eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقایان وخانمها اگه میخوای روابط #زناشويى رو تصویری ياد بگيرى بزن رو لينك زير👇 http://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
آقایان وخانمها اگه میخوای روابط #زناشويى رو تصویری ياد بگيرى بزن رو لينك زير👇 http://eitaa.com/join
💢 تست بسیار عجیب و جالب رابطه گروه خونی با شدت جنسی 😱😱 گروه خونی خودت رو انتخاب کن 🙊👇 http://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4 زیر 18📛سال نیاد اصلا☝️
#آقـاے‌دلتنـگــے ایـاڪ نـعـبد و ایــاڪ نـسـتعیـن یـعـنے سـلام مـسجد مـولاے آخریـن! اے جمڪران بگوڪجاسٺ آخرین امید أین الـشموس الطالعہ،أیـن مہ جـبیـن؟ 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
❀🍂✿🍂❀🍁❀🍂✿🍂❀ مهدی جان شرمنده ام...😔 راحت از خاطرمان رفتی و خاموش شدی💔 پسر فاطمه! شرمنده... فراموش شدی😭💔 چقدَر پیش نگاه تو خطا کردم و تو گریه کردی سر سجاده و بیهوش شدی😭 #التماس_دعای_فرج بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯 ❀🍂✿🍂❀🍁❀🍂✿🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴سید خراسانی، شعیب بن صالح ⬅️شکست سفیانی به دست اهل خراسان (🇮🇷ایرانیان🇮🇷) #علائم_ظهور #سید_خراسانی #سفیانی بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴انتظار عجیب یهودیان برای ظهور حضرت محمد (ص) 📍 (پایانی) حتما قسمت های قبل را بخوانید برای درک این قسمت! ⬅️ مولا علی (ع) به امت آل محمد (ص) که همچون یهودیان توسل داشته باشید تا بر و شیاطین پیروز شوید! 📌ببینید توسل یهودیان به آل محمد (ص) چطور آنها را از شر کافران نجات داده قبل ظهور حضرت محمد (ص) !👇 ⬅️ خداوند بر ایشان ترحم فرموده بر آن‌ها ببارید که حوضها و ظرفهای آن‌ها پر گشت. گفتند: این احسانی است که خداوند از محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بر ما نموده است و برای مشاهده وضع مشرکین بالای حصارها و پشت بام‌ها رفته دیدند چنان باران باعث و آزار شده که غذاهای آن‌ها فاسد و اسلحه ایشان از کار افتاده و آن باران بی موقع سبب شده که عده زیادی از آن‌ها دست از محاصره برداشته و دنبال کار خود رفتند. عده ای هم که باقیمانده بودند به یهودیان گفتند: اگر چه از آب باران سیراب شده و دفع مضیقه شما شد اما غذا و طعام از کجا می‌آورید؟! اگر چه عده ای از ما رفته اند ولی ما هرگز بر نمی گردیم تا شما را هلاک و اهل و عیالتان را اسیر و اموالتان را به غنیمت بریم تا دلمان خنک بشود! ⬅️ یهودیان گفتند: خدایی که ما را با به محمد و آل او علیهم السلام از خطر تشنگی رهانیده و فرمود قادر است که خوراک ما را هم تأمین نماید و آن خداوند توانایی که وسیله فرار عده ای از شما را فراهم ساخت می‌تواند بقیه شما را هم متواری و شکست دهد، آن وقت از پروردگار قادر متعال درخواست نمودند که به حق محمد و آل محمد علیهم السلام آن‌ها را اطعام نموده و گرسنگی را از میانشان بردارد. 