eitaa logo
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
121هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
914 ویدیو
1 فایل
زن باش... یڪ زنِ تمام عیار با تمام جنبه هاے زنانـه ات آیدی👇👇👇 @Aseman100 کپی از سرگذشتها حـــرام❌ لینک https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام بر آسمان جان دوستان گل.درجواب خانم محترمی که فرمودند همسرشون سهم گوشت فرزندان وحتی دیگران میخورند باخوندن پیام شما من نه تنها خندم نگرفت بلکه خیلی هم برای شما ناراحت شدم عزیزم من هیچ راهکاری ندارم واین تنها با مشاوره شدن به نتیجه میرسه.ولی از خدا خواستم که البته اگه یه سری ها ناراحت نمیشن وهزارتا برداشت بد نمیکنن همسر ایشون برابر خوردن گوشت و مرغ سهم دیگران معده درد بگیرن و بعد برن دکتر ودکتر تجویز کنه یا مرغ گوشت نخورند واگر خوردند کم بخورند وگرنه مریضی شون بدتر میشه وبرای این خانم ازته دلم از خدا می‌خوام به آرامش برسند ومشکلشون که اصلا هم خنده دار نیست حل بشه.الهی امین لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام آسمان مدیرتوانا و اعضا گروه باورنمیکنم مرگ علی رضا ی زهرا اول داستان رفت من خیلی خالم بد شد با اینکه پسر خودم که دختری دوست داشت زود پر کشید بی وفای دنیا رو میرسونه 😭😭😭😭 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شب بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌱شروع (دومین ختم کانالمون)✨ 🌱🍃🌸
A8051D98-01CA-413D-A9C6-BCE1A359E077.mp3
758.9K
روزی یک صفحه بخوانیم... :دوستان عزیزم لطفا بنده هم دعا بفرمایید...🌸🍃 : لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🍃 از بچگی صبور بودن رو یاد گرفتم... .
وقتی دیدم با فهیم تنهاییم آهسته گفتم +به آقا فرامرز چی گفتی؟ فهیم کمی دست دست کرد و گفت +قبل شام صدام کرد، رفتم تو حیاط، گفت حال آقا محمد خوب نیست، اصلا آروم و قرار نداره، پیله کرد بدونه چی شده، منم ماجرا رو براش گفتم، باورش نمیشد، میگفت دارید سر به سرم میذارید. بعدشم خودش هول کرد، گفت اگر آخر شب پیداش کنن چی میگید؟ اصلا مگه سرهنگ به این راحتی از این ماجرا میگذره؟ گفتم میگی چیکار کنیم؟ برم جار بزنم که همچین اتفاقی افتاده؟ بعدم خودش مقصر بوده، مردک ملیح کم بود، میخواسته حوری رو هم بدبخت کنه، اگر باباش نمیرسید چی؟ همین شماها هیچکدوم طرف خواهر من رو نمیگرفتید... حقش بدتر از این بوده اصلا. بعدم بهش گفتم هوای بابات رو داشته باشه تا ببینیم چی پیش... حرفش هنوز تموم نشده بود که لرزش دوم شدیدتر و طولانی تر اتفاق افتاد، دیگه کنترل کردن مردم از دست تاجی خانمم خارج شده بود، هرکسی به سمتی میدوید و تلاش میکرد پناهی برای خودش پیدا کنه،  زلزله به ظاهر خرابی به دنبال نداشت، هرچند ترس بدی به جون مردم انداخته بود و باعث شده بود حیاط خونه ی کدخدا در عرض چند دقیقه خالی از مهمون بشه ظرف ها رو رها کردیم و به سمت اتاقی که حنیفه و شوهرش غذا میخوردن رفتیم آقا بهرام که برای آروم کردن مردم رفته بود و حنیفه تنها بود با غصه کنار حنیفه نشستم، اشک صورتش رو خیس کرده بود، آهسته زمزمه کرد +سوسن