eitaa logo
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
109.4هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
زن باش... یڪ زنِ تمام عیار با تمام جنبه هاے زنانـه ات آیدی👇👇👇 @Aseman100 کپی از سرگذشتها حـــرام❌ لینک https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
#تجربه_من ۱۲۱۱ #ناباروری #رویای_مادری #توکل_و_توسل #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_اول من م
۱۲۱۱ من هاج و واج پشت گوشی بودم و آرام نشستم خدایا استاد چه گفت😳 یعنی مرحوم آیت الله قاضی مشکل مرا فهمیده😳 خلاصه جریان را با شوهرم و خواهرم در میون گذاشتم بعد از چند روز با خواهرم در یک سرمای سوزناک که برف شدیدی باریده بود راهی شهر مقدس قم شدیم.😊 هر کسی میپرسید چرا تو این سرما رفتید قم ما در جواب می‌گفتیم از طرف حوزه اومدیم.😊 خلاصه منو خواهرم با بچه کوچک در سوز سرما در حرم حضرت معصومه به انتظار حاج آقا که ساعت یازده و چهل پنج دقیقه در یکی از صحن ها کلاس داشتند نشستیم اون روز خیلی خیلی سرد بود حتی در حرم هم به خود می لرزیدیم😰 قبل از آمدن استاد به صحن به آقایی که مسئول بودند مراجعه کردیم و در کمال تعجب گفتند حاج آقا همچون وقتی ندارند از ما التماس از اونا یک کلام نه. تا اینکه دلشون به رحم اومد و به محافظ آقا زنگ زدند. گفتند آب معدنی کوچکی همراهت باشه برای خانم می‌خوام. ما صبر کردیم تا اینکه کلاس آقا تموم شد و پشت درب شیشه ای محافظ آب معدنی را باز کردند آقا دعای روی آب خواندند همزمان من نامه ای که نوشته بودم با شماره همراهم دست محافظ دادم. خلاصه اینکه ما برگشتیم شهر خودمون بعد از چند روز از طرف دفتر آقا بهم زنگ زدند که آقا براتون دعا کردند. چقدر خوشحال شدم.😊 آب را به همسرم دادم و نصف اون رو خوردم. سری بعد زودتر قبل از موعد عادتم شروع شد.😢 دیگر تمام زحماتی که برای رفتن به قم کشیدم رو بی نتیجه دیدم و شروع به گریه کردن کردم.😭 اما همش لکه بینی بود منم دارچین و زعفران می‌خوردم و میگفتم چرا این دفعه اینجوری شدم.🤔 یه روز خواهرم به منزل ما آمد تا ماجرا رو براش گفتم گفتن تو بارداری و من🙄🙄خواهرم از من بیشتر هیجان داشتن و به محض گرفتن بی بی چک و امتحان کردن دوتا خط قرمز مشخص شد😍😍 خدای من چقدر خوشحال بودم و تمام بدنم می‌لرزید و معجزه خدا رو میدیدم و هاج و واج به دستانم نگاه کردم به شوهرم نشون دادم گفتم خوب نگاه کن اینجا چند خط می‌بینی سریع گفت دو تا اون موقع فهمیدم خطای دیداری نیست. درسته من باردارم.😍 بدون خوردن ناهار، سریع به آزمایشگاه رفتیم تا جواب آزمایش آماده شد. هزار دلهره داشتم که خانم مسئول صدا زدند که جواب آماده هست مبارکه😍😭 از خوشحالی خودم و همسرم شروع به گریه کردن کردیم. چون واقعا باورش برای ما سخت بود. شوهرم سریع به خانواده ها زنگ زدند و همه پشت گوشی از خوشحالی و معجزه خدا گریه می‌کردند. بله فاطمه حسنای ما با تمام امید به دنیا اومد و شد چشم و چراغ من و باباش🥰 بعد از فاطمه حسنا من میگفتم خدا برامون معجزه کرد، فکر نکنم بچه بعدی به ما بده من هنوز استرس داشتم اما اینبار در کمال تعجب من برای بار دوم بعد از یک‌سال باردار شدم 😍 دکتر اول با سونو گفتند که جنین قلبش تشکیل نشده. دکتر دوم با سونو گفتند که این بچه بوده ولی تبدیل به مول شده اگر درمان نشی کل بدنت سرطانی میشه. سریع نامه دادند که باید اورژانسی بستری بشی😔 ولی این‌بار همسرم جلوی این کار رو گرفتند که این بچه هست و حق نداری مراجعه کنی. من با کوله باری استرس برای خودم که نکنه حرف دکتر درست باشه.😔 دو هفته بعد دکترم رو عوض کردم بدون اینکه چیزی بگم سریع سونو کردند و من روی مانیتور بچم رو دیدم صدای قلب نازنینش رو هم شنیدم و دوباره برای این معجزه خدا جلوی دکتر شروع به گریه کردن کردم😭 برای سونوی بعدی دوباره تشخیص سندرم داون دادند الله اکبر😢 اما دخترم فاطمه نورا در یک تابستان داغ کاملا سالم دنیا اومد و شد همدم خواهرش و عزیز مامان و بابا 🥰🥰 به برکت این دو فرشته زیبا و باهوش ما خونه بزرگتر رهن کردیم شوهرم استخدام رسمی شدند با حقوق خیلی خوب ماشین خریدیم خودم استخدام آموزش و پرورش شدم به لطف خدا و رزق برکت دخترام🥰 بعد از این دوتا ما بچه نخواستیم تا پارسال که سریع باردار شدم ولی بچم سه ماه اول سقط خودبه خود شد. گرچه خیلی سخت بود ولی من ناراحت نشدم چون به خداوند اعتماد داشتم🥰 تمام اقوام و خویشان ما رو نصیحت کردند که حالا که دوتا دختر دارید بذارید داداش هم داشته باشند.😊😍 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
#تجربه_من ۱۲۱۱ #ناباروری #رویای_مادری #توکل_و_توسل #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_دوم من ه
۱۲۱۱ بعد از مدتی، خدا دوباره بهمون بچه داد ولی این‌بار از دوستان و فامیل و خانواده حساس به اینکه جنسیت چیه؟! در این مدت خیلی تماس و پیام از همه طرف داشتم عده ای از ته دل دوست داشتند بچه ما پسر باشه ولی عده ای هم حساس بودند نکنه پسر باشه.😁 من و همسرم دوست داشتیم سالم باشه و پسر. سر این بارداری اینقدر ویارم وحشتناک بود که شده بودم یه میت😩 تهوع وحشتناک، سردرد، حس بویایی بسیار بد، تلخی آب دهان و.......😰 ناگفته نماند، هرکسی منو دید گفت بچه پسره ولی طبق سونو ۱۸ هفته مشخص شد که بچه این‌بار هم دختر هست. من خودم اوایل ناراحت بودم ولی وقتی به روزهای بدون بچه فکر کردم برایم آسان شد😊🥰 اونایی که مدام زنگ می‌زدند به محض فهمیدن جنسیت انگار آب سردی روی آتش ریخته شد دیگه کاری باهام ندارند.😆 تنها چیزی که مرا رنجیده خاطر می‌کنه اینه که دوست و رفیق اقوام و همسایه با هرکسی از غریبه ها میفهمند اولین حرفی که میزنند اینه که چرا داروی پسرزا نخوردی!؟ چرا آی وی اف نکردی بچت پسر بشه ؟ تمام این جمله ها تو این شش ماه بارداری به شدت آزارم میده😔 چرا تفکر افراد اینطوریه!؟ چرا به کسی که پسر داره کمتر زخم زبون می‌زنن؟ چرا عده ای به دختر دارا این کنایه ها رو میزنند؟؟ در صورتی که دختر و پسر هر دو مخلوق خداوند هستند و فرقی ندارند🥰 این تجربه رو نوشتم برای مادران چشم انتظار که بدانند دکتر اصلی خدا هست تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد سریع ناامید نشوید🙏 اونایی هم که باردارید خواهش میکنم تا دکتر نقصی رو بچه تون گذاشت سریع به فکر سقط بچه نباشید چون سقط شرایط خاص خودش رو داره و به همین راحتی نیست. به امید روزهای قشنگ برای تک تک شما عزیزان و اومدن دنیایی از بچه های سالم و صالح در رکاب آقا صاحب الزمان🥰🙏 اللهم عجل لولیک فرج 🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۰ من متولد ۷۵م فرزند ششم خانواده ته تغاری یه دخترِ مامانی☺️ که قرار بوده سقط بشم🥲 حتی مامانم قرص هم خورده🥺 به دلیل سرگیجه ی زیاد از پشت بوم هم افتاده تو کوچه و تو کما هم رفته اما به لطف خدا و امام حسین برمیگرده و من سالم و سرحال خودمو میتکونم و دوباره میشینم سرجام😁 حالا مامانم روزی چندبار میگه خدایا منو ببخش ممنون که نرگسمو ازم نگرفتی، میگه تو دستو پامی، امید می، چشمامی🙈 لطف داره هرکاریم براش میکنم وظیفمه فقط. قصه ی زندگی من دوبخشه به قول دوستام دوران جاهلیت و عاقلیت😂 نماز میخوند، م چادری بودم با یکم آرایش😔 اما خیلی تو فاز رهبری و شهدا نبودم تا اینکه یه روز یکی از دوستانم گفت بیا بریم مسجد کلاس حلقه صالحین برگزار میشه( اون زمان من ۱۶سالم بود) رفتیم و مربی شون کتاب شهید محمدرضا تورجی زاده رو به همون دوستم داده بود، گفته بود بخون چکیده ش رو بیا برای بقیه بگو. دقیقا همون روزی که من رفتم دوستم کتابو آورده بود تحویل بده، من چهره ی ایشون رو دیدم روی کتاب خیلی به دلم نشست. به مربی گفتم میشه ببرم خونه بخونم گفت حتما. انگار خود شهید منو انتخاب کردو دستمو گرفت. وقتی کتابو خوندم کلی اشک ریختم. گفتم من کجا شما کجا... عجیب مهرش به دلم نشست. طوری که ۶سال تمام مشتاق زیارت قبر مطهرش بودم. خیلی تغییر کردم. گذشت و به کارهام فکر میکردم به رفتارم به نمازهام دقت میکردم که اول وقت باشن. من رسیدم به جایی که نماز شبم ترک نمیشد. البته الان بنده ای گنه کار و روسیاه بیش نیستم😭 گذشت و من ۲۲ساله شدم. حالا ملاک هام تغییر کرده بود برای ازدواجم، خیلی خواستگار داشتم اما از نظر ایمان باب میلم نبودن نه قیافه برام مهم بود نه پول فقط ایمان😊 خواستگار مذهبی هم داشتم یا طلبه اما قسمت نشد. خدا نخواست. یه شب خیلییی دلم گرفته بود اواخر سال ۹۷ بود نامه نوشتم برای شهدا، قرار بود بریم راهیان نور گفتم میبرم میندازم تو آبهای شلمچه، تو نامه شهدارو بحق حضرت زهرا قسم دادم که دعا کنن ازدواج خوب نصیبم بشه. رفتیم راهیان نور، همسر دوستم طلبه هستن، روحانی کاروان شدن، تو اون سفر هم منو دیدن هم همسرم البته همسرمو نمی شناختن، تو همون سفر دوست شده بودن. بعدش بهم معرفی مون کردن. اینو فراموش کردم بگم ما تو راه رفتن به جنوب، تو سالن غذاخوری نهار می‌خوردیم. من یه لحظه چشمم به همسرم افتاد دقیقا همون چهره ای که دوست داشتم تو ذهنم😇 دلم رفت سریع سرمو پایین انداختم. دوباره خواستم نگاه کنم گفتم خدایا فقط بخاطر تو نگاه نمی‌کنم. غذامو برداشتم رفتم بیرون. بعد که حاج آقا معرفی کردن و عکس فرستادن، دیدم همونه که بخاطر خدا بهش نگاه حرام نکردم😍🥰 خداوند از راه حلال بهم دادش😍 چطور میشه عاشق همچین خدایی نشد؟؟😭 روز ۲۲ اردیبهشت ۹۸ تو ماه مبارک رمضان منو همسرم با زبان روزه با اجازه ی امام زمان عج بله رو گفتیم🥰 با سفره عقد شهدایی😍 یه میز کوچولو بود، چفیه انداختیم روش تربت کربلا و شلمچه و فتح المبین با مهر و تسبیح کربلا😍 عکس آقا و امام و شهدا چیدیم. بعضی ها مسخره کردن اما مگه یک ذره هم مهم بود؟ هرگز... اجازه ندادیم بگن عروس رفته گل و گلاب بیاره چون دروغه🖐 گفتن عروس داره قران میخونه و داره صلوات میفرسته🥰 کسی که تو این راه میاد فقط و فقط رضایت خداوند و اهل بیت براش مهمه😇 تو خونه مون عکس شهدا و اسم اهل بیت و...خیلی داریم بعضیا میگن حسینیه ست و میخندن ما فقط لذت میبریم😍 سال ۹۸ منو همسرم رفتیم کنار قبر مطهر شهید تورجی زاده فقط گریه میکردم. همه میگفتن ان شالله حاجت روا بشی🥺نمی‌دونستن حاجت روا شدم و حاجتمم پابوسی شهید بود.😭 با دعاهاش همسر شهدایی قسمتم شد کربلا رفتم، مشهد رفتم، خیلییی رفیق خوبیه خیییلی😍 آبان ماه سال ۹۹ عروسی گرفتیم تو اوج کرونا😷با جمعیت خیلی کم. از همون اول زندگی بچه میخواستیم تا اسفند سال ۱۴۰۲ با کلی دکتر و دعا نشد، خدا نخواست. تولد حضرت عباس نزدیک بود نذر کردم خونه مون جشن بگیرم اگه حاجت روا شدم هر سال چراغ مجلس آقا رو روشن بذارم تو خونه مون😍 دوست داشتم باردار شدم اسمشو بذارم امیرعباس یا فاطمه اما خواب دیدم گفتن بذار حسین🥰 وقتی بی بی چک مثبت شد فقط تو سجده اشک میریختم😭 الهی بحق حضرت عباس اون حس و حال نصیب همه مادرای چشم انتظار بشه به زودی... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۰ برای تشکیل قلب رفتم سونو، گفت دوقلو هستن من اینطوری😳😭 فقط میگفتم الحمدلله. نه سونوگرافی ان تی رفتم نه غربالگری به لطف خدا هم بچه هام سالم هستن. مرکز بهداشت به شدت باهام دعواکردن برای غربالگری اما زیربار نرفتم. حتی ازم امضا و اثر انگشت گرفتن که اگه سالم نباشن پای خودم😂😂 من همش تو دلم میگفتم مگه میشه هدیه های حضرت عباس سالم نباشن؟ فقط ۱۶ هفتگی برای تعیین جنسیت رفتم گفتن پسرودختر😊 از همون اول بارداری نذر کردم سالم باشه بچه میبرمش کربلا و مشهد وقتی فهمیدم دوقلون بیشتر دعا می‌کردیم. به لطف خداوند و باافتخاااار سیسمونی رو خودمون خریدیم باهمه ی سختی هاش از نظر اقتصادی. فقط با کلی اصرار پدرم کمد رو خرید. تخت نخریدیم واجب که نیست بچه روی تخت بخوابه یا اتاق جدا داشته باشه که بخواد کلی وسایل دیگه بخریم. (معتقدیم بچه نباید اتاق جدا داشته باشه بچه ها تو پذیرایی باید بخوابن) اینطوری بهتر تربیت میشن😊 سیسمونی ما در حد وسایل حمام و سرویس خواب و لباس و کمد و یکمم اسباب بازی و کالسکه شد. برای دوتاشون حدود ۱۶ میلیون شد😊 نه کریر نه تخت نه خرت و پرت های اضافه هیچ کدوم نخریدیم به لطف خدا بعدم قرار نیست تا دوسالگی بچه ها لباس بخریم، چند دست کافیه از لباس بچه های خواهرامم استفاده کردم. بهتره سخت نگیریم برای جهاز و سیسمونی بچه ها، بزرگ میشن میگذره این دنیا گذراست... من لباس های بچه ها رو گذاشتم برای بچه های بعدیمون چه اشکالی داره واقعا؟ داشتم عرض میکردم خدمت گلتون😁سخت ترین بارداریی که دیدم بارداری خودم بوده تک تک سختی هایی که زنان باردار میکشن رو من یکجا همرو داشتم😁 از خارش و حالت تهوع، سوزش معده تکرر ادرار، بدن درد، بی قراری پا، سردرد، لگن درد و.....هرچی بگم کم گفتم😂 البته به لطف خدا و رعایت هام نه دیابت داشتم نه فشار... تو ۳۳ هفتگی انقدر سنگین شده بود شکمم که به زور راه میرفتم. ۳۳هفته و ۵روز بودم که کیسه آبم پاره شد و اورژانسی سزارین شدم تو بیمارستان فاطمیه همدان به لطف خدا هیچ دکتر نامحرمی هم منو ندید. رو تخت عمل بودم از خدمه خواهش کردم برام آب بیاره وضو گرفتم، با وضو زایمان کردم😍 موقع دنیا اومدن بچه ها هم سلام میدادم به امام حسین و سریع نذر امام زمان کردم شون و دعای فرج خوندم😍🥰 هیچی قشنگتر از این نیست که اهل بیت و شهدا تو زندگیت باشن😇 واقعا مادیات نمی‌مونه برامون، تو یک ثانیه میتونه از بین بره 🥲 ما الان مستاجریم ولی قرار نیست به همسرم غر بزنم چون تلاشش رو میکنه دیگه ما بقیش با خداست و خداوند روزی دهنده ست😍 بعد از زایمان من اصلا بچه هارو ندیدم و لمس نکردم سریع بردنشون تو دستگاه🥲۲هفته تو دستگاه رفتن🥲 از سختی هاش نمیگم براتون که یه کتابِ، من شهرستان بودم و بچه ها همدان این دوری عذابم می‌داد. تو تک تک این لحظات فقط خداو اهل بیت و شهدا رو صدا میزدم که آرامش محض هستن. بچه ها تا ۵ماه کولیک و رفلاکس شدید داشتن، اکثر ساعات شبانه روز گریه میکردن😭 اما گذشت... آقاحسین و فاطمه ریحانه خانم ما الان ۱۱ماهه هستن، هرکی میرسه میگه بسه دیگه، هم دختر داری، هم پسر منم میخندم میگم دوتاکافی نیست☺️😇 از خدا میخوام محمدحسن و امیرعباس و فاطمه حنانه و زینب خانم هم بهمون بده😁😍 دوستای گلم تحت هر شرایطی فقط رضایت خدا و اهل بیت برامون مهم باشه حرف مردم اصلا و ابدا مهم نیست. برای دل امام زمان زندگی کنید نه مردم. به کسی مربوط نیست که من مدل پرده یا فرشم چطوره قدیمیِ یا جدید فقط رضایت خدا مهمه و قطعا رضایت خداوند تو رضایت و درک کردن شرایط همسر هست. تک تک ثانیه های زندگی مون، به یاد امام زمان باشیم😍 ثواب تک تک کارهامون رو نذر ظهور کنیم😍 فکر میکنم دلیل اینکه خدا نخواست سقط بشم اینه که رسالت بزرگ مادری و فرزندآوری رو روی دوشم بگذاره و برای ظهور سرباز تربیت کنیم ان شاءالله خداتوفیق بده ممنونم از کانال بسیار بسیار خوبتون خداخیرتون بده التماس دعای فرج💚 یاعلی علیه السلام "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۸ مادری ۲۵ ساله هستم. فرزند اولم رو که باردار بودم حقیقتا کوچکترین اطلاعاتی در مورد غربالگری نداشتم، به همین دلیل وقتی دکتر بهم گفت برو سونو اِن تی سریع رفتم و انجام دادم. عدد ان تی من ۲/۶ بود و مشکوک به سندرم دان و مشکلات تیروزومی. دکترمم که نتیجه رو دید بهم گفت احتمالا بچه سالمه ولی برای احتیاط سونو آنومالی رو هم بده. منم سرخوش و بیخیال گفتم چشم. وقتی سونوی آنومالی دادم اوضاع بدتر شد، یعنی علاوه بر احتمال سندرم دان و تیروزومی مشکلات دیگه ای هم بیان شد. دکترم رو عوض کردم و به یک دکتر متدین نتیجه آنومالی رو نشون دادم، دکتر به ما توضیح دادند که شما باید برای آگاهی بیشتر آزمایش آمینیوسنتز بدید که در صورت مشکل بچه، به طور قانونی زیر ۱۸ هفته بتونید بچه رو سقط کنید. تمام استرس ما از اون لحظه شروع شد. از مطب دکتر که اومدیم بیرون من در شوک عجیبی فرو رفتم و همسرم توی ماشین بهم گفت هر چی باشه نگهش میداریم ولی اگه خواستی آمینیوسنتز رو بده، منم قبول کردم. روزی که شوهرم رفته بود نوبت آمینیوسنتز بگیره با یک صف طولانی مواجه شده بود، منتظر شده بود یکی دوساعت، در همین یکی دوساعت خانوم های داخل صف گفتوگو هایی در خصوص آمینوسنتز داشتند، یکی از حرفهای تکرار شده این بود که فلانی آمینوسنتز انجام داد و چون آزمایش تهاجمی هست تا نتیجه آزمایش اومد بچه سقط شد، وقتی جواب اومد بچه سالم بود. بچه سالم بخاطر آمینیوسنتز سقط شد. شوهرم همونجا از صف خارج شده بود. اومد خونه و ما تصمیم به توقف آزمایش گرفتیم. از اون روز تمام روزهای بارداری من با استرس داشتن بچه سندرم دان گذشت، بی خوابی های شبانه از فکر و خیال، خیلی روزها و شبهای سختی بود. گاهی به شوهرم میگفتم اگر به دنیا اومد و سندرم دان بود، اگه نتونستم از پس کاراش بر بیام، شوهرم گفت اون موقع یه فکری میکنیم و گزینه بهزیستی رو پیشنهاد داد. خیلی روزهای سختی بود. ماه هفتم آب دور رحم زیاد شد و من یک سونو دادم و به من گفته شد بچه شما مشکل قلبی TGA داره. از ماه هفتم تا ماه نهم ما درگیر دریافت نوبت از بهترین متخصصهای قلب ایران و دقیقترین سونوگرافی ها بودیم. در نهایت به ما گفتن بچه شما به طور قطع مشکل قلبی TGAداره و بعد از تولد باید قلبش عمل بشه. ۸۰ درصد بچه هایی که این عمل رو انجام داده بودن زنده می مونن و به زندگی عادیشون ادامه میدن. حالا استرسم چند برابر شده بود بچه ای که احتمال سندرم دان دارد حالا قلبش هم باید بعد از تولد عمل شود. عمل بچه ما یک عمل قلب حساس بود، برای نتیجه بهتر باید قلب بچه در تهران یا شیراز عمل میشد. ما هم بین شیراز و تهران شهری که به استانمان نزدیک تر بود رو انتخاب کردیم، اونجا بچه به دنیا اومد، من حس مادر شدن رو در شهر غریب، در بدترین شرایط روحی و جسمی تجربه کردم و عجب حس شیرینی بود. بعد از ۴ روز بچه مو دیدم، چون شرایط جسمیم خوب نبود و نمیتونستم از تخت بلند شم، بچه هم در بخش نوزادان بستری بود و بخش زنان با بخش نوزادان فاصله داشت. بچه سندرم دان نبود، خیییییلی خوشگل بود، موهای مشکی فرفری، صورتی گرد و سفید و در خوابی ناز... چند روز بعد از تولدش پیام بیمارستان روی گوشی من و همسرم ارسال شد که بچه شما هیچ گونه مشکل سندرم دان و تیروزومی ندارد و از نظر ذهنی کاملا سالم است. با خودم میگفتم حیف اون شبها و روزهایی که بخاطر سندرم دان اشک ریختم و استرس کشیدم. خلاصه پسر عزیزم رفت برای عمل قلب اما دوام نیاورد و پس از ۲۰ روز زندگی در این دنیا، چند ساعت بعد از عمل فوت شد. سخت بود، غم بود، اشک بود، آه بود ولی من راضی ام. چون با تمام اینها عذاب وجدان سقط رو ندارم، احساس میکنم تمام تلاشم رو برای زنده موندن و زندگی کردن بچه م انجام دادم. حالا هم که در این دنیا نیست دلخوش و امیدوارم به آخرت، بخاطر اعمالم از مرگ میترسم ولی وقتی فکر میکنم روزی دوباره پسر مو فرفریِ خوشگلم رو میبینم، آن هم در بهشتی که هیچ دردی نیست، هیچ مشکل قلبی ای نیست، واقعا گذر از این دنیا برایم زیبا میشود. خیلی زود خداوند مهربان دوباره فرزندی روزی ام کرد، این بار غربالگری نرفتم و واقعا استرسم کمتر بود، فقط چون بچه ی اولم مشکل قلبی داشت در تمام بارداری هایم باید از جنین اکو قلب بگیریم. خداروشکر الآن بچه ی دومم سالمه و اینقدر این بچه آروم و شیرین و خوش اخلاقه که از روز تولدش تا الان تمام غم های داداشش فراموشم شده. بعضیا بهم میگن ان شاء الله خدا اون دنیا برات جبران میکنه، میگم خدا جبران کرده، آرامشی که از نگه داشتن بچه و سقط نکردنش نصیبم شد و فرزندی که بعد از اون خدا بهم داد اینا همش جبران و لطف خداست. مگه آدم از زندگی چی میخواد؟ همین که حضور خدا رو توی زندگی حس کنی، همین که آروم باشی، همینا یعنی زندگی... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۳ من متولد ۷۳ هستم و همسرم متولد ۷۰، اسفند ۹۵ از طریق یکی از دوستان خانوادگی به هم معرفی شدیم و خیلی زود در اردیبهشت ۹۶ عقد کردیم و تیر ۹۷ مراسم عروسی رو برگزار کردیم و رفتیم سر خونه زندگی خودمون. من خودم پزشک هستم و اوایل ازدواج به خاطر اینکه خودم هنوز مشغول به تحصیل بودم اقدام به بارداری نکردیم. تا اینکه بهمن ۹۸ بعد از دفاع از پایان نامه و با اتمام دوره ی عمومی اقدام به بارداری کردیم و اسفند ۹۸ با شروع کرونا متوجه شدم که باردار هستم. دوران همراه با اضطرابی بود مخصوصا که تو اولین غربالگری ریسک سندرم داون برای بچه مطرح شد و پزشکم توصیه به آمنیوسنتز کرد و من هم چون تجربه و اطلاعات الانم رو نداشتم، اقدام کردم برای آمونیوسنتز همسرم مخالف بود و همش نگران بود که با این کار اتفاقی برای بچه بیوفته و نهایتا با اینکه ته دلش راضی نبود، بخاطر من فرم رضایتنامه رو پر کرد و ما آمنیوسنتز رو انجام دادیم. نتیجه چند روز بعد معلوم شد و خداروشکر بچه از نظر کروموزومی سالم بود و جنسیتش هم همونجا مشخص شد پسر هست و ما خیالمون راحت شد. تقریبا ۵۰ روز به تولد پسرم مادربزرگم در اثر کرونا به رحمت خدا رفتن و ما عزادار شدیم و نهایتا آبان سال ۹۹ در اوج دوران کرونا پسرم به دنیا اومد و دوباره شادی رو به خونه ما آورد. پسرم از دو سه روزگی دچار زردی شد که ابتدا با دستگاه توی خونه بهتر شد اما مجدد زرد شد که توی آزمایشات مشکوک شدن به مشکل کبدی بعد از آزمایشات و سونوهای متعدد هنوز تشخیص قطعی برای مشکل پسرم نداشتیم. با نظر پزشکش توی یک ماهگی بدون هیچ بی حسی و بعد از چند ساعت شیر نخوردن (برای اینکه باید npo و در واقع ناشتا می‌بود) و گریه کردن از پسرم بیوپسی کبد گرفته‌ شد اما باز هم توی بیوپسی به تشخیص قطعی نرسیدیم. در نهایت نظر پزشکش این بود که بره اتاق عمل و اونجا با باز کردن شکم به تشخیص برسیم و اگه لازم بود همونجا درمان هم انجام بدیم. آخه پزشک پسرم شک به انسداد مجاری صفراوی داشت. تو روزهای ابتدایی اولین تجربه مادر شدنم شرایط سختی رو داشتم طی میکردم. هنوز همه چیز برای خودم گنگ بود. نهایتا با تردید همسرم پسر دو ماهه ی نحیف مون با رنگ و روی زرد رو راهی اتاق عمل کردیم عملی که جراحش میگفت اگه لازم بشه فقط ۳۰ درصد جواب میده پس خیلی امیدوار نباشید. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۳ اما ما امیدمون به خدا بود و توسل کردیم به ائمه مخصوصا خانوم حضرت زهرا، پسرم از اتاق عمل آمد و بلافاصله منتقلش کردن به آی سیو و من اون شب رو با سینه های که از شیر سنگ شده بود بدون پسرم راهی خونه شدم و تا صبح نخوابیدم و گریه کردم. فردا منتقل شد بخش ولی تا چند روز نباید شیر می‌خورد و خیلی بی تابی می‌کرد. تا اینکه با کلی دارو مرخص شد و از اون موقع به بعد هرچند ماه باید تحت چکاپ آزمایش و سونو باشه. الان به لطف خدا و عنایت حضرت زهرا پسرم نزدیک ۵ سالشه و یه پسر واقعا زیبا رو و فوق العاده باهوش و با محبت و شیرین هست. من یک سالگی پسرم وارد دوره تخصص شدم. دوران سختی بود. شیفت های سنگین و دوری از پسرم و مسائلی که در مورد پسرم داشتم باعث شد فعلا دیگه اقدام به بارداری نکنیم. اما باز هم بعد از دفاع دوره ی تخصصم اقدام کردیم و سال گذشته بعد از برگشت از سفر اربعین متوجه شدم که باردارم. اما متاسفانه خارج از رحمی بود. با نظر پزشک یک دوز دارو گرفتم اما بتا پایین نیومد. نظر پزشکم این بود که فورا باید جراحی بشم و لوله خارج