eitaa logo
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
77 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
♻️امروزفضلیت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی شهداکمترازشهادت نیست زندگی زیباست اماشهادت زیباترست. "سیدعلی خامنه ای" ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند🌹 از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند🌷 ما مدعیان صف اول بودیم🌹 از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🍃 من به این نتیجه رسیده‌ام ڪه شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ، انتخابـــــ شهادتـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده ‌این مسئله هستیم. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یازهراسلام الله علیها 🍃یا شهیده🥀 💌ای وجدان های نیمه خفته، چشم بیداری بگشایید و ای بیداران گوش فرا دهید! ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته ایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت، بر آسمان تقدیر نشسته است. یا فالق الاصباح، ما را در راهی که این چنین عاشقانه در پیش گرفته ایم یاری فرما!» 🌷🕊 🍃یاعلی علیه السلام🍃 یاشهید 🌷
💌 ✍ به‌ راستـی ‌اگر ‌خداوند . . ‌گریه ‌را ‌به ‌انسان ‌نبخشیده ‌بود، هیچ ‌چیز ‌نمۍ‌توانست ‌کدورتـی‌ را که.. ‌با‌ گناه‌ بر ‌آیینه‌ۍ ‌فطرتش ‌مۍنشیند ‌پاك‌ کند. ... 🌷🕊 🥀🕊
__هرچه از اخلاقش بگويم كم است، بسيار مهربان بود در مدت كوتاه زندگي با هم بحثي نداشتيم، هميشه مرا مهديه‌ خانم صدا مي‌كرد، حنانه را خيلي دوست داشت وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايي‌اش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد. در اجتماع هم بسيار فعال و شبيه‌خوان روز عاشورا بود، هميشه از شهدا حرف مي‌زد و يادواره شهدا و بنر شهدا را خودش كار مي‌كرد. ...🌷🕊 🥀🕊
✍اگر ابراهیم با شخصی دوست میشد که آن شخص اشتباهاتی داشت، دیگران به او اعتراض میکردند. اما ابراهیم نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد. او بدون اینکه حرفی بزند و امر و نهی کند، با عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند. ابراهیم به این دستور اهلبیت دقیقا عمل میکرد که میفرمایند: «مردم را به وسیله ای غیر از زبان، به سوی خدا دعوت کنید.» 🥀🕊
🌹‌شهـــید ابراهیم هادی: می‌دانی الله اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هر چه که در ذهن داری بزرگ‌تر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمت‌تر است. یعنی هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند من و شما را کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سخت‌ترین شرایط ما را کمک می‌کند. 🥀🕊
_رتبه‌ی‌یک‌کنکورسراسری‌ودانشجورشته‌ شیمی‌دردانشگاه‌شریف‌بود،قراربود برای‌ادامه‌ی‌تحصیل‌به‌آمریکااعزام‌شود امابه‌خاطردفاع‌ازمیهن‌ماندوبعدازتاسیس لشکردرسن۲۱سالگی‌در۱۰اردیبهشت۱۳۶۱ آسمانی‌شد! _شهیدمحسن‌وزوایی 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید تو همه گروهها😭😭😭😭😭
حاج حسین یڪتا می‌گفت: درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنیدڪه شهید بشیم؟! میگفت ما دعا می‌ڪنیم براتون‌شهادت مینویسن ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه...
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥#دهه شصت...نسل سوخته👨🏿 #قسمت پنجم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی 🟢 اولین پله
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥...نسل سوخته👨🏿 ششم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی : 🔵نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه. ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد. - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده. با شرمندگی سرم رو انداختم پایین. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد. دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا. جوابی جز سکوت نداشتم. چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود. زود برو سر کلاست. برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم . - دیگه تاخیر نکنی ها ... - چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها. اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود. با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم، دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف، این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ... مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود. سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن. زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در ... - تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت. نمی دونستم باید چه جوابی بدم. اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده. سرم رو انداختم پایین - شرمنده ... اومدم توو پدرم سر سفره نشسته بود. سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد. به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - سلام بابا. خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد. لباسم رو عوض کردم. دستم رو شستم و نشستم سر سفره. دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد. - کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه؛ فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم. دل خودم بدجور سوخته بود. اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم. یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم. - خدایا! مهم نیست سر من چی میاد. خودت هوای دل مادرم رو داشته باش. . ✅ادامه دارد.... ⃟🌷 ⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•@shohadazendeaand🇮🇷           ⚘شهــدا زنـده اند⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که نیستی؛ غمِ دلتنگی تو را باید به قابِ عکس چطوری نشان دهم؟! 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ تا وقتی سیرها در کنار گرسنگان باهم دیده شوند هنوز جامعه‌ی ما جامعه‌ی اسلامی نشده است... 🌷
هرموقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت؛ آبےبرمیداشت‌وقبورشهدارومیشسٺ‌! میگفٺ‌: 🌱باشهداقرارگذاشتم‌که‌ من‌غبارروازروی‌قبرهای‌آنها‌بشورم‌و‌آنھـٰا هم‌غبارگناه‌رو‌از‌روی‌دلِ‌مـن‌بشورند...🌱 ...🌷🕊 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢غـم انـگیـزتـریـن لحظات عمـرت رو کسی برات می سـازه که شـادتــرین لحظاتـت رو بـا اون بــودی ایـن را هـمســر شهــیـد خـوب می دانـد . سلام خدا برشهدا، همسران، فرزندان، پدران
🌹ماجرای امداد غیبی که اشک شهید همت را در آورد 🌷شب عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند .در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند، اشک می‌ریزد. تعجب کردم. گفتم: «حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می گیره.» به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه میکنی؟» به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.» نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟» گفت:«ماه لحظه به لحظه بچه ها رو همراهی می کنه. هر جا اونا توی دید دشمن قرار می گیرن، ماه می ره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن میکنه. می بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما می‌شه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟» او رفت و این امداد غیبی را از پشت بیسیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد.دقایقی بعد صدای گریه ی همه ی آن ها ار پشت بی سیم شنیده می شد. 📚خاطره‌ای از «محمد جوانبخت»برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید همت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری مرحوم عبدالله ضابط رحمت الله علیه از نوجوان ۱۳ساله ای که همانند شهید حسین فهمیده 🌷
★به عشق کمر بسته ام 🌙من از بی ثمر ماندن خسته ام😔 ★شکوه و در شهادت🌷 بود 🌙نه مردن به بستر که ذلت بود ★شهیدان راه حق اند 🌙نمیرند و همواره پاینده اند✅ 🔺شعر برگرفته از وصیتنامه 🌷 🌹