eitaa logo
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
120.3هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
986 ویدیو
1 فایل
زن باش... یڪ زنِ تمام عیار با تمام جنبه هاے زنانـه ات آیدی👇👇👇 @Aseman100 کپی از سرگذشتها حـــرام❌ لینک https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 خانوم کانالمون میگه 🍃
سلام آسمان زیبا بی زحمت این پیام را هم بزارید خیلیا از اشتباه در بیان این ک میگن مجسمه فیل و نعل اسب بزنید دم خونتون برا رزق و روزی مگه همچین چیزی میشه اصلا فلسفه ی نعل اسب این هست ک یهود ک از امام حسین کینه داشت موقع شهادتش همه اسبها را نعل تازه زدن و ب روی شهدای کربلا تاختن. و بااین کارشون خیلی احساس خوشحالی کردن از اون ب بعد نعل را نماد خوشحالی وانتقام گرفتن خودشون قرار دادن. ماهم تاخواسته و بدون فکر همیشه از نمادهای اونها استفاده کردیم .این همه ایه دز مورد رزق داریم چرا از اونا کمک نگیریم. بعد بریم امید ببیندیم ب ی تیکه آهن. چرا خمس سالی نداشته باشیم ک تضمین شده رزق وزوزی را زیاد میکنه لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 برای اون خانومی که گفتن خواستگار دخترشون ۲ماهه ازش خبری نشده 🍃
سلام آسمان عزیز برای اون خانومی که گفتن خواستگار دخترشون ۲ماهه ازش خبری نشده عزیزم میتونید بهشون زنگ بزنید بگید لطفا زودتر تکلیف دخترمنو مشخص کنید چون خواستگارای خوبی داره ونمیخوام ازدست بده بگید یکیشون همین الان زنگ زده گفته کی بیایم تاریخ عقد مشخص کنیم هرچند بنظرم ارزش همینم ندارن نباید کسی رو منتظر بزاری نمیخوان بیان بگن نمیخوایم دیگه چرا مردم رو علاف خودشون میکنن والا لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
بعضی ها فکر می‌کنند،افزایش رزق و روزی فقط، یهو افزایش ناگهانی درآمد یا خونه دار و ماشین دار شدن هست. اینکه یکی بچه دار بشه، یهو صاحب خونه و ماشین بشه و چنانچه صاحب اینها نشه، پس بچه خوش روزی نبوده. اما من به چشم خودم مصادیق دیگری از رزق دیدم که میخوام چند تاش رو براتون بگم: من و همسرم یک مدتی توی یک کشور اروپایی دانشجو بودیم و چون بورسیه شوهرم قطع شده بود با پولی که از ایران میوردیم که قطعا خیلی کم بود، مجبور بودیم سر کنیم تا درس همسرم تموم بشه. اون موقعها باردار بودم و فصل سرما شده بود و رفته بودم لباس گرم بخرم که خب در حد بودجه خودمون پیدا نکردم، گفتم خدایا یک چیزی روزی من بکن که من بتونم بخرم، از یک بارونی خوشم اومد و چون سایز من معمولا تخفیف نمیخوره و زود تو اروپا فروش میره(سایز متداول اروپایی ها همینه) خیلی دلم خوش نبود که تو فصل تخفیف به من برسه. القصه گذشت و فصل تخفیف شد و من رفتم دیدم اون بارونی تخفیف خورده اما بازم پول من بهش نمیرسه،تا آخر فصل تخفیف با وجودی که اصلا امید نداشتم هی به فروشگاه سر میزدم. تا اینکه در نهایت روز آخر تخفیف روی اون تخفیفی که خورده بود هم 70 درصد تخفیف خورد و شد اندازه پول جیب من و خریدمش. دقیقا همین اتفاق سر خرید شلوار بارداری هم افتاد. یعنی وقتی رفتم رگال شلوار بارداری ها رو گشتم خیلی گرون بودند. برگشتم گفتم خدایا اگر یکی از اینها ۷۰ درصد تخفیف میخورد من میتونستم بخرم. یهو وسط شلوارا یکی سایز خودم با ۷۰ درصد تخفیف پیدا کردم که خریدمش. بعد وقتی دیگه سایزم خیلی بزرگ شده بود، یکبار خیلی اتفاقی رفته بودیم توی یک فروشگاه که ورشکست شده بود و همه بافتهاش رو تخفیف گذاشته بود و خب همه سایزهای متداول اروپایی ها فروش رفته بود و رگال بافت های دو یا سه ایکس لارج رو دستشون باد کرده