eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ ❇️ قسمت 1⃣ 🍂دردلم با خودم کلنجارمی روم و آخر سر از جا بلند شدم و به اتاِق "یحیی" می روم. پشت در لحظه ای مکث می کنم و بعد چند تق به در می زنم. جوابی نمی شنوم اما در را باز می کنم و داخل می روم! بوی خنک ودل پذیر همیشگی به مشامم می رسد. نفس عمیقی می کشم و حس خوب را با ریه هایم می بلعم😌. در را پشت سرم می بندم و به سمت کمدش می روم. در آینه ی قدی که روی در کمد نصب شده، خودم را گذرا برانداز و درش را باز می کنم. بوی خوش همان ، این بار قوی تر به صورتم می خورد. درست میان پیراهن های یحیی و بعد از کت و شلوار روز ، دامن گل گلی و بلوز آبی رنگم را آویزان کرده بودم. لبخندی تلخ لب هایم را رنگ می زند. دست دراز می کنم و بلوز و دامنم را از روی رخت آویز بر می دارم و در کمد رامی بندم. مقابل آینه لباسم را عوض و موهایم را اطرافم مرتب می کنم. گل سینه ی روی بلوزم روی زمین می افتد، خم می شوم و دستم را روی فرش می کشم تا پیدایش کنم. صورتم را روی فرش می گذارم و زیرکمد را نگاه می کنم. سنگ سرمه ای رنگش در تاریکی برق میزند! دست دراز می کنم تا آن رابر دارم که دستم به چیزی تقریبا بزرگ و مسطح می خورد. می ترسم😑 و دستم را عقب میکشم. هوفی می کنم و دستم را زیر کمد می برم. همان چیز را با احیتاط بیرون میکشم. 🍃یک دویست برگ که با روزنامه جلد شده! متعجب به تیترهای روی روزنامه خیره و فکرم درگیر چند سوال می شود! این برای کیه؟ کی افتاده اینجا؟! شانه بالا می اندازم♀ و صفحه ی اولش را باز می کنم. دست خط یحیی! خط اول را از زیر نگاهم عبور میدهم. 🌾 به ناهار خوری می روم و را بر می دارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم می اندازم و از خانه بیرون می روم. باد گرم ظهر به صورتم می خورد و عطرگل های سرخ🌹 و سفید باغچه ی کوچک حیاط درفضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض میروم. 📖صفحه ی اول دفتر را باز می کنم و لب حوض مینشینم. یک بیت شعر که با خودکار بیک نوشته شده. انبوهی از سوال در ذهنم می رقصد. متعجب دوباره دفتر را می بندم و درافکارغرق می شوم. اگر این برای یحیی است چرا به من نگفت؟ چرا اون جا گذاشته. اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه نکنه...نباید بخونمش. یا شاید... باید حتما بخونمش؟! نفس عمیقی می کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و با نگاه کلمه به کلمه را دقیق می خوانم: 📝فصل اول: " یامجیب یا مضطر " ِ جهان بی ❤️ چیزی نیست به جز تکرارِ یک تکرار گاهی باید برای گل زندگیت بنویسی گل من تجربه ی کوتاه نفس کشیدن کنار تو گرچه کوتاه بود اما چقدر من کوتاهی ماندن را درکنارت دوست داشتم یک ۲۰۰ برگ خریدم تا خط به خط و کلمه به کلمه فقط از تو بنویسم، امامیخواهم تو داستان این ❤️ را بنویسی بنویس گلم. ⬜️خط های سفید بعدی برق ازسرم پراند. تلخ می خندم همیشه خواسته هایت هم عجیب بود. را می بندم و بایک بغض خفیف😔 سمت خانه بر میگردم... باماهمراه باشید🌹 @shohda_shadat