برگ صنوبری که در این سینه میتپید
جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت...
@shokoohsher✨
#شادی_جودکی🍁
✨شکوهِ شعر✨
برگ صنوبری که در این سینه میتپید جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت... @shokoohsher✨ #شادی_جودکی🍁
از پشت ابر تیره که هیچ آبرو نداشت
دیگر نگاه روشنِ خورشید سو نداشت
با ابر در مبارزهی تن به تن گریخت
خورشیدِ بیرمق، نفسِ های و هو نداشت
حتی نسیم وقت عبور از درختها
با برگهای تازه دل گفت و گو نداشت
جز یاکریم بغض مرا هیچکس ندید
بغضی که راه پیش و پسی در گلو نداشت
#پاییز، فصلِ رویشِ ما بود و بعد از آن
دیگر بهار در نظرم رنگ و بو نداشت
برگِ صنوبری که در این سینه میتپید
جز دیدن دوبارهی تو آرزو نداشت
@shokoohsher✨
#شادی_جودکی🍁
#ایران 🇮🇷
از خودم میپرسیدم چطور است که کوچکترهای #فلسطین و غزه انقدر میفهمند؟! انقدر محکم حرف میزنند؟ یک جوری که آدم احساس میکند روح بزرگی را در جسم کوچکشان جا دادهاند.
و این چند روز کمی فهمیدم!
فکر کردم جنگ با تمام تیرگیها و نکبتهایش، مزیتهای عجیبی دارد! و آن اینکه، آدمها را بزرگ میکند. عیار خیلی چیزها را محک میزند و خیلی چیزها را روشن میکند، مثل روز. عشقها را، دلتنگیها را، دلبستگیها را، دوست داشتنها و پیوندها را، کنار هم بودنها و کنار هم ماندنها را... در جنگ است که آدم ناگهان به خودش میآید و میبیند، چقدر دلیل دارد برای زنده ماندن، چقدر ترس برای از دست دادن، چقدر راه برای رفتن و ...
شاید چون آدم در جنگ، با خودش و با همه رو راستتر است.
@shokoohsher✨
#شادی_جودکی🌱