییصادقی به پدرومادر محترمشان به وسیله نویسنده این کتاب ارزشمند. کانال شهدای ملایر خواندن این کتاب جذاب و ارزشمند را به همگان توصیه می کند. @shohadayemalayer
۱۲ اسفند سالروز شهادت رتبه یک کنکور پزشکی، شهید احمدرضا احدی
#همیار_دانش_بنیان_و_خلاق
#صنایع_خلاق_فرهنگی
Fanavarimag.ir
@fanavarimag
دوازدهم اسفند. سالروز آسمانی شدن شهید احمدرضا احدی ، صاحب کتاب حرمان هور برنده بهترین کتاب دفاع مقدس در چندین جشنواره ملی ، نفر اول کنکور و دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی ، دارای کوتاه ترین وصیت نامه بین همه شهدای جنگ و شهید نخبه دفاع مقدس به انتخاب بنیاد ملی نخبگان و تخصیص بورس دکترای خارج این بنیاد بنام جایزه علمی و کشوری شهید احدی در اساسنامه این بنیاد و هزاران افتخار دیگر ، گرامی باد .
اینها بخشی از افتخارات زندگی جوان بیست ساله ی ایران است ، ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ اسفند سالروز شهادت آورنده رتبه یک در کنکور و دانشجوی پزشکی، شهید احمدرضا #احدی @shohadayemalayer
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ولی الله رسولی
.حدودا ده روزی مانده بود به عملیات.امد مرخصی گرفت.که فردای همان شب برود #ملایر.ولی فردا پشیمان شدونرفت.گردان از دزفول اردوگاه شهید مدنی اعزام شد بسمت منطقه عملیاتی #کربلای ۴.چند روزی در هتل پرشین ابادان مستقر شدیم.واز دید گاهی که درگمرک خرمشهر بود .به هدف گروهانمان توجیه
شدیم.
غروب روزسوم #دیماه ۶۵از هتل پرشین بسمت خرمشهر حرکت کردیم.ساحل کارون.درقسمت کوت شیخ پیاده شدیم.سوار قایق هاشدیم.واماده دستور بودیم.که حرکت کنیم #حاجحسنتاجوک فرمانده گردان۱۵۱ اخرین سفارشهای لازم رابه نیروها گفت #غواصها ۲۰ دقیقه قبل رها شده بودند.ما منتظر بودیم.که قواص ها برسند به ساحل دشمن.قواص ها درگیر شدند.قایق ها روشن .وبا سرعت از داخل کارون بسمت اروند حرکت کردیم.اتش دشمن شدید شد.وقتی رسیدیم محل تلاقی اب اروندوکارون.موتور قایق مااز کارافتاد.سمت راست ما جزیره ام الرصاص بود.که از سمت این جزیره.اتش شدیدی روی سر ما میریخت. تعداد نفرات قایق ما ۸نفر بودیم.ازجمله ولی الله رسولی. رها بودیم روی اب.وقایق ما بی اختیار بسمت جزیره ام الرصاص.میرفت.درحالی که دستور عقب نشینی صادر شده بود.با بلند گوی دستی اعلام میکردند گردان ۱۵۱ برگردد عقب.همه قایق ها رفتند عقب ولی ما مانده بودیم .چکار کنیم.بچه ها همه دراز کشیده بودند کف قایق که تیروترکش نخورند.فقط ولی الله نشسته بود لبه قایق .مسئول دسته بودم .فریادزدم اقای رسولی بشین کف قایق دیدم.رسولی اصلا.حواسش نیست.می خوام بگم ولی الله رسولی قبل از شهادت شهید شده بودفقط جسمش دراین دنیا مانده بود.شب سختی بودنمی دانم چند ساعت طول کشید.بچه هادستهایشان را مثل پارو بیرون