eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• قلبم با شدت توی سینم کوبید نگاهم کرد روشو ازم برگردوند چشماشو بست خودمو به اون راه زدم با مهربونی گفتم : جان ؟ برات شام آوردم، جوابی نداد از جا بلند شدم و رفتم سمت چپش تا چهرش ب سمتم باشه با اخم نگاهم کرد و بعد نگاهشو ازم گرفت و به سقف خیره شد. ❥• با گفتم : من با یه بچه بخاطرت بلند میشم میام اینور بهم محل نمیدی؟ لاقل غذا تو بخور من نپختم مامان پخته نگاهی به غذا که سمت چپش بود کردم و پوفی کشیدم گفتم و از جا بلند شدم رفتم اون سمت قاشقو پر از سوپ کردم و گرفتم سمتش بخور حسام جان دهانشو باز کرد قاشقو گذاشتم تو دهنش اصلا نگاهم نمی کردولی سوپشو تا آخر خورد در ظرفیو که توش کوفته بود برداشتم کوفته پیچید تو اتاق ببین مامان رعنا چقد هوامونو داره ، چه هایی درست کرده ها، ❥• کوفته میخوری؟ ابروهاشو انداخت بالا با گفتم : پس منم نمی خورم الانم به میگم منو ببره خونه ی خودمون ❥• خواستم از جا شم که دستمو گرفت درست جای سوختگی روی دستم بود تو وجودم پیچید با صدای لرزونی گفت : بیخود ! حق نداری هیچ جا بری بعد از تشیع جنازه در به در دنبالت گشتم هزار جور فکر و خیال به ذهنم رسید چرا هر چی میشه قهر می کنی؟ صداش که لرزید فهمیدم دستمو ول کرد سریع از گوشه ی اتاق چند تا پتو آوردم کشیدم روش، نشستم پیشش سرمو انداختم پایین نکردم به پدرجونم گفتم ، بخدا حالم خیلی بد شد داشتم خفه میشدم ، حالت تهوع داشتم ، تو جمعیت نتونستم پیدات کنم گرفتم رفتم بدن درد داشتم ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : ؟ یه چیزی بگم ؟ رو به روم نشست و گفت : بفرمایید حاج خانوم چرا امروز یهو حالت خوب شد ؟ چهرش طور دیگه ای شد حالت صورتش جدی و متعصب شد درست مثل نگاه های و بی قرارش توی دو کوهه با صدای گفت : خواب اشکانو دیدم بهم گفت نگران نباشم ،نوبت منم میشه گفت مهمون زده نگاهش کردم چی داشتم بگم؟ زنده اند پس ، حسام منم رفتنی بود، ❥• پس شهادتتو از زبون رفیقت شنیدی !!! با مهربونی بهش لبخند زدم و گفتم : لبخند دندون نمایی زد، به کسی نگی ها خیالت راحت، فاطمه؟ جانم؟ بریم سونو گرافی؟ برا چی بریم ؟ معلوم شد جنسیتش دیگه ،با خوشحالی گفت : کی معلوم شد ؟ کی گفت اصلا؟ با گفتم : اشکان معصومی مژده ی شهادتو داد بی بی هم که روی مدافع حرمشو زمین نمیندازه این آقا پسری که تو منه هم باباییه به یقین تبدیل شد بچمون ، یه پسر کاکل زری که از بچگی با عکسای بابایی اش بزرگ میشه و همیشه شاهد مامانش بالای سر مزار باباشه البته اگه باباش مفقود نشه، ❥• صورتمو با دستام پوشوندم و زدم زیر حسام که اصلا توقع همچین عکس العملی رو نداشت ، متعجب نگام می کرد آروم اومد جلو توی گوشم زمزمه کرد : فاطمه ؟ جوابی ندادم دوباره خطابم کرد میون اشکام جوابشو دادم با جدیت گفت : میشه اینقدر دوستم نداشته باشی ؟ دستمو از جلوی صورتم برداشتم و نگاش کردم زده از حرفش گفتم : به این راحتی ؟ لحنش بود، آره عزیزم به همین راحتی بچه ی من از سه ساله ی عزیز تر نیست منم از رنگین تر نیست تو هنوز نیاوردی شهادت انتهای زندگی نیست هنوز با قلبت راضی نیستی تا وقتی هم که نشی من شهید نمیشم از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون تو در ایستادو گفت : لباساتو بپوش بعد از صبحانه بریم سونو گرافی... ❥• با از جام بلند شدم،رخت خوابا رو جمع کردم لباسامو تنم کردم جلوی ایستادم و روسری بلند مشکیمو لبنانی بستم ،چادر رنگی ای که رعنا داده بودو روی دوشم انداختم از اتاق بیرون اومدم لبه ی حوض نشستم دستمو توی زلال و خنکش فرو بردم یه مشت آب پاشیدم تو صورتم، مشت بعدی ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat