#امام_حسین علیهالسلام
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
ازل تا ابد ساحت آفرینش
به هر شکل و با هر زبان از تو میگفت
از آغاز عالم، از اندوه آدم
قدیمیترین داستان از تو میگفت
چه کردی تو ای ماه منظومۀ عشق؟
که هر گوشۀ کهکشان از تو میگفت
افق تا افق خون تو میدرخشید
کران تا کران آسمان از تو میگفت
دل سنگها از غمت آب میشد
اگر کوه آتشفشان از تو میگفت
و هر باد هقهق تو را مویه میکرد
و هر رود نرم و روان از تو میگفت
و هر آه محو غمت بود هر دم
و هر آینه ناگهان از تو میگفت
تو ای جان کعبه! حرم از تو میخواند
تو ای روح مسجد! اذان از تو میگفت
رجزگریۀ کودکان میسرودت
نگاه تر مادران از تو میگفت
در آرامش پیرهنهای مشکی
هیاهوی پیر و جوان از تو میگفت..
به خود آمدم، جمعیت سینه میزد
به خود آمدم، روضهخوان از تو میگفت
یقینیترین داغ عالم تویی، تو!
دل سوخته بیگمان از تو میگفت
@shokoohsher✨
#فاطمه_عارفنژاد☘️
#محرم #شعر_عاشورایی
#حضرت_رباب سلام الله علیها
هنوز عطر تو جامانده بین آغوشم
چگونه زندهام و بی تو آب مینوشم؟!
@shokoohsher✨
#فائزه_امجدیان☘️
#محرم #شعر_عاشورایی
✨شکوهِ شعر✨
#حضرت_رباب سلام الله علیها هنوز عطر تو جامانده بین آغوشم چگونه زندهام و بی تو آب مینوشم؟! @shoko
تقدیم به دلتنگیهای #رباب(س)...
هنوز عطر تو جامانده بین آغوشم
چگونه زندهام و بی تو آب مینوشم
قسم به سرخیِ قندانهی سپیدت که
تمام عمر لباس سیاه میپوشم!
چگونه خونِ تو باران شد و نریخت زمین؟!
چگونه چشمه شدم گریه گریه میجوشم؟!
چقدر گریه کنم تا به خیمه برگردی؟
چرا به جای تو غم سر گذاشت بر دوشم؟
میان خواب تو را...، بین ظرف آب تو را...
چگونه میشود آن خندهها فراموشم؟!
و لای لای مرا باد برد سوی فرات
فرات موج مزن! خالی است آغوشم
@shokoohsher✨
#فائزه_امجدیان☘️
#محرم #شعر_عاشورایی
هدایت شده از سعیده کرمانی
#مرثیه
#شب_هشتم
#غزل
#سعیده_کرمانی
رجز بخوان ، رجز بخوان ، شبیه مرتضی علی
که حیدری دگر شود دوباره سهم ما علی
برو که اولین شهید این قبیله میشوی
برو برو عزیز خانواده مرحبا علی
سوارشو به سمت خیمهگاه دشمنان برو
عقیق خون خویش را ببخش بر گدا علی
برو به فتح خیبری دوباره و تو هم بده
جواب ظلم قوم بدتر از یهود را علی
هزار بار خوردهام زمین و باز پاشدم
خودت بیا به من بگو چقدر مانده تا علی
جوان من بلند شو ، نخواب بین معرکه
بلند شو ، بلند شو ، بگو دوباره یاعلی
نه پیرهن که جوشنت شدهاست پاره یوسفم
چگونه این چنین شدی اسیر گرگها علی
هم این طرف ، هم آن طرف ، به هر طرف تو هستی و
بیابمت کجا علی ؟ کجا علی ؟ کجا علی ؟
چقدر تکه تکهای ، چقدر پاره پارهای
به قول شاعران شدی هجا هجا هجا علی
🕊@kaftarchahiemamreza🕊
عاقبت
همه ی ما
زیر این خاک
آرام خواهیم گرفت
ما؛
که روی آن دمی به همدیگر
مجال آرامش ندادیم...
@shokoohsher✨
#آنا_آخماتووا🌿
قلم! از جای خود برخیز اگر داری توانش را
وضو از خون کن و بنویس شرح داستانش را..
اگر داغیست بر دل یوسف و داود را، این است:
که رویش را ندید آن و که نشنید این اذانش را
امام کعبه وقتی دید، دشت از دشنه لبریز است
به قربانگاه خواند اول، رسول مهربانش را
چه آغوش است یا رب! ساحل امن شهادت را
که در این موجۀ خون، داده است از کف عنانش را
چنان از یاد برده هستی خود را که میبخشد
به هر تیغی که سمت او میآید باز جانش را!
بریزد خاک بر فرق سر دنیا... که حق دارد،
هر آن پیری که در خون خفته میبیند جوانش را
عبایی که جهان را زیر بال خویش میگیرد
به تنگ آمد که باز آرد به خیمه دودمانش را
::
در این اقلیم میخوانند لیلاهای دلداده
به گوش گاهواره عاشقانه داستانش را
به جبهه میفرستد شیرمردش را همان مادر
که در تابوت خواهد دید مشتی استخوانش را...
@shokoohsher✨
#سیدمحمدجواد_میرصفی🌱
#شعر_عاشورایی #محرم
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد
@shokoohsher✨
#محسن_عرب_خالقی☘️
#محرم #شعر_عاشورایی
بشتاب برادر دلیرم، بشتاب
#عباس تویی، تازه فراتی دریاب
چون بود شهید عشق در کربوبلا
لبتشنۀ لبیک، نه لبتشنۀ آب
@shokoohsher✨
#سیدحسن_حسینی🪴
#شعر_عاشورایی #محرم
عباس که بوسه زد به چشمانش تیر
شد شوق علمداری او عالمگیر
پیشانی او شکست، اما پیچید
آوازۀ پیروزی خون بر شمشیر
@shokoohsher✨
#محمدجواد_غفورزاده 🌿
#شعر_عاشورایی #محرم
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی میشنید میلرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دستهایش شدید میلرزید
شمرِ تعزیه بغض کرد و گریست
گفت: لعنت به من اگر که تو را....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت: دستم بریده باد آقا...
@shokoohsher✨
#محمدجواد_الهیپور🌱
#محرم #شعر_عاشورایی
✨شکوهِ شعر✨
بوق شیپور و طبل ماتم را هرکسی میشنید میلرزید شمر آمد ...ولی همه دیدند دستهایش شدید میلرزید شمرِ
غرق خون وقت صحنهی آخر
بین گودال داشت جان میداد
با نفسهای گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان میداد
مادری در میان هق هق و اشک
مشت بر سینه میزد و با درد
یک نگاهش به سمت مقتل بود
یک نگاهش به چهرههایی زرد
آتش از خیمهها که بالا رفت
روضه خوان داشت نغمه سر میداد
گفت: او میدوید و من... انگار
از غمی بی امان خبر میداد
دانههای سفید برف آرام
مثل یک دستهی عزا از راه
آمدند و شدند تسکین
عطش کودکان ثارالله
آتش خیمهها فروکش کرد
دل ولی همچنان تلاطم داشت
مرد قصه میان خون، اما
گوشه چشمی به سمت مردم داشت
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی میشنید میلرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دستهایش شدید میلرزید
شمر تعزیه بغض کرد و گریست
گفت: لعنت به من اگر که تو را....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت: دستم بریده باد آقا
#
تعزیه ختم شد، همه رفتند
باز او ماند و صحنۀ گودال
بعداز آنکه سکوت جاری شد
ساربان آمد و .... زبانم لال...
@shokoohsher✨
#محمدجواد_الهیپور🌱
#محرم #شعر_عاشورایی