📌 قافله ای با دو هزار شتر آذوقه، به طرف روستا آمده و هیچ اطلاعی از موضوع محاصره و جدال مشرکین با مردم آن روستا نداشتند هم در خواب بودند، خداوند خواب را بر آن‌ها غلبه داده و سنگین نمود. قافله وارد روستا شدند خواربار و توشه خود را فروخته و برگشتند بدون آنکه مهاجم پیدا کنند. صبح که از خواب گران برخاستند در صدد جنگ با یهودیان بر آمده بیکدیگر گفتند: باید هر چه زودتر و شدیدتر به حمله پرداخت چون آن‌ها بر اثر گرسنگی کاملا ناتوان شده اند و به زودی از بین خواهند رفت. ⬅️ یهودیان به ایشان گفتند: چنین نیست که پنداشته اید شما خواب بودید که خداوند از کرم خود خوراک به ما عطا فرمود و اگر ما می‌خواستیم می‌توانستیم تمام شما را در حال خواب بقتل برسانیم و لکن دیدیم از جوانمردی دور است که بر شما چنین ستم روا داریم و اکنون از پیشگاه پروردگار توانا می‌خواهیم به حرمت و جلال آن کسانی که با توسل بذیل عنایت آن‌ها ما را نموده و از گرسنگی و خطر مرگ رهانیده یاری فرماید تا شر شما مشرکین از سرما دور و ما را با عده کم بر شما غلبه کند. 📌و یکباره آن سیصد یهودی بقلب لشکر مشرکین حمله نموده و آن‌ها را شکست دادند و جمعی را هم به اسیری گرفتند و از طرف کفار هیچگونه آسیبی به یهودیان مهاجم نرسید. ولی همین یهودیها چون محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خاتم ظهور نمود از روی و کبر نمودند. 📙 تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: ص۳۹۳. ☀️حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ⬅️ای امت محمد صلی الله علیه و آله فهمیدید خداوند یهود را با و به نام محمد صلی الله علیه و آله چگونه یاری نمود و بر غالب شدند، 📌 هم در شدائد و سختی‌ها با توسل به محمد و آل محمد علیهم السلام از خداوند بخواهید که مدد و فرماید و بوسیله فرشتگان، شیاطین که در صدد آزار و اذیت به شما هستند را# مغلوب سازد؛ زیرا بر هر یک از شما دو فرشته رقیب و عتید موکل بوده؛ فرشته سمت راست اعمال نیک و فرشته طرف چپ بدیها را می‌نویسند و دو شیطان هم هستند که پیوسته شخص را وسوسه نموده و او را وادار به انحراف می‌نمایند. و باید در هنگام وسوسه آن ها، متذکر بذکر «لا حول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم وصلی اللّه علی محمد وآله الطیبین» شده که شیاطین دور شده و شما را رها نمایند». 📙تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: ص۳۹۳بحار الانوار: ج۹۱ ص۱۰ تفسیر صافی: ج۱ ص۱۶۰. ☀️حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: ⬅️«مراد از «کافران» در «فلعنة اللّه علی الکافرین» بحسب باطن قرآن «بنی امیه» هستند». 📕 تفسیر عیاشی: ج۱ ص۵۰تفسیر فرات کوفی: ص۶۰ پاورقی بحارالانوار: ج۳۱ ص۶۴۱. 📌 پایان.... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5929488826446644653.mp3
5.39M
🔻داستان تکان دهنده کار زشت پرستار با مریض بیچاره 🎼استاد دانشمند انشالله اربعین کربلا 🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_نهم ✍🏻تمام مسیر تا خانه را هزار جور فکر و خیال می کنم.دلم می خواهد زنگ ب
📙 ◀️ ✍🏻از همان لحظه ی اولی که وارد می شوم زیبایی خانه دلم را می برد.فرش های دست بافت و پرده های سرتاسری و مبل های نسبتا قدیمی اما هنوز سرپای قهوه ای رنگ مخمل؛گچ بری های چند رنگ سقف و ستون،شیشه های رنگی درهای چوبی و تابلوها و تابلو فرش هایی با طرح های مذهبی و ان یکاد و ...همه جا هستند.انقدر همه چیز با ظرافت و زیباست که چند دقیقه می ایستم و فارغ از احوالپرسی های گرم بقیه،خیره به در و دیوار می مانم.باورم نمی شود که در قلب تهران هم هنوز چنین خانه های سنتی پیدا می شود. فرشته با دست به پهلویم می زند،دیس حلوا را به دختری که با لبخند نگاهم می کند می دهم و می گویم: _سلام +سلام،خوش اومدی عزیزم _مرسی فرشته شروع می کند به معرفی کردن +ایشون پناه هستن،دوست من.