میگه از پاقدم نحس تو همچین اتفاقی افتاده پوزخندی زدم و گفتم +محل نذار به حرف هاش، از جای دیگه ای سوخته میخواد اینجوری خودشو خالی کنه. خداروشکر اتفاقی که نیفتاده، توام گریه نکن همه ی صورتت سیاه شد به سختی حنیفه رو آروم کردیم، تازه اشک حنیفه بند اومده بود که صدای فریادی به گوشم رسید +آقا سیفی... بدری خانم... با تعجب از اتاق بیرون زدم، از بالای ایوون مرد جوونی رو دیدم، همسایه ی خونه ی آقا بودن، چشمش که به ننه افتاد وحشت زده گفت +خونه اتون... خونه اتون خراب شده بدری خانم، تنها خونه ای که تو ده خراب شده خونه ی شما بوده وحشت زده نگاهی به فهمیه انداختم، فهیمه سریع پایین دوید و زیر بازوی ننه که از ناراحتی تمام بدنش میلرزید رو گرفت و رو به مرد جوون گفت +یعنی چی خراب شده؟ درست حرف بزن علی آقا +والا ما رفتیم ببینیم خونه هامون آسیب دیده یا نه، نرسیده به خونه دیدیدم خونه ی شما با خاک یکی شده... عجیبه،تنها خونه ای که تو ده خراب شده خونه ی شما بوده
🌸🍃 دوتا کافی نیست... 🍃
۱۰۷۹ سال ۹۳ ازدواج کردم و سال ۹۴بالاخره در خونه بخت رو باز کردیم. اون موقع ترم آخر کارشناسی بودم. همه فکر میکردن حتما میرم سرکار. البته پیش مشاور هم رفتم گفتن با توجه به موقعیتت و رفتار شما وهمسرتون بهتره یک شغل سبک داشته باشین. مشاورم اصرار داشت برم معلم بشم ولی واسه رشته ما توی مشهد پذیرش نداشت. اون زمان از شرایط مدارس غیرانتفاعی و این جور حرفها خبر نداشتم، پیگیری هم نکردم. گفتم شغل بعدا هم هست ولی معلوم نیست بعدا بتونم مادر بشم‌. مخصوصا که خیلی دوست داشتم حتما تا دوسالگی پیش بچه ام باشم. دلم نمی‌خواست بذارمش خونه مامان و مادرشوهرم. به همسرم همینو گفتم و ایشون خیلی استقبال کرد. گفتم دوسالش که شد دوست دارم برم حوزه علمیه. آخه شنیده بودم شرایطی فراهم کردن که میشه بچه ها رو بذاری مهد و ساعت بین کلاسها بهشون سربزنی. سال ۹۶خدای مهربون زینب کوچولو رو بهمون داد. دوران بارداریم شبها تا صبح خوابم نمی‌برد، بعد نماز صبح تازه گیج میشدم و بعد مثل جنازه می افتادم. خیلی ناراحت بودم که نمیتونم در کنار همسرم صبحانه بخورم، خیییییلی سعی می‌کردم ساعت خوابم رو تنظیم کنم ولی وااااقعا شدنی نبود. به هر کس میگفتم یک راه حل میگفت اما فایده نداشت. آقای همسر اعتراضی نداشت، میگفت تو شرکت هیچ کس صبحونه نمیخوره. همه با هم صبحونه میخوریم. منم دعاش میکردم که منو درک میکنه. همه همکاراشون مجرد بودن و متاسفانه این موضوع مشکلات زیادی به وجود آورد. همسرم مدام خودشو منو با اونها مقایسه می‌کرد. اونها باهم قرار میذاشتن میرفتن تفریح ولی همسرم نمی‌رفت. کم کم داشتیم از هم فاصله می‌گرفتیم این وسط دخالت‌های خانواده اش هم اضافه شده بود.🙃 وقتی فهمیدم ازش خواستم باهم بریم بیرون. ولی میگفت تو بارداری و نمیتونی راه بری😟 شده بودم زندونی خونه و همسرم زندانبان.