بشه. اما صبح روز عمل چون کمی بتا پایین اومده بود دکترم گفت میتونی دوباره دارو رو هم امتحان کنی و اگه باز پایین نیومد جراحی انجام بدیم. بلاخره بعد از دو دوز داروی سنگین بتا به مرور پایین اومد و بارداری ختم شد و نظر پزشکم این بود بخاطر عوارض دارو بعد از ۶ ماه مجاز به اقدام به بارداری هستم. بعد از اون مدت چند باری اقدام کردیم اما نشد تا اینکه چند روز مونده به سفر اربعین امسال مجدد متوجه شدم که باردارم. بیشتر نگرانی من حاملگی خارج از رحم بود که تکرار بشه برای همون زود رفتم سونو داخلی اما چیزی مشخص نشد. مجدد یک هفته بعد و دقیقا چند ساعت قبل از سفر سونو دادم که جنین ۴ هفته مشخص شد حالا خیالم راحت شد که داخل رحمی هست. توی فکرم کمی تردید پیدا کردم برای سفر اما چون برای کار درمانی از قبل قول داده بودم و روی من حساب کرده بودن و هم اینکه واقعا منعی از نظر پزشکی برای سفرم وجود نداشت و نهایتا خودم هم دلم نمیومد این سفر پر از عشق رو نرم بلاخره با همسر وپسرم راهی شدیم و توی سفر همه چیز خوب بود و خداروشکر مشکلی پیش نیومد اما چند روز بعد از برگشت دچار لکه بینی شدم و سریع مجدد سونو دادم که خداروشکر رشد بچه خوب بود فقط یه هماتوم کوچیک زیر ساک حاملگی هست که علت لکه بینی هم همون هست و پزشک برام استراحت تجویز کرد و من برخلاف میلم مجبور شدم خیلی زود محل کار مطلع کنم تا بتونم استراحت داشته باشم. دیروز مجدد برای چکاپ سونو دادم اما توی سونو گفتن که رشد جنین متناسب نیست و یک هفته دیگه بهم مهلت دادن برای چک مجدد. خواستم از مخاطبین تون بخواید هرکس تجربه منو خوند برام دعا کنه تا هفته بعد که سونو میدم رشد بچه خوب شده باشه و این بچه رو خدا برامون حفظ کنه تا نسل شیعه ی امیرالمومنین زیاد بشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۴ بنده تو یه خانواده ۷ نفره بدنیا اومدم. با پدر و مادرم ۹ تاییم. ۳ تا خواهر، ۴ تا برادر، که من از همه شون بزرگترم. اسفند ۹۵ ازدواج کردم با کسی که همدیگرو دوس داشتیم، شوهرم تا الآن که ۹ سال از ازدواجمون میگذره، عاشقمه، منم همیشه ته دلم خوشحال بودم از اینکه همچین کسی عاشقمه. خلاصه کنم ۱۱ ماه بعد از ازدواجمون باردار شدم، یه پسر خوشگل و باهوش اومد تو زندگیمون. (همزمان معلم پیش دبستانی بودم) مستاجریم با حقوق ۷۰۰ هزار تومان تا سال ۹۹ زندگی کردیم و هیچکس باور نمی‌کرد. من که دیدم از پیش دبستانی آبی گرم نمیشه، نشستم برای آزمون استخدامی درس خوندم رشته مشاوره. خدا خواست من نفر اول شدم و فرآیند استخدام با موفقیت طی شد و مشغول تدریس شدم. پسرم انقدرررر بهم وابسته بود که کتابو برمی داشتم بخونم، پرتش می‌کرد و گریه می‌کرد، منم کتابو می ذاشتم کنار. باباش دو ساعت شبا می‌بردش خونه عموش و دوستاش تا من درس بخونم.😘 خلاصه پسرم دوسال و نیمش بود که دوباره به خواست خودمون، باردار شدم یه بارداری فوق العاده سخت و اینکه مدرسه هم می‌رفتم و یه زایمان طبیعیِ فوق العاددددده سخت تر طوری که به پرستارار گفتم نذارین بمیرم.😅 اونا هم بهم روحیه می‌دادن، اما وقتی بچمو بغلم دادن تمام سختیش یادم رفت، این بارم یه پسر زیبا و باهوشِ دیگه نصیبمون شد به اسمِ آقا عرفان. اولی هم آقا سبحان😍 از اول مهر دوباره دردسرهام شروع شد، چون محل تدریسم ۴۵ دقیقه با خونه ام فاصله داره مجبورم بچه ها رو ببرم بذارم پیش مادرم، اونجا بچه هام مریض میشن، یه بار خوب میشن، دوباره مریض... اگه بگم شبا خواب ندارم شاید اغراق نباشه. روزها هم از بس خونه رو بهم می‌ریزن دوبار جارو می‌زنم و شب همونطور مثل اولش میشه 🙄🤣 ولی وقتی پیشم خوابن و نگاشون می‌کنم، انگار دنیا مال خودمه‌. راستی من شبا قبل از خواب همیشه از بچه ام عذرخواهی می‌کنم اگه احیانا در طول روز یه دادی بزنم سرش. اونم میگه مامانی تو هم منو ببخش😊😍😘😘 انقدر خسته می‌شم که هر شب با این جمله می‌خوابم که یعنی میشه من الآن برم بخوابم!!! ولی با این وجود دوس داشتم بازم از این فرشته ها بدنیا بیارم اما از اونجایی که تا ۵ سال پیمانی هستم، منتظر موندم بچه ام ۴سالش بشه که دوباره اقدام کنیم برا بارداری بعدی. چون حقوقم دوسوم میشه تو مرخصی، با بچه یه ماهه رفتم کلاس تا کمی بزرگ تر شد و بردمش پیش مادرم، شرایط واقعا سخته کاش برا خانم هایی که قراردادشون پیمانیه هم، مرخصی کامل با حقوق کامل بود که بدون دغدغه فرزندان بیشتری می‌آوردن و ۹ ماه اول رو پیش فرزندشون می‌بودن. اگه رسمی بشم ان شاء الله حقوقم کامله. تو این چند سالی که رفتم سرکار و از برکت فرزند دوم😍 هم وام فرزندآوری رو گرفتیم، هم ماشین پارس تیوفایو😍،که البته حوالش رو فروختم، چون نتونستم بخرمش و با پولی که داشتم یه پراید تمیز خریدیم، یه خونه ویلایی رهن کردیم. شوهرم هم برا اینکه کار گیرش نمیاد و نمی‌خواد جای دور بره با حقوق کم داره همینجا کار می‌کنه فداش بشم.❤❤ الآنم بچه سومم که پسر سومم میشه ۱۵روزشه😍😍 حقیقتش دلم میخواست دختر داشته باشم و تو سونوی ان تی که گفتن پسره، گریه کردم. که الهی بمیرم برا دل ارمانم که اون لحظه شکست با عکس العمل من😞 اما بعد از یه هفته حالم خوب شد و سجده شکر بجا آوردم. و الآن به جایی رسیدم که میگم خدایا ممنونم که تصمیم گرفتی آرمانو بهم بدی. من نادان بودم که ناشکری کردم. خدای من شاهده که الآن اگه خدا اختیارو بده دستم بگه بین آرمان و یه دختر که بهت میدم کدومو انتخاب میکنی میگم آرمان.😍😍 به جرات میگم بچه فقط سالم باشه وگرنه دختر و پسر نداره👌😍 الآن اون دوتا پسرم عاشق داداششونن حتی تو خوابم میرن بوسش میکنن😒😂😍 من دوس دارم ۳تا بچه دیگه بیارم اگه خداوند منو لایق مادری برای فرشته های دیگش بدونه. شما هم اگه خانه دار هستین که کارتون راحت تره به حرف آقا گوش کنید و برای ایران، شیر بچه شیعه بدنیا بیارید تا دنیا بیفته دست بچه های ما. بجای اینکه دستِ یه مشت داعشی که روز بروز بیشتر بچه میارن باشه. تردیدتونو کنار بزارید و اقدام کنید برای داشتن نی نی های خوشگل و خوش روزی❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ من متولد ۷۲ فرزند پنجم و همسرم متولد ۶۷ هستن و فرزند ششم خانواده هستن. همسرم پسر داییمه و از اونجا که عروس اول داییم خواهرمه و خیلی مورد پسندشون بوده😜 بنده رو واسه پسر کوچیکشون خواستگاری کردن😁 و سال ۸۹ وقتی ۱۷ ساله بودم با پسردایی که ۲۲ سالشون بود ازدواج کردم. وقتی عقد کردیم همسرم تازه از سربازی اومده بود و آه در بساط نداشت و توی مغازه پدرش مشغول به کار بود. ما حتی یه موتور نداشتیم. تمام اقلام جهیزیه که به عهده همسرم بود رو از ارزان ترین ها انتخاب میکردم تا تونستیم با همون مبلغ(دومیلیون)وام ازدواج هم وسایلمون رو بخریم هم یه موتورسیکلت. دوران عقد رو باقناعت گذروندیم تا تونستیم بهار ۹۱ بریم سرخونه زندگیمون. من خودم فرزند آخر خانواده بودم ولی از وقتی ۸ساله بودم شاهد عینی بزرگ شدن نوه ها بودم و عاشق بچه ها. از همون اول ازدواج در نظر داشتم که زود بچه دار بشیم ولی من به علت بیماری خودایمنی(پنفیگوس وولگاریس) که از مدت ها قبل ازدواج بهش دچار بودم داروی کورتون دار مصرف میکردم. دکتر خودم مخالف بارداریم بود ولی با این حال یه کمیسیون پزشکی تشکیل دادن که متاسفانه نظر اون دکتر ها هم براین بود که با وجود مصرف دارهام ممکنه بچه یه سری نقص ها داشته باشه🥺. که در نهایت بعد گذشت یک سال و نیم با کم کردن دُز داروها برای بارداری اقدام کردم 😮‍💨 که البته اونم به اصرار خودم بود چون اینطوری احتمال واگرد بیماری بود، که اگر توی بارداری این اتفاق می افتاد رسما هیچ کاری نمیشد انجام داد و باید درمانم دوباره از صفر شروع میشد🥺 و ... با وجود کم کردن دارو بازم خیالم آسوده نبود و احتمال لب شکری شدن یا نقص ظاهری توی بچه بود ولی بعد از یه شب احیا با توکل به خدا و توسل به امام حسن (ع) بعد از ۳ ماه باردار شدم و روز اول ماه رمضان سال ۹۳ خداوند آقا مجتبی رو بهمون هدیه داد😍. یه پسر ریزه میزه و البته به لطف آقا امام حسن سالم و سلامت🥰. خداروشکر نه تنها دیگه بیماری واگرد نکرد بلکه بعد زایمان طی چند ماه تونستم کاملا داروها رو قطع کنم. این در حالی بود که دکترم میگفت این بیماری درمان نداره فقط باید با دارو کنترل بشه. ولی من به برکت وجود پسرم بیماری رو بوسیدم گذاشتم کنار😊. از قدم پسرم همسرم بالاخره تونستن یه شغل متناسب با رشته تحصیلی شون پیدا کنن و به عنوان حسابدار مشغول به کار شدن. بعد از پسر اولم از اونجا که درست یا نادرست با اختلاف سنی کم مخالف بودم تا ۴/۵ سالگی پسرم اصلا به بچه بعدی فکر نمیکردم و بعد از اون خیلی زود بی بی چک مثبت شد😍 اینقدر من و همسرم ذوق داشتیم که انگار اولین باره😅 ولی خوشحالیمون زیاد دوام نیاورد و بعد ده روز متاسفانه سقط کردم😔. رفتم دکتر و بعد ۳ ماه مجدد اقدام کردیم و این بار هم خیلی زود بی بی چک مثبت شد و باز هم توی هفته هفتم سقط شد😔. دوباره بعد ۳ماه برای بار سوم اقدام کردم با این تفاوت که این‌بار تمام آزمایشات لازم برای تشخیص سقط مکرر رو انجام دادیم. که گفتن سالمین و فقط کمی ضعف اسپرم بود که توی مدت ۳ماهه با طب سنتی خودمون رو تقویت کردیم. این بار دو یا سه دوره ماهانه طول کشید که باردار شدم و هفته ششم رفتم سونو و صدای قلب کوچولوش رو شنیدم❤. هفته ها می‌گذشت البته پر استرس تا اینکه هفته ۱۱ احساس میکردم علائم بارداری قطع شده🤷‍♀️ولی همش با خودم میگفتم از استرس توهم زدم🤯 ولی وقتی ۱۳ هفته خیلی سرخوش رفتم برای ان تی فهمیدم توی ۱۰ هفته قلبش ایستاده😭از شوکی که بهم وارد شد و حالی که داشتم نگم بهتره😞💔. توی خونه با داروی خونگی سقط کردم. یه جنین بند انگشتی کوچولو که انگشت های دست و پاش کاملا واضح شمرده میشد😔. این بار رفتم فوق تخصص نازایی مرکز استان و آزمایشات تکمیلی و ژنتیک ووو... اونجا بود که تشخیص دادن من فاکتور آنتی ترومبین خونم مشکل داره و باید از اول تا آخر بارداری آمپول زیر جلدی انوکساپارین استفاده کنم🤒. و ظاهرا زمان پسر اولم اون داروهایی که مصرف کرده بودم این مشکل رو برطرف کرده بوده. خلاصه بعد ۶ماه برای بار چهارم اقدام کردیم و خداروشکر زود باردار شدم ولی باورتون نمیشه چه روزهای پر استرسی رو گذروندم🤒. قبل اینکه موعد ماهانه ام برسه لکه بینی گرفتم که علتش هماتوم بود و تا ۱۸هفته ادامه داشت و مرتب شیاف و آمپول پرژسترون و آمپول هایی که به شکمم میزدم. استرس و ترس از سقط به کنار توی جواب آزمایش غربالگری اولم ریسک سندرم داون داشت و تکرارش توی ۱۵هفته ریسک بالای نقص لوله عصبی نشون داد🤕 که حتی با آزمایش آمینوسنتز هم نتیجه قطعی معلوم نمیشد و باید تا سونو آنومالی صبر میکردم و سونو سه بُعدی میدادم تا معلوم بشه بچه سالمه یا نه... ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ هر روز دست به دامن یکی از ائمه میشدم. تا روز موعد سونوگرافی که دکتر خیلی مطمئن گفت خداروشکر سالمه😍😮‍💨 از تمام مشکلات و درد هایی که از حجم استرس زیاد گریبان گیرِ من شده بود بگذریم، مسئله وحشتناک بعدی عضلات شُل یا همون دیاستاز شکمی بود که حسابی مشکل ساز شده بود و باید شکمم رو با دست نگه میداشتم🥴. تا کسی این مشکل رو تجربه نکنه نمیتونه متوجه حجم سختیش بشه😫 بالاخره آقا محسن ما بهار ۱۴۰۰ چشم به جهان هستی گشود😊😍🥰 یه پسره شیطون با آلرژی شدید که جون مامانش رو به لب رسوند😫. مثلا یه مورد کوچیک این بود که هییییچ شوینده ای براش مناسب نبود، گوشه حمام پر شده بود از شوینده های مختلف که هیچ کدوم مناسب نبود و در آخر به کمک صفحات مختلف و نظر سنجی تونستم شوینده مناسب براش پیدا کنم🥲😵‍💫. خداروشکر اون روزها هم گذشت. این بار از پا قدم گل پسرم تونستیم بالاخره با هزار زحمت و پس انداز ماشین بخریم😍 بعد از پسر دومم عضو کانال دوتا کافی نیست شدم و با اینکه خودم هیچ وقت به دوتا راضی نبودم ولی دو دل بودم و بالاخره عزمم رو جزم کردم که یکی دیگه بیارم. ولی حتی جرات نداشتم یک کلمه از تصمیم به خانواده ام چیزی بگم. البته واقعا بهشون حق میدادم. بارداری های سخت من نه تنها برای خود من طاقت فرسا بود بلکه کل خانواده ام رو به زحمت می انداخت. حتی همسرم با اینکه بسیار مذهبی و عاشق امام زمان هستن مخالف بارداری مجدد من بود تا حدی که پیگیر فرزندخواندگی شدن ولی متاسفانه به افرادی که خودشون فرزند دارن، بهزیستی بچه نمیده🙄. اینم اضافه کنم که ما ۱۱سال توی یه واحد نقلی توی منزل پدرم زندگی میکردیم. طبقه بالا پدرمادرم بودن و پایین دوتا واحد نقلی بود که من و برادرم که بزرگتر از من هستن(من و همسرم هر دو ته تغاری های خانواده هستیم😜) اونجا زندگی میکردیم سال ۱۴۰۱ درست بعد ازسفر خانوادگی اربعین از اونجا نقل مکان کردیم و ما تازه بعد از اون تازه وارد زندگی مشترک مستقل شدیم و من در آستانه ۳۰ سالگی برای اولین بار محل سکونتم از پدرمادرم جدا شد🤒. اوایل با تمام ذوقی که داشتم ولی دوری از مامان و بابام برام خیلی سخت بود😥. اونم وقتی همسرم شغلش جوریه که طول نیمه دوم سال رو صبح ساعت ۶میرفتن و ۷شب بسیار خسته و کوفته میومدن خونه. سال اول تاحد زیادی افسرده شدم و فکر کردن درباره بارداری مجدد برام سخت بود. ولی این بار نمیخواستم اخلاف بچه ها زیاد بشه(اختلاف سنی دو پسر اولم حدود ۷ ساله) اول کمی به بدنم رسیدگی کردم و پاییز سال گذشته تحت نظر دکتر اقدام کردم و خداروشکر خیلی زود نتیجه گرفتیم. متاسفانه این بار هم داستان هماتوم و شیاف تکرار شد ولی خداروشکر هماتوم کوچکتر بود خیلی زودتر برطرف شد. ایندفعه دیگه برای ان تی نرفتم و تصمیم گرفتم فقط برای جنسیت برم سونو و کلا غربالگری ها رو انجام ندم. ولی از اونجا که خدا این‌بارم میخواست منو امتحان کنه توی سونو ۱۵ هفته توی قلب پسرم یه سری لکه و سافت مارکر بود. دکتر حسابی سرم غر زد و گفت اینا یکی از علائم سندرم داونه چرا سونو ان تی ندادی و چه و چه😔🤕 وقتی دکتره دید حالم خیلی بده دلش سوخت و گفت البته توی خیلی موارد هم چیز خاصی نیست و تا ماه آخر بارداری مشکل قلب برطرف میشه😐 اونجا حسابی منو ترسوندن و تا دلتون بخواد بهم استرس و ناراحتی وارد شد. تا چند روز حالم واقعا خراب بود. با دکتر و ماما مشورت کردم و نظرشون بر آمینوسنتز بود. ولی از اونجا که من هماتوم داشتم و اِنوکساپارین مصرف میکردم و آزمایش آمینوسنتز هم ریسک سقط داشت تصمیم گرفتم کلا پیگیر ماجرا نشم. ولی نمیتونستم ذهنم رو خالی کنم. فکر و خیال داشت دیوانه ام میکرد. تا اینکه یه روز که خیلی دلم گرفته بود، کلی با آقا امام زمان درد و دل کردم و گفتم آقا جان خودت میدونی این بچه فقط به نیت سربازی شما بوده. من میخوام یه بچه سالم داشته باشم که برای شما و در راه شما و رسالت شما قدم برداره، کمکم کنید تا بتونم آرامشم رو بدست بیارم و فکرم آزاد بشه. شاید باورتون نشه ولی انگار از اون لحظه به بعد تمام افکار از ذهنم پاک شدن. چنان آرامشی داشتم که انگار اصلا هیچ مسئله ای ذهنم رو درگیر نکرده بود حتی از قبل هم آروم تر و مطمئن تر بودم که بچم سالم سالمه. یه جور اطمینان از جنس یقین. توی سونو بعدی بازم اون مشکلات بود که مجبور شدم اکو قلب جنین بدم که خداروشکر گفتن مشکل قلبی جدی نیست و تا ماه ۹ برطرف میشه🤲😮‍💨 خلاصه این بارداری هم مثل بارداری قبلی نیمی ازش با استرس گذشت و نیمی با مشکلات شکمی که این بار خیلی حاد تر از بارداری قبلی بود، من یه چی میگم شما یه چی میشنوید. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ در حدی اوضاعم خراب بود که یک قدم هم نمیتونستم راه برم، با برداشتن قدم سوم انقباض میگرفتم. باید شکم بند مخصوص میزدم و حتی با وجود شکم بند باز باید شکمم رو با دست نگه میداشتم. تنفسم خیلی مشکل بود و انگار یکی محکم چنگ انداخته بود و ریه ام رو میکشید به سمت پایین😟شکمم واسه نگهداری از بچه هیچ زحمتی به خودش نمیداد، بند های رحمی به شدت شُل شده بود. آب دور جنین هم زیاد بود و عددش لب مرز که اونم، خودش شده بود قوز بالاقوز😭. به همین علت احتمال زایمان زودترس داشتم و آمپول میزدم و استراحت داشتم. یه تفاوت با بارداری های قبلی هم داشتم که اونم شدیدتر بودن ویارم بود🤢 که کمی توی ذهنم منتظر بودم این یکی دختر باشه ولی خوب تقدیر بر این بود که تک دختره خانواده ی پنج نفره ی ما، خودم باشم😅😁😜 از زخم زبون ها هم مختصر بگم که بعضی ها که میدونستن ما یه خانواده ولایی هستیم به کنایه توی جمع ها به ما(من و زن داداشم با هم باردار بودیم) اشاره میکردند و میگفتن آقاشون(رهبر) گفته بچه بیارید😏. بعضی ها با لحن دستوری تهدید میکردن که دیگه نیاری هااا 😳، بعضی میگفتن چرا نرفتی تعیین جنسیت یا رژیم نگرفتی تا دختر بشه؟ به نظر اون ها فقط دختر به درد مادر میخوره🤷‍♀️، بعضی هم میپرسیدن میخوای انقدر بیاری تا دختر بشه؟🙄 بعضی هم میگفتن یا هنوز داغی و نمیفهمی سه تا پسر چقدر اعصاب میخواد!، یا پسرهات آروم هستن که به فکر بعدی افتادی😵‍💫. تا جایی که در توانم بود در جواب افراد فقط سکوت میکردم و یا خیلی با احترام جواب میدادم ولی حسابی دل شکسته میشدم💔😥. بالاخره آقا محمدجواد ۴مرداد ۱۴۰۴ قدم سر چشم ما گذاشت😍🥰. در کنار همه زخم زبان ها و حرف و حدیث هایی که این مدت شنیدم یه نفر که خودش اهل خدا، پیغمبر و امام زمانی و مربی قرآن و یه آدم با سواد و به قول ما خانم جلسه ای بود یه سوال متفاوت ازم پرسید. گفت وقتی اینقدر بارداریت سخته چه میخواستی دوباره آوردی؟ تن دو تای قبلی سالم باشه انشاالله همونا بس بودن😳. گفتم آدم توی این دوره و زمونه باید یه هدف بزرگ داشته باشه تا بچه بیاره و الا اگر قرار به سختی نکشیدن باشه حتی یه بچه هم اضافه اس🤷‍♀️. با لحنی که یکم تمسخر داشت گفت مثلا الان شما هدفت چیه؟😏 گفتم من میخوام اون دنیا سرم جلو آقا امام زمانم بالا باشه که حداقل برای نسل شیعیانِ ایشون و برای قدرت کشورم و امر رهبرم هر چه در توان داشتم انجام دادم 💪 دخترشون خیلی صادقانه گفت به شرط اینکه توی این دوره زمونه بچه هامون شیعه واقعی بشن. گفتم اینکه خدایی نکرده بچه هام مسیری که من میخوام رو در پیش نگیرن دور از ذهن نیست و من هییییچ ادعایی از بابت تربیت فرزندانم ندارم ولی ما تمام تلاشمون رو میکنیم بچه هامون شیعه واقعی و محب اهل بیت بار بیان، بقیه اش رو هم میسپاریم به خدا و خود امام زمان که انشاالله توی این راه کمکمون کنن. این مکالمه رو تعریف کردم که بگم برای فرزندآوری حتی خیلی از مذهبی های ما با این فکر غلط که توی این دوره زمونه تربیت شیعه واقعی سخته و این بچه ها میشن سربار امام زمان نه سرباز، تن به جهاد فرزندآوری نمیدن. به هر حال این مسئله دور از امکان نیست ولی پاک کردن صورت مسئله که راه حل نیست. وقتی نیت ما درست باشه با توکل و توسل و مطالعه دراین باره قطعا میتونیم موانع تربیتی رو برطرف کنیم. در آخر هم باید تشکر کنم از کانال خیلی خوبتون 🙏🌹. خوندن زندگینامه و تجربیات دیگران کلی انگیزه و حال خوب به آدم میده. خوندن سختی های زندگی دیگران تحمل مشکلات رو برای من آسون تر کرده و با شنیدن تجربیات دیگران برکات و نعمت وجود بچه ها توی نگاهم بزرگ و نمایان تر شده. التماس دعا دارم از همه عزیزان تا خدا این بنده گنه کار رو لایق تربیت سربازانی برای آقا امام زمان بدونن و بتونم بچه هام رو جوری تربیت کنم که مطیع امر ولایت و آقا صاحب الزمان باشند🤲🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۶ بنده متولد ۶۲ هستم و همسرجان متولد ۵۷، حدود ۲ ماهی هست که از طریق یه خانم مهربون که تو مسجد باهاشون دوست شدم و لینک کانال شما را برام فرستادن و تو کانال دوتا کافی نیست عضو شدم. خدا را شکر میکنم بابت این آشنایی های پر خیر و برکت 💎💎 بنده چند سالی هست که دلم دختر میخواد که مونس تنهایی هام باشه و برای ۲ تا پسرم خواهری کنه ولی فکر میکردم سنم بالاس و دیگه دیره🙊 تا اینکه همه تجربه ها را خوندم و فهمیدم تازه الان وقتشه😍 پسرای گلم که خدارا هزار بار شکر میکنم برا وجود بابرکت شون و همیشه باعث افتخارم بودن و هستن ۲۳ ساله و ۱۵ ساله ان، خدا حفظشون کنه برام 🤲 همیشه از خدا خواستم منو با بچه هام امتحان نکنه چون خیلی برام عزیزن و جونم به جونشون بنده 🙎‍♂️🙋‍♂️ خودم از اول ازدواج از خدا ۲تا پسر خواستم، چون پسر دوست بودم تا جایی که ویارم فقط به دختر بود و تو روضه ها و جلسات مذهبی که میرفتم تا دختر میدیدم حالم بد میشد. حاملگی و زایمان فوق العاده راحتی داشتم به لطف خدا و هر دو گل پسرم طبیعی بدنیا اومدن 🤲 الان که مطالب گروه را میخونم تازه میفهمم که چه ویارای سختی هست و من اصلا نمیدونستم. حتی نشنیده بودم. من یادمه پسر دومم را که باردار بودم تا ۹ ماهگی سر کار میرفتم و حتی میدویدم با سرعت و ماه آخر رئیس مون گفت تو را خدا نیا دیگه سرکار😂 و حقوقم را کامل دادن و من با آخرین حقوقم یه انگشتر طلای عقیق خریدم و هنوزم دارم و شد یادگار مرام اون رئیس و حاملگی دوم من 💍 انشالله از این مرام و معرفت ها همه رئیس ها داشته باشن و در حق خانمای باردار انجام بدن که خیلی شیرینه🤰 حالا از طرفی شاغلم، از طرفی دلم دختر می‌خواد و میترسم دیر بشه و باردار نشم. بین عقل و احساس مادر شدن گیر افتادم. ولی به خودم میگم چقدر کار و پول؟ آخرش آدم پیر میشه و تنها هستم برا همین تصمیم گرفتم برای بارداری ولی هنوز نمیدونم باردارم یا نه؟ حتی اینقد تو گوگل سرچ کردم که در حد یه دکتر. اطلاعات پزشکی دارم برای بارداری دختر، باورتون میشه تا میرم تو گوگل خودش برام مطالب بارداری میاره. دیگه انگشت نشون شدم.😂 حتی تا رفتم مطب خانم دکتر برای انجام آزمایشات قبل بارداری تا برام بنویسن. هر چی توصیه داشتن برای دختر دار شدن من همه را بلد بودم و اولش میگفتن که لبنیات بخور و ... و من بیشتر توضیح می دادم. یعنی اطلاعات من از دکتر بیشتر بود به حدی که گفتن اینا را که بلدی برا منم تو ایتا بفرست.😂 آزمایشات را انجام دادم و خداراشکر نرمال بود و هیچ مشکلی نداشتم به لطف خدا، فقط مونده خدای مهربونم لطفش را برام تکمیل کنه و یه دخترم بهم بده انشالله 🤲 دوستام و همکارام بهم میگن خدا برات تو همه چی سنگ تموم گذاشته. اما من دلم میخواد سنگ تموم تر بذاره و یه دختر ناز و خانم هم بهم بده تا یه محجبه النساء عالی محب امام زمان بار بیارم و همش ببرمش مسجد و هیئت🧒 حالا دیگه سپردم دست خدا. اگه با این روش های خانگی دختر حامله شدم که چه بهتر. چون من خیلی به خدای مهربون امیدوارم. از ته قلبم میدونم بهم دختر میده 🥰😍 ولی اگه باردار نشدم، می‌خوام برم آی یو آی حالا از شما خانمای عزیزی که داستان زندگی منا میخونید می‌خوام اگه تجربه ای در این زمینه برای دختر دارشدن و آی یو آی و درصد موفقیتش دارید برام بنویسید تا بیام تو کانال بخونم 🙏 من هر روز صبح روزم را با خوندن مطالب زیبای این کانال شروع میکنم و از مدیر محترم گروه ممنونم که وقت میذارن و مطالب را داخل گروه میذارن 🙏 از همه شما عزیزانی هم که تو کانال هستید و تجربه منو میخونید، خواهشمندم برام دعا کنید که خدا دختر سالم و صالح که ادامه دار نسل و ذریه حضرت زهرا بشه، به من عطا بفرماید 🤲 شاید دعای من از زبون شما مستجاب بشه انشالله. من خودم به شخصه هر تجربه ای که خوندم و داخلش خانما خواسته بودن دعاشون کنیم حتما دعا کردم شده در حد یه الهی آمین 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075