ایشونم شیرین دختر بزرگه ی عمو محمود؛این خوشگل خانمم شیداست.دختر کوچیکه ی عمو جان شیدا را با کنجکاوی برانداز می کنم.چشم های سبز و نسبتا خمار و ابروهای بلند و قشنگی که عجیب به صورت گردش می آید اولین ویژگی خاص بودنش است.با مهربانی خوش آمد می گوید و تعارفم می کنند برای تو رفتن.حتی صدای خوبی هم دارد.تعجب می کنم که چرا فرشته نگفته بود "داداش شهاب یه دل نه صد دل عاشق شیداست"! کار دنیا برعکس شده...حتما شهاب الدین خان برای دخترعموی به این خوشگلی هم طاقچه بالا می گذارد.زیر نگاه های سنگین و لبخند های یکی درمیان خانم هایی که دورتادور سفره پهن شده ی وسط اتاق نشسته اند،رد می شوم و کنار فرشته می نشینم. نگاهم که به محتویات سفره می خورد و صدای یکی از خانوم ها که انگار زیارت عاشورا می خواند،پرتم می کند به چند سال پیش.به یکی از دعواهای اساسی منو افسانه.ایستاده بود وسط پذیرایی و همانطور که دسته ی جاروبرقی را بین زمین و هوا معلق نگه داشته بود تا بعد از وصل شدن برق بقیه ی کارش را بکند؛رو به بابا و با استیصال گفت: _آخه صابر جان مگه من حرف بدی می زنم؟میگم نذر دارم باید ادا کنم.خب چه وقتی بهتر از حالا با حرص از روی مبل بلند شدم و رفتم توی اتاقم.چنان در را بهم کوبیدم که شیشه ی پنجره تکان خورد.صدای بابا بلند شد: +افسانه جان حالا دیر نمیشه،وقت زیاده بذار سر فرصت _ده ساله نذر دارما +حالا ده ساله حواست پی این چیزا نبوده همین امسال که این دختر کنکور داره و بهانه کرده که الا و بلا هیچ خبری تو این خونه نباشه گیر دادی که باید نذر ادا کنی؟والا بخدا من دارم وسط دعواهای شما سکته می کنم بیچاره افسانه آن روز هم بخاطر شوهرش مثل خیلی از اوقات دیگر زبان به دهن گرفت و با گریه ساکت شد!از آن روز حداقل چهار سال می گذرد.یعنی چهارده سال از نذرش گذشت و هنوز بخاطر بامبول های من نتوانسته کاری بکند.قطره های خوشبویی که روی صورتم پاشیده می شود به زمان حال برم می گرداند. شیدا با لبخند ببخشیدی می گوید و گلاب پاش را نشانم می دهد.من هم بیخودی می خندم! احساس می کنم مهره ی مار دارد.حتی راه رفتنش هم تشخص دارد...فرشته کنار گوشم پچ پچ می کند: _حضرت ابوالفضل باب الحوائجه،هر دعایی داری وقتشه ها.ایشالا که با دست می زنم به کمرش تا دعای خیر همیشگی اش را تکرار نکند.دوتایی و یواشکی می خندیم،خانوم مسنی که روبه رویم نشسته از بالای عینک نگاهمان می کند و با مهربانی سر تکان می دهد. انگار دیوانه شده ام!منی که با زمین و زمان دشمنی دارم حالا همه را خوب و دلنشین می بینم! هرکاری می کنم دعایی به ذهنم نمی رسد،فقط سلامتی پدرم را می خواهم و بس... خیلی زودتر از چیزی که فکر می کردم مراسم تمام می شود و زن ها یک به یک خداحافظی می کنند.عجله ای برای رفتن ندارم،روی مبل می نشینم که شیرین می گوید: +فرشته زنگ بزن عمو و شهاب الدین شب بیان اینجا _چه خبره مگه؟ +شام دیگه زهرا خانم می گوید: _نه عزیزم برای ما تهیه و تدارکی نبینید که موندنی نیستیم +ا چرا زنعمو؟! _ایشالا باشه سر فرصت مزاحم میشیم حالا مادر شیدا که خیلی هم شباهت به دخترش دارد می گوید: +تدارکی ندیدیم چون همه خودین.بمونید دیدارها تازه بشه بعد از چند ماه زهرا جان _آخه شیدا با ذوق می گوید: +وقتی زنعمو به اما و آخه بیفته یعنی دیگه حله!من خودم زنگ می زنم به عمو می گوید و به سرعت سمت تلفن گوشه ی سالن می رود.فرشته چشمکی به من می زند و می خندد.. 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا