کم حرف و بسیار زیرک بود. اینها بارزترین خصوصیات علی عباس بود. شخصیتش نجیب بود و آرام. هیجانی و اهل تعریف و تمجید بی مورد نبود.
وقتی می خواست با کسی صحبت کند به چشمانش نگاه نمیکرد.
با تمام حیایی که داشت اما پایه حق ایستاده بود. در یکی دو مورد بنده با ایشان اختلاف نظر داشتم. ایشان قاطعانه و با استدلال پای حرف خودش ایستاد از روی نتیجه و فکری که مطمئن بود حق است کوتاه نیامد.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۲۸)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
منزل ما در خیابان خاتم الانبیا محکمتر از خانههای اطراف بود همه همسایه ها زمان بمباران خانه هایشان را ترک میکردند و به خانه ما میآمدند علیعباسِ نوجوان می گفت: درست است که حفظ جان واجب است، اما هیچ چیز از ذکر خدا محکمتر نیست.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۲۸)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
زمانی که انجمن(اسلامیِ دبیرستان)را به ما تحویل داد، بلند شد و صحبت کرد و گفت: ما باید بچههای مذهبی را دور هم جمع کنیم، چون انقلاب نیاز دارد باید خدمت کنیم.
آن موقع از جبهه آمده بود. اصلا از حضورش در جبهه حرفی نزد.
تعریف نمیکرد آنجا چه کار میکند. مگر از او می پرسیدیم و آن موقع هم بدون هیجان و آرام صحبت میکرد.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص۴۶)
#شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
در یکی از مسابقات دو میدانی که شرکت کرده بود یکی از شرکت کنندگان در مسابقه برای جلوگیری از قهرمان شدن ایشان، در حین مسابقه و دور از چشم داور علی عباس را با دست هول میدهد!
علی عباس مسابقه را ادامه میدهد اما همین هم باعث میشود که او دوم شود. با اتمام مسابقه منتظر عکس العملش بودیم. اما او هیچ واکنشی نشان نداد! با اینکه هر دوی آن ها میدانستند تقلّب شده ولی علیعباس به سمت همان شخص اول رفت و قهرمانی را به او تبریک گفت.
نفر اول تا این برخورد را دید سکوت کرد و همینطور به چهرهی علیعباس خیره شد.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص۴۹)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
هیچ موقع علی عباس را غمگین ندیدم، یعنی اگر غمی هم داشت در چهرهاش هویدا نبود.
چهرهاش را همیشه شاداب و سرحال و با تبسم دائمی بر لبهای نازنینش به یاد دارم. همیشه ذکر میگفت.
ذکر او صلوات یا "سبحان الله" ، "لا اله الا الله" و "الحمدالله" و "اللهم اغفر للمومنین و المومنات..." بود.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۵۸)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
در محل سپاه یا در بسیج هیچگاه ندیدم شوخی بیجا کند. با صدای بلند نمی خندید. در جمع کم حرف میزد و حرف کسی را اصلاً قطع نمیکرد.
اصلاً اهل تکبر نبود آخرین کسی بود که در جمع صحبت میکرد منتظر می ماند دوستان صحبتهایشان را تمام کنند، بعد اگر لازم میدیدید صحبت میکرد.
اگر از او سوالی میشد، فکر میکرد و جواب میداد. اگر بلد نبود میگفت: بعداً جواب میدهم.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۵۸)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
باز در نوشته هایش این بوده که حدیثی از امام باقر علیه السلام نوشته:
از جمله اوقات شریف ما بین طلوع فجر تا طلوع صبح است.
در بعضی اخبار از لسان امام باقر علیه السلام آمده است که ابلیس در این ساعت یعنی بین طلوع فجر تا طلوع آفتاب لشکر خودشان را بسیج می کند که انسانها را منحرف کند، بعضی ها نماز نخوانند و در خواب بماند
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۵۹)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
بزرگترین حادثه که در زندگی همه برادرها اثر نامطلوب گذاشته فوت مادر بود. علی ۱۶ سال داشت که بار همع کارهای خانه به دوش او افتاد.
یک پسر دوم دبیرستان را تصور کنید که هم برای خانواده آشپزی می کند و به وضع خانه میرسد ، هم به لحاظ درسی به برادرهای کوچکتر می رسد ، هم شاگرد اول بهترین دبیرستان شهر است ، هم انجمن اسلامی دبیرستان را به خوبی اداره میکند ، هم قهرمان دومیدانی جوانان کشور است و در تمرین ها شرکت می کند...
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۶۲)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
یکی از دوستانش می گفت: علیعباس مجروح شده و از جبهه به خرمآباد برگشته بود.
در میدان شهدا با ایشان برخورد کردیم و تا اواخر خیابان مطهری با هم رفتیم.
در طول مسیر احساس کردم ایشان ابهت خاص عرفانی پیدا کرده و کم حرف شده بود.
از عظمت شخصیت او ما به خودمان اجازه نمیدادیم که صحبت کنیم و وارد بحثهای حاشیهای شویم.
در این بیست دقیقه ای که در طول مسیر با هم بودیم یک کلام عادی و لغو و بیهوده از علی عباس نشنیدیم.
واقعا از لحاظ اخلاقی الگو بود. بار معنوی خاصی در حرکات و حتی سکوتش بود.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۷۰)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
همیشه مرا میبوسید و به من میگفت: خیلی از شما خوشم می آید چون از رئیسجمهور که در خط امام هست دفاع میکنی.
رئیس جمهور در آن زمان حضرت آیتالله خامنهای بود.ایشان به او خیلی علاقه داشت.خیلی هم از او دفاع میکرد.
به من و بسیاری از دوستان میگفت: چون انقلاب را دوست دارید دوستتان دارم.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۷۴)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
آقای اسلامدوست میگفت: نوبت علیعباس بود که در بیرون سنگر نگهبانی دهد. نگهبانی به این صورت بود که بچه ها تا صبح ، دوساعته و شیفتی نگهبانی میدادند.
ولی آن شب عباس و یکی دیگر از رزمندهها تا موقع سحر خودشان نگهبانی دادند و بچه هایی را که نوبتشان بود بیدار نکردند و از خوابشان گذاشتن. فردای همان شب تقریباً ساعت سه بعد از ظهر کمکهای مردمی رسید و آنها را تقسیم کردند.
علیعباس و همان رزمنده که شب تا سحر گهبانی دادند چیزی از کمکها نخوردند! آنجا فهمیدم که روزه گرفتهاند.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۷۶)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
یکی از دوستانش بعدها گفت: در زمان دانشجویی ، اتاق خوابگاه علیعباس رو به گنبد امام رضا بود. او هر شب رو به گنبد، با امام خودش صحبت میکرد.
و ما هم خوشحال از اینکه علیعباس بالاخره مشغول به تحصیل شد و دیگر فرصتی برای آمدن به جبهه نخواهد داشت.
اما زهی خیال باطل!
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۷۹)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
کارنامه ترم اول دانشگاه و آزمونهای نیمسال اول حوزه برای معرفی عباس کافی میباشد و با معدل ۱۸/۳۱ ترم اول دانشگاه و معدل ۱۶/۲۵ ترم اول حوزه را سپری کرد.
این در حالی بود که علی عباس در کنار تحصیل در حوزه و دانشگاه برنامههای مطالعاتی دیگر نیز داشت.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۸۱)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
این اواخر کمتر با رزمندگان لرستان دیده میشد. نمیدانم. شاید می خواست جایی برود که کمتر او را بشناسند.
بیشتر بچههای سپاه خرم آباد او را میشناختند و برای انجام مسائلی مانند نماز شب و... اذیت میشد. برای اینکه از ریا دور باشد ، هر بار یگان خود را عوض میکرد.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۸۲)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
روزهای آخر
من دیده بودم که بیشتر شهدا در روزهای آخر حیات خود به گونهای دیگر میشدند همین حالت را در علی عباس مشاهده کردم.
مثل مسافری شده بود که میخواست به سرزمین خود برگردد. از حرفهای دنیایی بیزار شده بود.
آخرین دیداری که با ایشان داشتم در مسجد فاطمیه بود. من همیشه مسائل و اتفاقاتی را که در دبیرستان و بعد از دبیرستان رخ میداد ،دوست داشتم.
شروع کردم برای ایشان تعریف کنم. خب در این شرایط از دیگران هم صحبت میشود و احتمال غیبت و...
متعجب دیدم ایشان ناراحتی از شنیدن این حرفها امتناع میکند!
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۸۹)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
روزهای آخر
مسائل روزمره ای که در جریان بود برای ما که به زمین تعلق داشتیم شاید جالب بود، اما این حرفها علی عباس را آزار میداد.
صحبتم را قطع کردم. احساس کردم از نظر معنوی خیلی از ایشان فاصله گرفته ام. علیعباس در مراحل بالای معنوی سیر می کرد و ما...
بعدها یکی از دوستانش میگفت: علی عباس از این که بیشتر دوستانش شهید شدهاند و خودش هنوز توفیق نیافته خیلی ناراحت بود.
در سال ۱۳۶۴ قبل از آخرین اعزام چهل روز در مشهد روزه گرفت.
به این امید که انشاءالله این بار برات شهادت را از مولای خود بگیرد.
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۹۰)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe
جرعهای از آخرین متن به جا مانده...
خدایا احساس می کنم که اعضای تنم میلههای زندانی هستند که مرا به اسارت خویش در آوردهاند و تلاش مقرون من برای فرار از این زندان بی فایده است.
مگر به لطف و رحمتت...
کتاب: #دلمتنگهبراتون (ص ۹۲)
شهید: #علیعباس_حسینپور
@siyahe