✨شکوهِ شعر✨
بگذار دستت راز دستم را بداند... @shokoohsher✨ #حسین_منزوی 🪴
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
در من طلول آبیِ آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، امّا
چشمان ما را در خموشی گفت و گوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زان سان، ولی آینده ما راست
دور از نوازش های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت راز دستم را بداند
بی هیچ پروایی، که دستِ عشق با ماست
@shokoohsher✨
#حسین_منزوی 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی که بازوان بلورین صبح دم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من ...
@shokoohsher✨
#هوشنگ_ابتهاج ☘️
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کورها جوابم کرد
سمند نقره نلاش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد
و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابستهی نقابم کرد
مرا به جنگلی از وهم و نور و رویا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم برد
و عشق هیأت دوشیزهای اصیل گرفت
سپس به لهجهی فیروزهای خطابم کرد
کنار سُرخیِ شومینه سفرهای گسترد
نشست با من و شرمندهی شرابم کرد
دو تکه یخ ته هر استکان ِمِی انداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد
گرفت دست مرا در سماع بی خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد
و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسهای خرابم کرد
و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!
در این کویر نمان چشمهای مسافر شو!
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگیام را و گفت: شاعر شو!
و عشق خواست که این گونه در به در باشم!
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم
@shokoohsher✨
#علیرضا_بدیع 🌱
و عشق خواست که این گونه در به در باشم
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم...
@shokoohsher✨
#علیرضا_بدیع 🌱
خواب دیدیم که رؤیاست، ولی رؤیا نیست
عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست!
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ما حوصله غوغا نیست
ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه توست! خطا از ما نیست
خلق در چشم تو دل سنگ، ولی ما دل تنگ
«لا الهی» هم اگر آمده بی «الا» نیست
موج شوریده دل آشفته ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست
بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم
مرگ هم چاره دلتنگی ماهیها نیست
@shokoohsher✨
#فاضل_نظری☘️
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملالانگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینهام پردرد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
وه... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگآمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند... شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمهی من...
همچو آوای نسیم پرشکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهرهی تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینهام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
@shokoohsher✨
#فروغ_فرخزاد 🌱
مجبورم عاشقت باشم!
نه اینکه زیباتری
که عمیقتری...
@shokoohsher✨
#محمود_درویش🪴
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند
روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی؟
نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند
دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا میکند
از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما میکند
نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی 🍃