🥵 قبل از تولد دخترم افسردگی گرفته بودم. صبح میرفت، ظهر میومد و نهار می‌خورد، می‌خوابید. بعد به بهانه های مختلف میرفت بیرون تا ۷شب، بعد تلویزیون و بعد هم خواب. واسه زایمانم اصلا درد نداشتم اما بیمارستان گفتن وقتشه. ساعت ۱۰صبح پذیرش شدم و آمپول فشار. انتظار می‌رفت حدود ساعت۲ زایمانم شروع بشه. اما خبری نبود. کلی داروهای مختلف زدن تو سرمم. همه نگران بودن ولی خبری نبود. فقط دوبار تنفس بچه دچار مشکل شد که باماسک اکسیژن برطرف شد. حدود ساعت ۷شب دوتا آمپول دیگه به سرمم اضافه کردن و من از هوش رفتم. چهار پنج ساعت بعد بادرد و حالت تهوع به هوش اومدم. گیییییج و داغون بودم نمیدونستم کجام. کسی رو یادم نمیومد.فقط درد داشتم و حرفهای نامربوط میزدم. ماما اومد و صدام زد، گفتم کجام؟ همه در مورد من حرف میزدن ولی من حتی یادم نمیومد که واسه چی رفتم بیمارستان🥺 منو بردن اتاق زایمان. رو تخت زایمان که رفتم تازه یک تصویر از یک فیلم زایمان یادم اومد. دخترم به دنیا اومد و بردنش اتاق نوزادان و من اصلا متوجه نبودم چرا اینقدر درد دارم. ماما اومد اسمم رو صدا زد، دستمو گرفت گفت خوبی؟ گفتم ساراجون من واسه چی اینجام.گفت واسه تولد دخترت. پرسیدم کی به دنیا میاد؟ خیلی درد داره؟ دستی به سرم کشید گفت قربونت برم دختر خوشگلت به دنیا اومده. بعد زینب رو آورد پیشم نشونم داد. داشت به همکاراش میگفت اگه الان دخترشو نبینه، خیلی روحیه اش خراب میشه. یک دختر تپل سفید خوشگل که اصلا باورم نمیشد مال من باشه... چون همسرم زمان زیادی تو بیمارستان بود خیلی خسته و کلافه بود. سعی می‌کرد نشون نده. بالاخره ساعت یک شب منو بردن تو بخش. همسرم دستمو بوسید و حالم رو پرسید. خلاصه خانواده همسرم مدام زنگ میزدن که چه خبره چرا اینقدر طول کشید؟ چرا مرخص نمیکنن؟ بیمارستان‌ها الکی وقتتون رو میگیرن که پول بیشتری بگیرن.😲 صبح شد همسرم رفت خونه و چند ساعت بعد با دسته گل و کادو برگشت. خیلی بهم محبت می‌کرد. تو فاصله ای که نبود دکترها داشتن کارهای زینب جان رو انجام میدادن. من خیلی شیر داشتم ولی بچه ام خوب شیر نخورده بود، همه اش خواب بود دیگه😊 بی ادبیه گفتن ادرار و مدفوع داشته یا نه؟گفتم مدفوع آره ولی ادرار نه. گفتن تا ادرار نکنه مرخص نمیشه. همسرم که برگشت رفت کارهای ترخیص رو انجام بده، بهش گفتن بچه ادرار نکرده. مثل اینکه باهاشون بحث کرده بود. بلاخره دکتر اومد مرخص شدم ساعت۶ بعدازظهر. همسرم مدام گوشیش زنگ می‌خورد و عصبانی تر میشد. بعدها فهمیدم خانواده اش زنگ میزدن و میگفتن به حرف دکترها گوش نکنین. یک آب‌جوش نبات بدین بچه کارشو میکنه و تمام ولی من دوست داشتم شیر بخوره، میترسیدم بعد دیگه شیرمو قبول نکنه. اینها اطلاعاتی بود که از قبل توی ذهنم بود و اصلا نمیتونستم درست فکر کنم. این شد شروع دعواهای ما‌... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۹ بعد از تولد دخترم اومدیم خونه خودمون، مامانم هر کارمی کرد، همسرم ناراحت میشد. مخصوصا اگر مخالف نظر مامانش بود. رفت وآمد و مهمونی ها حالم رو بدتر کرده بود. به خاطر اینکه همسرم ناراحت نشه انقدر حواسم به بچه بود که خودم رو فراموش کردم. داروهامو پنج روز مصرف نکرده بودم. تمام وجودم درد بود و قلبم خیلی شکسته بود. نمیدونم همسرم به خانواده اش چی میگفت که مامانش مدام تحریکش می‌کرد که چرا مامانم منو جمع نمیکنه؟