بود و به قیمتی خیلی پایین گذاشته بودند برای فروش که فقط مغازه خالی بشه. یعنی سایز اون موقع من در بارداری و من خرید کردم. یعنی یکجوری خدا روزی آدم رو میرسونه که آدم متعجب می مونه. الانم که دو تا بچه دارم و ایران هستیم، یک روزهایی که از لحاظ مالی بهمون سخت میگذره بازم گشایش های عجیبی رخ میده. مثلا وقتی رفتم برای دخترم سویی شرت بخرم و همه قیمتها رو یک میلیون بود، گفتم خدایا میشه این مغازه آخری یک سویی شرت تک مونده داشته باشه که قیمتش نصف شده باشه و معجزه رخ داد در مغازه آخری یک سویی شرت تک مانده اندازه دخترم پیدا کردم که از ۷۰۰ شده بود ۴۰۰ هزار تومان.😮 انقدر این موارد زیاده که اگر براتون بگم میشه مثنوی هفتاد من. بله عزیزان، اگر آدم از خدا بخواد، واقعا گشایش ایجاد میشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌿🌺﷽🌿🌺 🌴روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است . 🤔فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه..... 💫او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟ ✨مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :👇👇👇 🔥مغازه ام سوخت ! 👌اما ایمانم نسوخته است ! 💚فردا شروع به کار خواهم کرد لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃 زندگی اختر مصی خندید و گفت:کی باورش میشه اختر بارداره..یوقت چشمش نزنن؟میدونی اگه بقیه
🌸🌸🌸🍃🍃🍃 زندگی اختر پچ پچ میکردن ولی برام مهم نبود هوا رو به تاریکی بود بوی پلو دم کشیده از حیاط و سبد سبد سبزی خوردن شسته شده...باقر همش سرپا بود و از مهمونا پذیرایی میکرد، ما تو مراسمای ختم رسم به پذیرایی میوه نداشتیم ولی همایون از میوه های باغ برای پذیرایی گذاشته بود..مصی عمدا جلو بقیه گفت:همایون خان کارت داره اختر دلش برات تنگ شده..مصی کیف میکرد وقتی عمه فریبا رو حرص میداد...بلند شدم و بیرون رفتم بقیه داشتن شام میخوردن آشپز ته دیگه رو در آورده بود و تکه تکه میکرد...همایون زیر درخت بید وایستاده بود از صبح فرصت نشده بود باهم تنها باشیم...صورتش مشخص بود که خسته است...جلوتر رفتم برام ته دیگ آورده بود و گفت:حالت خوبه؟لبخندی به روش زدم و گفتم:تو همچین روزی که نمیشه خندید ولی دل من میخنده امروز بهترین روز من شد...دوتایی به دل باغ قدم برداشتیم... زیر درخت بین پولک ها نشستیم...همایون برام سنگ تموم گذاشته بود آبروی پدرمو خریده بود.....چندساعتی اونجا نشستیم و همونجا رفت غذا آورد و دوتاییج خوردیم البته بیشتر من خوردم...صبح کله سحر عمه گلثوم چادر به کمر بست و یه تشت حلوا زد..خرما چیدن و اشپز ناهار بار گذاشت...ابگوشت با گوشت گوسفند تازه که صبح سر بریدن و بقیشم برای شب خورشت قیمه درست کنن، لباس سیاه تو تنمون و مهمونایی که کم کم میومدن...تو نزدیکترین قبرستون همایون قبر خریده بود و همه چادر به سر رو پله های خونه نشسته بودیم و انتظار جنازه رو میکشیدیم..صدای عمو رو شنیدم و پشت سرش علی بود که اومد...مینا بغلم گرفت و دوتایی یه دل سیر گریه کردیم...زنعمو با اخم و انگار به اجبار اومده بود تسلیت گفت و نزدیک من نشد...علی از دور وایستاده بود و بهم خیره شده بود..جنازه که اومد صدای گریه و جیغ های خودم بود که به گوش میرسید انگار دوباره یادم افتاد پدرم رفته و دیگه نمیاد دوباره ضعف کردم و جیغ و داد نفهمیدم چقدر جیغ زدم و خودمو میزدم...عمه گلثوم با دیدن صورت بابا از حال رفت و چه اوضاعی بود...همایون جلو اومد و از بین زنها بیرونم کشید یه لیوان اب قند بهم داد و گفت:اختر به بچه ات رحم کن پدرتم راضی نیست تو اینجور باشی...
