#پویش_شعر_شهید_جمهور
باران همان اشک خداوند است، در صحنتان بسیار می آمد
هرچند که رگ های ما می سوخت!،هرچند که رگبار می آمد
سیل آمد و یک شهر دریا شد، صدها کبوتر در دلم جا شد
دیدم رواقت هم عزادارست!،سوز غمی انگار می آمد
اردیبهشتی روبه پایان بود، من در بهاری سرخ می دیدم
هی لاله لاله، هرچه پروانه،پیوسته از دیوار می آمد
ما گم شده در تیره پستوها،در پایتختی از هیاهوها
در نقطه های ساکت مرزی،باران خون این بار می آمد
مردی که سودای شهادت داشت،بر آستان حق ارادت داشت
آن شب که از دریا روایت داشت،خونین تن از پیکار می آمد
باران و مه در جنگل و طوفان،باران می آمد، وه! چه بارانی!
آن مرد بارانی تر از باران ،از قاب عکسی تار می آمد
دستان خاکی،بال و پر خاکی،چشمان خیس مهربان خاکی
ان پر کشیده در شب باران،با رختِ خون از کار می آمد
@shokoohsher✨
#زهرا_سلیمی🍃
#شهید_جمهور
نذر #امام_سجاد علیه السلام
شن های دشت با گذرش گریه می کند
مردی که آب, پشت سرش گریه می کند
از عرش تا به فرش, زمین در همه زمان
با هرچه هست دور و برش گریه می کند
آتش گرفته است حرم, آن چنان که ظلم
با چشم های شعله ورش گریه می کند
هل من معین تلخ پدر را شنیده است
عمری به پاسخ پدرش گریه می کند
این کشته ی فتاده به هامون غرق خون
بر اهل بیت خسته, سرش گریه می کند
اصلا خود خداست در این ملک لامکان
با نوحه های چشم ترش گریه می کند
@shokoohsher✨
#زهرا_سلیمی🪴
#محرم #شعر_عاشورایی