#پویش_شعر_شهید_جمهور
تو را چگونه در این مِه به ماه بسپارم
به کوه و دَره به این کوره راه بسپارم
شبی بلند به صبحی که آشناست رسید
مخواه چشم به صبحی سیاه بسپارم
مخواه بازهم این آسمانِ شبزده را
به ابرِ اشک به بارانِ آه بسپارم
مگر که شاه خراسان به داد ما برسد
مگر که درد گدا را به شاه بسپارم
بیاکه پیکر بی جان و بی پناه تو را
به صبح روشن این بارگاه بسپارم
@shokoohsher✨
#فاطمه_زاهدمقدم🌱
#شهید_جمهور
#پویش_شعر_شهید_جمهور
اخبار وهمآلوده و اخبار در مه
پیچیده آواز غمی انگار در مه
ای دشتها! کو رد پای رود در برف؟
ای کوهها! کو رد پای یار در مه؟
دیماه را من پیش از این یخ کرده بودم
اردیبهشتم گم شده اینبار در مه
از لابلای صخرهها داغی شکفته
گل کرده یک اندوه بیتکرار در مه
چشم و دلت روشن که تا این شب شود صبح
فانوس میماند فقط بیدار در مه
تاریک اگر ماندی، «هوالنور»ی بگو باز
تا روشناییها قدم بردار در مه
سیمرغ من! برخیز از خاکستر رنج
ایران من! برخیز از آوار در مه
@shokoohsher✨
#فاطمه_عارفنژاد🌱
#شهید_جمهور
#پویش_شعر_شهید_جمهور
باران همان اشک خداوند است، در صحنتان بسیار می آمد
هرچند که رگ های ما می سوخت!،هرچند که رگبار می آمد
سیل آمد و یک شهر دریا شد، صدها کبوتر در دلم جا شد
دیدم رواقت هم عزادارست!،سوز غمی انگار می آمد
اردیبهشتی روبه پایان بود، من در بهاری سرخ می دیدم
هی لاله لاله، هرچه پروانه،پیوسته از دیوار می آمد
ما گم شده در تیره پستوها،در پایتختی از هیاهوها
در نقطه های ساکت مرزی،باران خون این بار می آمد
مردی که سودای شهادت داشت،بر آستان حق ارادت داشت
آن شب که از دریا روایت داشت،خونین تن از پیکار می آمد
باران و مه در جنگل و طوفان،باران می آمد، وه! چه بارانی!
آن مرد بارانی تر از باران ،از قاب عکسی تار می آمد
دستان خاکی،بال و پر خاکی،چشمان خیس مهربان خاکی
ان پر کشیده در شب باران،با رختِ خون از کار می آمد
@shokoohsher✨
#زهرا_سلیمی🍃
#شهید_جمهور