🤨 مامانم بنده خدا با اینکه حالش خوب نبود، هم کارهای خونه رو می‌کرد، هم منو بچه ام، هم بی احترامی همسرم و تلفن‌های مادرشوهرم... بالاخره همسرجان راضی شد بریم خونه مامانم که حداقل خواهرام بیان کمک، ولی اونجا شرایط بدتر شد.😔 همه اطرافیان متوجه حساسیت زیاد همسرم شده بودن. تا خواهرام بغلش میکردن صدام میزد میگفت بریم خونه. تا شش ماهگی فقط بغل خودم بود. دوساله بود رفتیم کربلا از امام حسین خواستم اول اخلاقمون رو درست کنه، بعد هم بهم یک پسر بده. ولی بی توجهی همسرم بیشتر شد، دوماه بعدش دعوا و قهر و... بالاخره یکی از اقوامشون وساطت کرد و دعوا تموم شد. تمام تلاشمو کردم که زندگیمو درست کنم ولی راهشو بلد نبودم. میخواستم به همه ثابت کنم همدیگه رو دوست داریم. ولی نمیشد. همسرجان هر روز بیشتر ازم فاصله می‌گرفت و فقط توجهش به دخترم بود. یک سال بعدش باردار شدم. فهمیدیم دومی پسره. همسرم و پدرشوهرم خیلی خوشحال بودند. چند هفته ای از بارداریم نگذشته بود که یک کلاهبردار حکم تخلیه خونه مون رو گرفت. گفتم بیا خونه رو خالی کنیم ولی همسرم گفت درستش میکنم، نگران نباش. یک روز که خونه مامانم بودم، خونه رو خالی کردن و وسایل رو بردن، ما رفتیم خونه مادرشوهرم با چهارتا چمدون لباس. اونجا بدترین روزهای عمرم بود، دخترم مدام چسبیده بود بهم و می‌گفت با هیچ کس به جز من حرف نزن. اونها هم بهشون برمی‌خورد و هرروز دلخوری و ناراحتی. وسط اون همه گرفتاری، تولد حسین جان واسه همه مثل یک چراغ روشن تو تاریکی شب بود. روحیه همه عوض شده بود ولی من داغون تر از قبل فقط میگفتم خدایا چرا؟ خدایا خودت درستش کن. خیلی اتفاقی شماره یک دوست قدیمی رو پیدا کردم و باهاش درددل کردم. اونم شماره یه مشاور مهربون رو بهم داد. خیلی کمکم کرد. ایشون همسر شهید مدافع حرم بودن و واقعا کارشون درست بود. زندگیم رو نجات دادن. حرفهاش باعث شد که یه شب از عمق وجودم حس کردم که اطرافیانم چقدر ناتوانند و فقط فقط باید از خدا بخوام. دوستم با حرفهاش خیلی آرومم می‌کرد. و اون خانم مشاور تلفنی. قبلا مشاوره حضوری رفته بودم، همه حق رو به من می‌دادن یا شدیدا سرزنش میکردن، بعد میگفتن شوهرتو بیار، ایشون هم یک بار اومد، گفت فایده نداره ولی این مشاوره اصلا بهم حق نداد. گفتم چه کار کنم گفت محبت و دیگه جوابم رو نداد، هر لحظه سعی میکردم محبت کنم ولی بعد می دیدم کاری که میکنم محبت نیست گدایی توجه هست. خونه مامانش که زندگی می‌کردیم، یه شب با خانواده شوهرم دعوام شد، خیلی بد. همسرم از خونه زد بیرون. ازم طرفداری نکرد، رفتم تو اتاق و فقط گریه کردم. همیشه اینجور وقتها کلی باهاش دعوا میکردم. بعد از چندساعت برگشت، شوهرم اومد توی اتاق، بغلم کرد و بوسید گفت حق با توئه. درسته خیلی ناراحت بودم ولی این حرفش آب رو آتیش بود. گفتم به همه ثابت میکنم خیلی همدیگه رو دوست داریم. از اون شب سر هرچیزی باهاش بحث نمیکردم، مخصوصا سر خانواده اش. نه شکایتشون رو به همسرم میگفتم نه خانواده ام. انگار یک شبه بزرگ شدم. گفتم اگه با شوهرم بحث نمیکردم و کسی نمیفهمید الان به خودشون اجازه نمیدادن که باهام دعوا کنن. فقط برای همسرم و بعد بچه هام صبر کردم. ماه رمضون بود به امام علی(ع) متوسل شدم و امام