#سیره_شهیدان
#سبک_زندگی_شهدا
از همان نوجوانی با همه فرق داشت.
گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت:«مادر؛ یک تومان به من بده!». آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچهها.
دو دوست داشت به نامهای مرتضی و رضا. به زور از من پول میگرفت و میرفت به آنها میداد! هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمیکرد. چون مرتضی دوستش پول نداشت لباس بخرد، او هم میگفت من نمیخواهم. به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم.
🔗 #شهید_غلامعلی_مصطفایی
🆔 @sireshohada
#روایتگری
🖊 از #همان_نوجوانی با همه فرق داشت. گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت: مادر؛ یک تومان به من بده! آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچه ها. دو #دوست داشت به نامهای مرتضی و رضا.
به زور از من پول میگرفت و میرفت به آنها میداد. هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمیکرد. چون مرتضی دوستش #پول_نداشت لباس بخرد، او هم میگفت من نمیخواهم. به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم.
______________________________
💠 #شهید_غلامعلی_مصطفایی
📚 رسم خوبان - رفتار با دوستان
➕به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
#سیره_شهدا
🖊 از #همان_نوجوانی با همه فرق داشت. گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت: مادر؛ یک تومان به من بده! آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچه ها. دو #دوست داشت به نامهای مرتضی و رضا.
به زور از من پول میگرفت و میرفت به آنها میداد. هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمی کرد. چون مرتضی دوستش #پول_نداشت لباس بخرد، او هم میگفت من نمی خواهم.
به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم.
________________________
#شهید_غلامعلی_مصطفایی
🕊 کانال زندگی به سبک شهدا
🆔 @sireshohada