eitaa logo
✨شکوهِ شعر✨
224 دنبال‌کننده
441 عکس
52 ویدیو
3 فایل
اینجا شعر را زندگی می‌کنیم🪴 @shokoohsher✨ . ارتباط با ما @poem14 برایم ناشناس بنویس:👇 https://harfeto.timefriend.net/17359128070831
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام چگونه گم نکنم راه را در این وادی؟ - بگیر دست تضرع به دامن هادی مرام محض امامین عسگریین است اسیر بودنی از جنس ناب آزادی سیاهچال نموری نبود دنیا بیش اگر نبود بنای دلت به آبادی به لطف توست که عبدالعظیم ها دارند چنین جلال ملوکانه ای در این وادی اضافه های بساط دعای جامعه است رسیده است حلاوت اگر به قنادی غم زیارت تو بر سرم خراب شده وگرنه نیست دل ما غریبه با شادی به قیمت همه‌ی عمر سوختن بوده است به خیل شب زدگان هرچه نور می‌دادی.. @shokoohsher 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏فلسوفَ أُطلعكِ على قصائدَ لم أقرأها لأحَدْ، وأفتحُ لكِ حقائبَ دموعي التي لم أفتحها لأحَدْ، ولسوف أُحبَّكِ كما لا أَحبّكِ أحدْ و تو را از قصيده‌هايى كه براى كسى نخوانده ام، آگاه خواهم ساخت و چمدان اشك‌هايم را، كه براى كسى باز نكرده‌ام براى تو باز خواهم كرد و تو را دوست خواهم داشت، چنان كه كسى دوست نداشته است... @shokoohsher🌱 برگردان 🌱
شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟! انگاره‌های دین منی، نیستی مگر؟! هم قبلهٔ نماز منی هم نیاز من... چون مهر بر جبین منی‌، نیستی مگر؟! پیوسته با کمان دو ابرو میان شهر عمری است در کمین منی، نیستی مگر؟ با آن شکوه شرقی و با این غم نجیب... بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟! من مستحق نیش توام، دیگری چرا؟! محصول آستین منی، نیستی مگر؟! هر وقت می‌نویسم و هر‌جا که شاعرم ایهام و نقطه‌چین منی، نیستی مگر؟! @shokoohsher ☘️
(ع) 💚 هرگز‌ ندیده کاسبیِ او ، کساد را هرکس گرفته حرزِ امامِ جواد را ما ریزه خوار خوان جوادالائمه ایم داریم از ازل به دل این اعتقاد را نیکوست هرچه می‌رسد از دوست؛بی دریغ هرچند میدهی به کمِ ما، زیاد را تو آن چنان ملیحی و زیبا که جبرئيل دارد مدام روی لبش "ان یکاد " را افلاک از نسیم عبای تو زنده است از دامنت جدا‌ نکنی دست باد را! خورشید آمده است به پابوس گنبدت آقا ! نرانی از درت این خانه زاد را ای خوش به حال آن پدری که گذاشته است بر طفل خویش، نامِ "محمد جواد" را @shokoohsher 🍃
تو را به‌سانِ قطره‌ی آبی نمی‌خواهم که عطشم را سیراب کنی، تو را به‌سان رودی از نمک می‌خواهم که هرگاه از تو سیراب شوم، عطشم دوباره آغاز شود... @shokoohsher ☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 این غزل را با الهام از حکایتی از زندگی علیه‌السلام نوشته‌ام: قنوت شاخه‌های بی برش را بال و پر دادی به انبوه دعاهای کهن‌سالش اثر دادی امانش دادی از آن ارّه که یک‌ریز می‌خندید نجاتش از غم زخم زبان‌های تبر دادی میان سایه‌ی سنگین و سرد عابران گم بود به او چتری که باشد بر سر هر رهگذر دادی فقط با قطره‌ای آب وضویت حضرت دریا! درخت شوربختی را قیامی شعله‌ور دادی به مشتی چوب خشک لایق در آتش افتادن چطور از هر گیاهی سرنوشتی سبزتر دادی؟ * کبوتر در کبوتر می‌رسد هر صبح تا مشهد سلامی که به قصد بوسه بر دست پدر دادی @shokoohsher ☘️
💚 جهان را می‌شناسد، لحظۀ غمگین و شادش را از این رو سخت در آغوش می‌گیرد جوادش را پسر مثل پدر می‌خندد این یعنی که از حالا میان این دو قسمت می‌کند دشمن عنادش را جهان از بعد عیسی اولین‌بار است با حیرت درون قالب یک طفل می‌یابد مرادش را چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی هوایی می‌کند از نو بسازد اعتقادش را چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟ که هر عالِم به این معیار می‌سنجد سوادش را قدم آهسته برمی‌دارد و پیوسته تا منزل که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد نشد تا سرمۀ چشمم کنم خاک بلادش را بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر ولی من دوست دارم بیشتر باب‌الجوادش را... @shokoohsher 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أُقَلِّبُ طَرفي في السَماءِ لَعَلَّهُ يُوافِقُ طَرفي طَرفَها حينَ تَنظُرُ...! به آسمان نگاه می‌کنم و چشم می‌گردانم به این امید که شاید وقتی لیلی به آسمان می‌نگرد، چشم‌‌هایمان همراه یکدیگر شوند! @shokoohsher 🍃
تقدیم‌به‌قدم‌های‌پربرکت‌ 💚 فکر می‌کنم هر چیزی در این دنیا داستانی دارد حتی دری که این روزها آرزوی بوسیدنش را داریم... خبر آرام ریخت در جنگل، سارها مثل بید لرزیدند سروها ایستاده جان دادند، مرگ را پیش چشم خود دیدند صبح یک روز سرد پاییزی، باغبانی تبر به دوش رسید «این چه رازیست در دل جنگل؟»، کاج ها با نگاه پرسیدند از درختان یکی یکی رد شد، رو به رویم نشست و گفت به شوق «بهترین چوب های این جنگل، شاخه های جنون این بیدند آسمان بر سرم هوار شد و ...، پیش چشمم زمانه تار شد و دوستانم به رسم بدرقه ... آه، مثل ابر بهار باریدند «نکند سوتک و سه تار شوم، یا که تابوت و چوب دار شوم» مثل پیچک تمام این افکار، در تن و ریشه هام پیچیدند برگ هایم به باد رفت و سپس، تکه تکه به خاک افتادم، زیر باران تمام جانم را، دست ها توی کامیون چیدند رفتم از نو دوباره زاده شوم، توی یک کارگاه نجاری صبح آن روز میخ و چکش و میز، به من و اشک هام خندیدند دستی آمد بلند کرد مرا، جلوی نور آفتاب گذاشت یا علی گفت و آرزومندان، صورتم را به اشک بوسیدند من _در چوبی حرم_ حالا، شده ام مأمن کبوترها بید مجنون شدم به شوق نجف ، بیدها میهمان خورشیدند ☘️ @tahere_sadat_maleki @shokoohsher