۱۰۷۱ من متولد بهمن ۶۸ و همسرم اسفند ۶۷ هستن. دخترا وقتی به سن ازدواج میرسن ناخودآگاه به پسرای اطرافشون و کلا همه، حواسشون جمع میشه😅 توی فامیل ما پسر زیاد بود و تنها پسری که همیشه ازش بدم میومد و خودمو ازش مخفی میکردم، پسر یکی از اقوام دورمون بود که شهرستان زندگی میکرد و ما هر سال حدود ۱۰روز عید می‌رفتیم شهرستان شون. از ۱۲_۱۳ سالگی متوجه سنگینی نگاه هاش میشدم، جایی میرفتم یا خودش بود یا خواهر یا خانواده یا.... داستان عاشق شدنش هم خنده داره😂 ۱۴ سالش که میشه باباشون اجازه میدن تنها بیان مشهد، ایشون با پسر یکی از اقوام راهی مشهد میشن و از اون جایی که پدر خدا بیامرز من بزرگ خاندان بودن، هر سال هر کس از شهرستان میومد مشهد، میومد خونه ما، خلاصه صبح که پدرم مارو برا نماز بیدار می‌کنه، ما هم با موهای ژولیده و چشمای پف دار و نیمه باز از اتاق بیرون میایم و (کسی حواسش نبوده به ما بگه اینا هستن)، میریم توی آشپزخونه وضو بگیریم که ایشون اونجا منو میبینن و یک دل نه صد دل عاشق میشن😂🤦‍♀ ما یک خانواده پرجمعیت بودیم با بچه های به شدت پشت سر هم، بچه اول هفت ماهه به دنیا میاد، متولد ۱۳۶۴ که چند روز بعد تولد فوت می‌کنه، بچه دوم هم هفت ماهه به دنیا میاد، متولد بهمن ۶۵ با وزن ۸۰۰گرم، بچه سوم هم هفت ماهه، متولد آبان ۶۶ که بعد تولد فوت می‌کنه، بچه چهارم هم هفت ماهه، متولد آذر۶۷، بچه پنجم(من) هفت ماهه بهمن ۶۸، بچه ششم کامل فروردین ۷۰، بچه هفتم کامل دی۷۲، بچه آخر هم متولد بهمن ۷۴ 😅😅😅 گذشت و زمزه های این آقا به گوشم رسید. از شدت عشقش به خودم و اینکه اسم خواهر کوچولوشو، هم اسم من گذاشته بود. متوجه شدم پدرم به خاطر اینکه خواهر بزرگم که ۲۰ سالش بود و عروس نشده بود، چند بار جواب رد داده بودن بهشون. من هم اعتراف میکنم که عاشق عشقش شدم، پسری که ۱۸سال نداره، سربازی نرفته، درس نخونده، کار درستی نداره و ...🤪🤪 ولی کارای خدا اینقدر عجیبه، اومدن خواستگاری و بله رو گفتم و نامزد شدیم(طی یک جلسه صحبت کردن شاید۱۰دقیقه ای که نصفش ساکت بودیم بعدش خودمونو معرفی کردیم😅 و همون روز بعد حرف زدن خانواده ها رفتیم گل و شیرینی و انگشتر گرفتیم و نامزد شدیم. همه ی اینا در عرض ۳-۴ساعت اتفاق افتاد😜) و سال بعدش در حالی که من وارد دانشگاه میشدم و ایشون سرباز بودن عقد کردیم و سال ۸۹ عروسی کردیم. خیلی زود دلمون بچه خواست و خدا گل پسرم آقا سبحان رو بهمون داد(سال۹۰)، سه سالش که شد خدا فاطمه خانوم رو بهمون داد(سال۹۳). ۵سال بعد که مشغول خونه سازی و شروع کار جدید بودیم، خدا فرزانه خانوم رو بهمون داد(سال۹۸)،یک سال و نیمش که شد فکر بعدی شدیم و خدا رقیه خانوم رو بهمون داد(۴۰۰).یک سال و نه ماهش شد از خدا خواستیم و تو دلی نازمون و دختر گلم رو بهمون داد که ۴۰ روز دیگه میاد خونه مون و شیرینی بیشتر زندگیمون میشه(انشاالله دی ماه۴۰۳). اینقدر همسر خوب و کاری و دست و دل بازی دارم که همیشه میگم خدا همونی که فکر میکنید نه، سر راهت میذاره که بهت ثابت کنه داری اشتباه میکنی. با وجود مخالفت خانواده هر دو طرف، همسرم همراه من هست و موافق جهاد فرزندآوری و به شدت معتقده هر بچه ای برکت و روزی خودشو داره به طوری که فرزند پنجم ازشون پرسیدم حست چیه که دوباره خدا بهمون فرزند داده و بلافاصله گفت منتظر یه خیر بزرگم و الان دارن کسب و کار دوم ایجاد می کنند. همسرم نه بسیجه، نه هیئتیه، نه مسجدیه که بگم از این حرفا میزنه، یه آدم خیلی معمولی.. خدا رو شکر بابت همسر خوبم و فرزندان گلم... انشاالله هنوز به فکر بچه هستیم اگه خدا مارو لایق بدونه💐💐💐 البته از همون اول زندگیمون به لطف خدا مستاجر نشدیم و الان همه چی داریم، به لطف خدا🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 وای خیلی خوب بود،خلاصه سلام یادتون نره😅😅😅 نکنه با من دیگه آشنا شدین که سلام نمیکنین🤣🤣 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100