eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹⇐ماموریت ما تمام شد،همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی بود،همه پکر بودیم،اگر بود همه مان را الان می خنداند. 🔸⇐یهو دیدیم دو نفر یه دست گرفته و دارن میان، یک روی برانکارد آه و ناله میکرد،شک نکردیم که خودش است. تا به ما رسیدند،بخشی سرِ داد زد: «نگه دار!» 🔹⇐بعد جلوی بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر و دوید بین بچه ها گم شد. به زحمت،امدادگرها رو کردیم که بروند!! 😁 @shohda_shadat
قدم سوم: انفاق در راه خدا ❖ زیر دست نواز بود بعد فهمیدیم که پنج شیش تا خانواده رو به عهده داشته... ❖ در پایگاه معماری به نام بود که برای نجات یک مقنی از چاه مرده بود. جواد به رستوران گفته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده ی هم بدهد و خودش را حساب میکرد... ❖ البته هیچ وقت ب من نمیگفت یک روز قبادی امد منزل ما و موضوع را به من گفت و کرد که میخواهد من هم باشم... ❖ گفتم انچه فکوری میکند مورد و خواست من است... ❖ برای رسیدن به اصولا پنج تا قدم وجود دارد... ❖ که این پنج تا در ، صالح، اینکه نکنیم و به عقب برنگردیم، با و با خلاصه میشه... ❖ بعضیا برای از نون بچه هاشون میزنن،حالا ما چقدر مثل اون بعضیا در راه خرج کنیم؟ چقد از یه سری از زندگیمون بکنیم واسه خدا؟ ❖ برای نزدیک تر شدن به باید یه سری از شبیه بزرگا کنیم،با دو تا ناب توضیح میدم مثلا شب لباس عروسشو ب یه نیازمند کردن، یا مثل که چند تا رو تا اخر عمرشون کرد. ❖ اصلا اساس کار همین برداری از این ، ما هر چقدر به نزدیک تر کنیم برداشتیم سمت ، ❖ به مال کسی که و در کارش هست میبخشه، و براش بیشتری کنار میزاره، هم امتحان الهیه هم مثلا اگر ما به و کمک کنیم بزرگترا هم مبارکشونو میکشن رو سرمون یکیش اینه که راهه میتونی به روی باز کنی، ❖ خیلی ساده است فقط باید یکم دلتو خالی کنی از ،صدای باعث شد سریع ببندم و بگم: الان میام، کتاب بود هر قدر که میخوندمش دلم میخواست بیشتر باهاش بگیرم، ❖ دستی رو جلدش کشیدم و کردم سمت ی کتابا به همراه از خونه زدیم بیرونو سوار ماشین که حالا سپیده ازش استفاده می کرد شدیم، ها رو کشیدم ، نیم به سپیده انداختم و گفتم : به به چه ...! ❖ سپیده از پشت شیشه های دودیش نگاهم کردو گفت : ما اینیم دیگه ... خب کجا بریم مادمازل ؟ _ نمی دونم ، بریم ... اینورا یه کافه ی خوب هست ... ❖سپیده با ساختگی گفت : چرا را نمیداری ؟بی مروت ! خب مگه واژه بجاش کرده ؟ نه مگه حتما باید اونا تصویب کنن؟ خودم تصویب می کنم... قهوه و امثالهم خوری خوبه ؟ امثالهم عربیه داداچ ... خب چهوهسنی جاننن؟ این الان یعنی چی ؟ ترکیب قهوه و چای و بستنی بود. ❖ من میدم تا تصویب کل،از کلمه ی میان خوری استفاده کنم زارت ... بد تر شد که ... _عوضش با مفهومه ... خیلی خب شو رسیدیم به میان وعده خوری یا همون چهوهستنی . خندیدمو باز کردمو پیاده شدم ... با هم وارد شدیم ... یه میز دو نفره اون وسط خالی بود ... صندلی رو عقب کشیدم و نشستم ... اومد کنارمون گفت : چی میل دارید ؟ سپیده از خودش و من گفت : دو تا آب ... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : ؟ یه چیزی بگم ؟ رو به روم نشست و گفت : بفرمایید حاج خانوم چرا امروز یهو حالت خوب شد ؟ چهرش طور دیگه ای شد حالت صورتش جدی و متعصب شد درست مثل نگاه های و بی قرارش توی دو کوهه با صدای گفت : خواب اشکانو دیدم بهم گفت نگران نباشم ،نوبت منم میشه گفت مهمون زده نگاهش کردم چی داشتم بگم؟ زنده اند پس ، حسام منم رفتنی بود، ❥• پس شهادتتو از زبون رفیقت شنیدی !!! با مهربونی بهش لبخند زدم و گفتم : لبخند دندون نمایی زد، به کسی نگی ها خیالت راحت، فاطمه؟ جانم؟ بریم سونو گرافی؟ برا چی بریم ؟ معلوم شد جنسیتش دیگه ،با خوشحالی گفت : کی معلوم شد ؟ کی گفت اصلا؟ با گفتم : اشکان معصومی مژده ی شهادتو داد بی بی هم که روی مدافع حرمشو زمین نمیندازه این آقا پسری که تو منه هم باباییه به یقین تبدیل شد بچمون ، یه پسر کاکل زری که از بچگی با عکسای بابایی اش بزرگ میشه و همیشه شاهد مامانش بالای سر مزار باباشه البته اگه باباش مفقود نشه، ❥• صورتمو با دستام پوشوندم و زدم زیر حسام که اصلا توقع همچین عکس العملی رو نداشت ، متعجب نگام می کرد آروم اومد جلو توی گوشم زمزمه کرد : فاطمه ؟ جوابی ندادم دوباره خطابم کرد میون اشکام جوابشو دادم با جدیت گفت : میشه اینقدر دوستم نداشته باشی ؟ دستمو از جلوی صورتم برداشتم و نگاش کردم زده از حرفش گفتم : به این راحتی ؟ لحنش بود، آره عزیزم به همین راحتی بچه ی من از سه ساله ی عزیز تر نیست منم از رنگین تر نیست تو هنوز نیاوردی شهادت انتهای زندگی نیست هنوز با قلبت راضی نیستی تا وقتی هم که نشی من شهید نمیشم از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون تو در ایستادو گفت : لباساتو بپوش بعد از صبحانه بریم سونو گرافی... ❥• با از جام بلند شدم،رخت خوابا رو جمع کردم لباسامو تنم کردم جلوی ایستادم و روسری بلند مشکیمو لبنانی بستم ،چادر رنگی ای که رعنا داده بودو روی دوشم انداختم از اتاق بیرون اومدم لبه ی حوض نشستم دستمو توی زلال و خنکش فرو بردم یه مشت آب پاشیدم تو صورتم، مشت بعدی ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
# 🎤 🌴فرمانده گردانی میگفت: خواب دیدم ...آقا گفت: لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز🖍 زیر بعضی ها رو خط✍ کشیدن.. 🌴زیر هرررر اسمی خط کشید، تو عملیات، 😭 💥بچه هاااا! لیست اسم شماها دست دارن میبرن پیش ... میگن آقا من ⇜از این دختر⇜از این پسر، خیلییی ام👌 آقا براش بنویس😍 🌴بعد فکر کن، آقا خودکار سبزشو🖌 ور داره بگه این 💖 بچه هااااا بخر بخره ها! 😍 بچه ها زود باشین.. @shohda_shadat🍃🌸
✍ اگر همه مدل آدم تو رو دوست دارند یک جای کارت ؛ هیچ کس نمی تونه همه رو نگه داره! 🧠 @shohda_shadat🌸