زمان. یه شب رفتیم حرم امام رضا(ع)، تو حرم گفتم یا امام رضا به حق عدالت علی و قلب رئوف خودت و غربت مهدی(عج) کمک کن تا همه چیز درست بشه، قول میدم رفتارم رو با همسرم درست کنم. هر وقت از دست کسی ناراحت می‌شدم، صبر می‌کردم، وقت نماز، شکایتش رو به خدا می‌بردم و البته گاهی به دوستم، اونم راهنماییم می‌کرد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۹ وقتی واسه مشکلات با خانواده ات درد دل میکنی، هرچقدر هم که سعی کنن، باز حق رو به خواهر یا برادر خودشون میدن. ولی من دوستی داشتم که خیلی رک می‌گفت مشکل خودتی... یک روز گفت دکتر حبشی گفتن زنی که از شوهرش درخواست نکنه زن نیست. چطور حضرت زهرا از همسرشون انار درخواست کردن و امام علی کلی تلاش کردن برای برآوردنش. گفت واسش فایل رو میفرستم. گوشی هوشمند نداشتم، واسه همسرم فرستاد. اما ایشون گفت نه چیزی نیومده. چند هفته بعد یه دفعه اومد گوشیشو داد بهم گفت مال تو.😱 ما چند سال سر گوشی هوشمند دعوا داشتیم. اولین کاری که کردم ویس ها رو گوش کردم یک بخش‌هایی حذف شده بود😉ولی اصل مطلب بود. خیلی قاطع گفتن حتما اون مرد همسرش رو طلاق میده. مردی که همسرش پرخاش میکنه و اقتدارش رو میشکنه. این حرف مثل پتک خورد توی سرم. با کنجکاوی بقیه ویس ها رو تا صبح گوش کردم. دیدم چقدر در حق همسرم خودم و زندگیم اشتباه کردم. بعد با یک گروه آشنا شدم. خیلی راهنماییم کرد که اولین اصل زندگی اصل پذیرشه وگرنه طلاق و عوض کردن شریک زندگی نه تنها مشکلی رو حل نمیکنه که گاهی بدتر میکنه. مدام یاد می‌گرفتم و یادداشت می‌کردم و انجام می‌دادم. کارشناس گروهمون گفت چند تا ویژگی مثبت از همسرت رو بنویس که اگه نداشت ناراحت بودی. جزیی ترین ویژگی‌ها... این تکنیک محشره. قرار شد ۱۰تا بنویسیم ولی من ۴۶ تا نوشتم. واسم خیلی عجیب بود از این که فوتبال نمیبینه، بگیرین تا قد و هیکل و رنگ چشم و... دیگه اصلا دوست نداشتم باهاش دعوا کنم و عمیقا احساس خوشبختی می‌کردم. همه فکرم شده بود همسرم و نوشتن ویژگی‌ها و کارهای خوبش. همون کارهایی که قبلا اذیتم می‌کرد (مثل سلیقه اش توی خرید و...) حالا واسم جذاب شده بود. سریع تو دفترچه و بعد گروه می‌نوشتم. خیلی تغییر کرده بودم. تا بالاخره رای دادگاه اومد و ما رفتیم خونه خودمون. ولی آموزش‌ها رو تعطیل نکردم. من که بچه هامو مسبب حال بد و مشکلات و بدبختی میدیدم با تمام وجودم متوجه اشتباهم شدم و توبه کردم. مطمئنم اگه بچه ها نبودن نمیتونستم اون همه سختی رو تحمل کنم. حالا همه کسانی که بهم بدی کردن رو بخشیدم و هر روز برای سلامتی‌شون دعا میکنم. فهمیدم ناشکری هام باعث خیلی از مشکلات بوده. الان هم از خدا سومی رو می خوام، خدا کنه توفیقشو داشته باشیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام آسمان جان خواهش میکنم پیام منم درج کن خواهرای گلم خسته شدم داغونم من ۳۰ کیلو اضافه وزن دارم نمیدونم چکار کنم خسته شدم ازبس رژیم میگیرم زود ول میکنم دیگه دارم نابود میشم نمیدونم چرا نمیتونم اراده کنم و پای اراده ام وایسم از نگاه اطرافیان به خودم خیلی رنج میبرم اعتمادبه نفسم شدیدا اومده پایین نمیتونم هیچ جا برم خجالت میکشم خواهش میکنم یه راهی بگید اراده ام قوی بشه بتونم رژیم بگیرم داغونم راهنماییم کنید😢😢😢 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 برای زهرا.... 🍃
