#خاطرات_کوتاه
دویست و پنجاه نفر #بسیجی بودند. باید از دیواندره می آوردیمشان سقز. مسؤول گروه اسکورت، محمود بود. پایین گردنه ی ایرانخواه کمین خوردیم. باران آتش باریدن گرفت روی سرمان. محمود حتی سرش را خم نکرد. راست راست می دوید این طرف و آن طرف، داد میزد و بچه ها را راهنمایی میکرد.
اول بسیجی ها را فرستاد کناره های ارتفاع. بعد هم بچه های #اسکورت را دو گروه کرد؛ یک عده توی خط آتش و حرکت، شروع کردند به بالا رفتن از ارتفاع. محمود هم با چند نفر دیگر، رفت که گردنه را دور بزند. فهمیدند که دارند رودست می خورند، فرار کردند. خبر توی #سپاه سقز پیچید. همه می گفتند : گروه #کاوه، اولین گروهی بود که یک عده نیرو رو صحیح و سالم رسوند سقز، می گفتند : خون هم از دماغ کسی نیومده.
#شهید_محمود_کاوه 🌷
#کاوه_معجزه_انقلاب
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه.
گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم.
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط.
جور خاصی پرسید: دیگه چه کاری باید بکنیم!.
گفتم: چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.
گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد
گفتم: چه کاری؟
با حال عجیبی جواب داد: #توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم.
#شهید_محمود_کاوه🌹
🌷🕊🍀🕊🍀🕊🍀🌷
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور