ابرِ مستی تیرهگون شد باز بیحد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد…
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🌱
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم
پیششان سَر بَر نمیآرم، رعایت میکنم!
همچنان که برگِ خشکیده نمانَد بر درخت
مایهی رنج تو باشم، رفع زحمت میکنم!
این دهانِ باز و چشمِ بیتحرک را ببخش؛
آنقَدَر جذابیت داری که حیرت میکنم
کم اگر با دوستانم مینشینم، جُرمِ توست
هرکسی را دوست دارم، در تو رؤیت میکنم!
فکر کردی چیست موزون میکند شعر مرا؟
در قدم برداشتنهایِ تو دقت میکنم!
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، میروم
لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم
ترکِ افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت میکنم
توی دنیا هم نشد، برزخ که پیدا کردمت
مینشینم تا قیامت با تو صحبت میکنم
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🌱
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
این دهان باز و چشم بیتحرک را ببخش
آنقدر جذابیت داری که حیرت میکنم!
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🌱
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد میشد مطمئناً کاج اگر میکاشتم
آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد
چند گامی سوی تو بیسر قدم برداشتم
ای شکاف سقف ِبر روی سرم ویران شده!
کاش از آن اول تو را کوچک نمیپنداشتم
آه ِمن دیشب به تنگ آمد، دوید از سینهام
داشت میآمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم..
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🍃
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
#ارسالی_شما 🌹
در حیاط خانه گلها محو عطرش میشدند
ابر، بالای سرش در آسمان میایستاد...
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🌱
۸ شهریور ۱۴۰۳
✨شکوهِ شعر✨
#ارسالی_شما 🌹 در حیاط خانه گلها محو عطرش میشدند ابر، بالای سرش در آسمان میایستاد... @shokoohsher
#ارسالی_شما 🌹
داشت در یک عصر پاییزی زمان میایستاد
داشت باران در مسیر ناودان میایستاد
با لبی که کاربرد اصلیاش بوسیدن است
چای می نوشيد و قلب استکان میایستاد
در وفاداری اگر با خلق میسنجیدمش
روی سکّویِ نخست این جهان میایستاد
یک شقایق بود بین خارها و سبزهها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان میایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش میشدند
ابر، بالای سرش در آسمان میایستاد
موقع رفتن که میشد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست میبردم بر آن، میایستاد!
موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان میایستاد
از حساب عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه یک شب در میان میایستاد
قانعش کردند باید رفت با صدها دلیل؛
باز با این حال میگفتم بمان، میایستاد
ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
نه چرا آهسته، باید ساربان میایستاد
باید از ما باز خوشبختی سفارش میگرفت
باید اصلا در همان کافه زمان میایستاد
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🌱
۸ شهریور ۱۴۰۳
پیچیده روزگار تو از دور واضح است
از عشق خسته میشوی اما خلاص، نه!
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🌱
۱ آبان ۱۴۰۳
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچههای روستا
ریشهام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا میکاشتند
پیکرم را بوسه میزد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمیارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهیم میکرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم میکند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا!
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا...
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🍃
۳ آبان ۱۴۰۳
سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصهی تلخ مرا سرسرهها میفهمند...:)
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🍃
۴ آبان ۱۴۰۳
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا میکند
از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما میکند
نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🍃
۶ آذر ۱۴۰۳
#تک_بیت
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بیهوشم کرد...!
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🍃
۲۴ بهمن
حُکم شلّاق است، طبقِ آنچه در دین آمده
منتها این مست از دارالمجانین آمده
آنچنان از آرزوهای بزرگم خالیم
گویی از غارِ خود، انسانِ نخستین آمده
لشکر خنجر به دستِ نارفیقان را ببین!
در مصافِ یک کبوتر چند شاهین آمده؟!
نوک به چشمانِ نهنگی خسته میزد یک کلاغ
آبِ اقیانوس تا این سطح پایین آمده
او که ما را میکشد یک روز، اینک یار ماست
ابن ملجم در صفِ اصحابِ صِفّین آمده
عاقبت انداخت ما را پیش پای دشمنان
این سیاه ِ وحشیِ از جنگ بیزین آمده
بعد از این احوالِ بد، مرگ است اینک حالِ ِخوش
معنی احوالِ خوش در بیت زیرین آمده:
“مثل طفلی شب بخوابی بیخیالِ امتحان
صبح برخیزی ببینی «برف ِسنگین» آمده”
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🌱
۱۶ اسفند