سلام آسمان جان. وای چقدر ناراحت شدم .از قصه زهرا و علیرضا 😔😔😔 من می تونم قسم بخورم فوت علیرضا از چشم و نظر بوده . همگروه های عزیز خواهش می کنم خوشی های زندگیتان را جلوی چشم کسی نیارید . تمام این اتفاقات بد ، دور از همگروه ها از چشم و نظر بد هست . خدا عاقبت همه مون را به خیر کنه و از چشم بد به دور نگه داره . لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
⌛️کاهش درد در 5 دقیقه ⏳ 🌾اَبَر روغن ضد درد گیاهی🌿 ✨بهبود صددردرصد تمام دردها👌 ‼️درمان قطعی دیسک کمر؛ آرتروز و دردهای عضلانی ؛ مفصلی ؛ سیاتیک و هر دردی داری ..⁉️ ✨فقط کافیه بیای تو کانال ما مشکلت رو بگی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1982595084C59eff8d433
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 کیکها ی هویج گوگلی خودم پز تقدیم ب روی ماه اعضای گروه مخصوصا مدیر گل 😍😘 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 من دختری 16 ساله هستم یه مشکلی داشتم اونم اینکه من تقریبا 2ماه پیش یه خاب وحشتناک دیدم.... 🍃
سلام آسمان خانم مرسیییی بابت کانال عالیییییتون🦋 من دختری 16 ساله هستم یه مشکلی داشتم اونم اینکه من تقریبا 2ماه پیش یه خاب وحشتناک دیدم. از اون روز به بعد چیزای عجیب غریب توی خونه حس میکنم مثلا وقتی تنها میشم حس میکنم کسی داره سمتم میاد یا نفس میکشه شبا بی دلیل از خاب میپرم و انقدر میترسم که خیس عرق میشم و احساس میکنم که کسی داره نفس میکشه😭 در و دیوار نمیدونم صدا میده یا من حس میکنم😭 حمام که میرم حس میکنم کسی هس شبا نمیتونم بخابم بخدااا خسته شدم از این وضعیت حالا از دوستان میخاسم بپرسم چیکار کنم به نظرتون؟؟ تورو حضرت زهرا(س) کمکم کنید ممنونم از همتون🦋 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 برای زهرا... 🍃
سلام آسمون مهربون برای زهرای عزیز بخدا خیلی سخته هی میخونم وگریه میکنم. اشکام تمومی نداره. خدایا حکمتت رو شکر... حتما کار اون پسر عموی بیشرفش بود. 😭😭😭😭😭 🌸🍃🍃🍃🍃 سلام میدونم پیامم وتو کانال نمیزاری ولی برای دل خودم مینویسم خیلی از داستان زندگی زهرا دلم سوخته وشکسته براش اشک ریختم ایکاش بدونه که درغم‌ش شریک هستیم خداوند بهت صبر بده زهرا بانو..... لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🔹 اگر بخواهید قلب همسر یا نامزدتان را تسخیر کنید باید به او احترام بگذارید، اما بخاطر داشته باشید که احترام به دیگران نیز اهمیت دارد. 🔸 اگر شما برخوردتان با دیگران بد باشد، او همواره نگران این است که ممکن است در صورتی که کار اشتباهی از او سر بزند و یا شما را ناراحت کند، با او نیز بد برخورد کنید. ‌‌‌ ‌ لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 💞 یک زن بد این خصوصیات رو داره 😱 🍃
💜🦋💜 💞 یک زن بد این خصوصیات رو داره 😱 ❣رازدار نیست و اسرار زندگیشو پیش این و آن میگه 🔸مدام چشم هم چشمی می کنه کی چی خریده ❣به فکر جیب شوهرش نیست و مدام تو بازاره 🔸چشم دیدن خانواده شوهر رو نداره و مدام دنبال دعوا درست کردنه ❣همش شوهرش رو با بقیه مردا مقایسه می کنه 🔸وقتی ناراحته دلیلش رو نمیگه و فقط غر میزنه ❣احترام شوهرش رو توی جمع حفظ نمی کنه ‌‌‌ ‌ لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 برای زهرا.... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام آسمان جان عزیز مینویسم برای زهرا عزیز که امیدوارم خدابهت صبر بده و برات از خداوند سلامتی ودلخوش آرزوکردم ،خیلی دام گرفت حیف صدحیف مردبه این خوبی وبادرکی که عمرش دوام نداشت لذت زندگی وپدر شدن ببینه، براش دعای توسل میخونم هم برای روح اون مرد شریف وبزرگوار وهم برای زهرا عزیزو منیر خانوم ،انشالله که پسر گلت چراغ دلت بشه خدابرات حفظش کنه واقعا آدم از حکمت خدا دهنش بسته میشه ،خدابهتون صبر بده حیف علیرضا عزیز روحش شاد😔🙏 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃 ماهگیر -لبخندی زدم و‌گفتم:چه چیزی بین من و این پسر هست اگرم چیزی باشه بنظرتو!!من ماهگیر
🌸🌸🌸🍃🍃🍃 ماهگیر -یعنی واقعا سهراب منو سرکارگذاشته بود یاشایدم براش اتفاقی افتاده بود نمیدونستم چی باید بگم و به چی فکر کنم ولی هرچی که بود چیز خوبی نبود،دلگیر بودم از خودم ،از سهراب ،از اینکه عاشق شده بودم . -منی که این همه سال میگفتم عشق چیه؟ -منی که مسخره میکردم کسایی رو که ادعای عشق و عاشقی داشتن نزدیکای اذان صبح بودکه سر و صدای توی خونه بپاشد با خیال اینکه مادرمه و داره گوشه حوض وضو میگیره ازاین پهلو به اون پهلو شدم دوباره پتو رو روی سرم کشیدم .اما صدا همچنان ادامه داشت بیدار شدم با تعجب دیدم مادرم لبه حوض نشسته و داره استفراغ میکنه به سمتش رفتم و گفتم:مادرم چیشده چرا حالت بد شده؟ شام سبکی هم خوردی حالت خوبه؟مادرم که صورتش شست بزور از جاش بلند شد به سمت اتاق رفت و گفت ؛نمیدونم ولی انگار توی معده ام اتیشه یه گلوله اتیش روی معده ام گذاشتن -بیا کمکم کن برم توی اتاقم دیشب تاصبح نتونستم بخوابم از معده درد گفتم: بیا بریم دکتر بریم حداقل دکتر تورو ببینه ولی قبول نمیکرد. -هرجوری که بود وقتی هوا روشن شد راضیش کردم که بریم دکتر اخه اون هیچوقت اینجوری نمیشد.وارد بیمارستان که شدیم . وقتی ماجرا رو برای دکتر تعریف کردم گفت:به نظرمن بهتره یه ازمایش بدید شاید مسمومیت غذایی باشه یا شاید هم یه ویروس -طبق گفته دکتر ازمایش دادیم تمام ازمایشات مادرم سالم بودهیچ مشکلی نبود . ولی همچنان اون سوزش معده باهاش بود یک هفته همین حال ادامه داشت و داروهایی که دکتر داده بود میخورد فایده نمیکرد. -بعد از یک هفته به پیشنهاد یکی از همسایه ها رفتیم پیش یه دکتر داخلی وقتی متخصص داخلی مادرم دید گفت:شما باید معده ات چک بشه شاید چیزی توی معده ات باشه -و همین چکاب معده باعث شد تامابفهمیم توی معده مادرم یه غده سرطانی بوجود اومده که دکتر میگفت ؛شاید حاصل سالها غم خوردن غصه خوردن فشارهای عصبیه چون هیچ گونه سابقه بیماری سرطان توی خانواده پدری و مادری نداشتیم همین کافی بود تا دنیا روی سرمن خراب بشه لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 همسرانه 💍 🍃