به ? کشکول (99/127):👇
💥فقط برای ثبت در تاریخ
⭐ دیروز👈 رئیس جمهور فیلیپین برای تزریق واکسن کرونا که توسط روسیه تولید شده اعلام آمادگی کرد....
⭐ امروز👈 رئیس جمهور ایران بر اساس استعلام از ستاد عالی کرونا از رفتن به مجلس شورای اسلامی و حمایت از وزیر معرفی شده صنعت و معدن خودداری کرد...
⭐ کنکور تعویق می شود و در کمتر از ۴۸ ساعت دوباره همان ها که لغوش کرده بودند می گویند در همان روز برگزار می شود. می گویند دارای دوم و یا هر چه که نامش هست را به زودی عرضه می کنند و فردایش دوباره عرضه نمی شود. روحانی و انصار خبر از گشایش اقتصادی در دوشنبه ای که آمد و رفت می دهند و گشایشی رخ نمی دهد...
⭐ در جلسه رای گیری مجلس ستاد کرونا صلاح نمی داند که رییس جمهور در مجلس حاضر شود، در حالی که همین ستاد شب گذشته، برگزاری کنکور را برای جان بیش از یک میلیون دانش آموز بی خطر میداند...
⭐اینها تنها نمونه هایی از فجایع تصمیم گیری و بحران آفرینی های حاکمیتی در یک هفته گذشته است. چندگانگی مراکز قدرت در سال پایانی دولت کشور را به کجا می برد؟😎🎩😇
فنون مختلف👌
در یک مسابقه کشتی! حریف ما بدنبال ضربه فنی ماست. در این راستا گاهی دستی بر سرما می کشد!... گاهی برای گرفتن زیر یه خم پایین تر از ما میرود... گاهی هم می خواهد ما را دور بزند تا بهخاکمان ببرد!... بعضی اوقات هم هیاهوی تماشاچیان قرار ما را بی قرار می کند. بهر تقدیر تلاش برای مقهور کردن و تسلیم ما در جاری است. توجه بکنیم که این روزها ترفندهای متعددی در داخل و خارج برای ضربه فنی کردن ملت مقاوم و روشن ما در جریان است. یکی منطقه ای از مقاومت را با سفرش به آشوب می کشد. یکی دیگر تلاش برای مذاکره ای دوباره به روش برجام می نماید. یکی هم وعده برداشته شدن تحریمها و گشایش میدهد. باحواس جمع و بی توجه به هیاهوها از این لحظات هم عبور خواهیم کرد. امتیازات بدست آمده را با قبول ضربه فنی از دست نخواهیم داد.👌
⭕️ژن خانوادگی خوب که میگن یعنی چی؟
🔺مصطفی بختی و مجتبی بختی دو تا داداش مشهدی بودند. یکی شون کارت اقامت جعلی به نام جواد رضایی واسه خودش درست کرد. یکی شونم اسم خودشو گذاشت بشیر زمانی. دو تا داداش میخواستن خودشونو افعانستانی جا بزنن که از کشور خارج شن.
🔹نسبت شون باهم رو پسرخاله معرفی کردند. از خودشون جالبتر مادرشون بود که الکی اومد نقش بازی کرد گفت من افعانستانیام. گفت مادر جواد و خاله بشیر هستم که بتونه بچههاش رو بفرسته سوریه.
🔺دوتا داداش رفتند تو یه درگیری سنگین تو تدمر تو یه سنگر تو بغل هم شهید شدند. ۲۲ تیر ۹۴ شهید شدند ولی بخاطر مجهول بودن هویت ۱۷ روز طول کشید تا پیکرهاشون پیدا شه و تشییع شون انجام شه. (۸ مرداد ۹۴)
🔹از دو تا داداش و مادرشون جالبتر دختر کوچولوشون بود که تو تشییع بلندگو رو گرفت گفت "کور خوندید اگر فکر کنید من ناراحتم. خون بابام خانواده ما رو زنده تر کرده تازه اون یکی عموم هم تو صف اعزامه به زودی میاد سر وقت تون." #ژن_خوب خانوادگی به این میگن. کاسبی تو بازار ارز و دلالی و قاچاق و واردات و بساز فروشی با رانت پدر و داداش بازی تو این قوه و اون قوه که ژن نمیخواد این چیزا رو هر دله دزدی بلده...
#کتاب_مدافعان_حرم #ناصرکاوه
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@smmdjk
حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست... خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.... خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی... امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد... برادران و خواهرانم! جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجاتبخش این امت قرار داد؛ لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید باید به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید... خیمه، خیمه رسولالله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. و الله و الله و الله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند....
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم, #ناصرکاوه
فرازی از وصیت
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور
🚩اخلاق و رفتار #شهیدتهرانی_مقدم:(1)
🌹بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردند و سه ربع، از یک ساعت را از شخصیت حاج حسن صحبت کردند و فرمودند: حاج حسن در کار خودش آنقدر سریع و تند پیش میرفت که بعضی مواقع من او را نگه میداشتم و مانع میشدم که جلوتر نروید...به نقل از خانواده ایشان
🌹در كارهایش خیلی منظم بود. هیچ وقت چیزی را جا نمیگذاشت. خیلی رئوف بود، یك داد سر كسی نمیزد، به اطرافیانش بسیار محبت میكرد. به من خیلی محبت داشت. شاید باور نكنید، اما میآمد من را میبوئید و میبوسید، مثل كسی كه گلی را بو میكند، من را میبویید. میگفت همهی افتخار من این است كه مادری فداكار مثل تو دارم. به من میگفت هر چیزی كه لازم داری و میخواهی به من بگو و چرا به بچههای دیگرت میگویی؟ بگذار این اجر به من برسد. من ذرهای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یك پسر هجده ساله، شیرین زبان وخندان بود...ایشان چند خوبی داشت كه من در آن شبی هم كه حضرت آقا زحمت كشیدند و به منزل ما تشریف آوردند، وقتی از من خواستند كه دربارهی خصوصیات پسرم صحبت كنم، همین خوبیها را گفتم. یكی اینكه به شركت در نماز جمعه پایبند بود. من یاد ندارم كه نماز جمعهی ایشان ترك شده باشد. دیگر آن كه عصرهای جمعه كه معمولاً فرزندان ونوهها و عروسهایم هم در منزل ما بودند، او هم میآمد و دعای سمات میخواند. بعد از دعای سمات، حدیث كساء را میخواند و خیلی خوب تفسیر میكرد. حسن آقا همیشه موفق بود. در زندگی ذرهای از كمك به مستضعفان غفلت نمیكرد. از دعا و اشك برای حضرت سیدالشهدا (ع) جدا نمیشد. حسن آقا از اولِ جوانی به نماز اول وقت و نماز جماعت خیلی علاقه داشت. سعی میكرد در هر جایی كه هست، نماز جماعت تشكیل بدهد. امام جماعت محل كارش هم بود و در منزل هم امام جماعت ما بود. صبحها یك ساعت مانده به اذان صبح از خواب بلند میشد. بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا را از حفظ میخواند. بعد برای ورزش یا پیادهروی میرفت بیرون. روزش را اینطور شروع میكرد... راوی: مرحومه فاطمه جلیلی، مادر شهیدان تهرانی مقدم
🌹حاج حسن آقا هر وقت به دیدن مادر میآمد، دست او را میبوسید و میگفت اینجا بهشت است! همهی ما را هم توصیه میكرد دست مادرمان را ببوسیم؛ ما افتخار نوكری مادرمان را از حاج حسن آقا یاد گرفتیم...
برادر شهید، حاج محمد
🌹پدرم فردي نظامي بود اما ما اطلاع زيادي از كار آن نداشتيم. چون كار را با تمام سختی و مصائبش در پشت در خانه می گذاشت و تنها با عنوان پدري دلسوز وارد خانه می شد. اين يكي از ويژگي هاي عالي پدرم بود كه تا زمان شهادت وي، سختي كار و فشار محيط كارش را به منزل منتقل نكرده بود. تواضع و اخلاص پدر از ويژگي هاي منحصر به فرد او بود. برايم جالب بود كه بعد از شهادت پدرم فهميدم در طول زندگي اش، گروه هاي سني متفاوتي را در جبهه و هم پشت جبهه تحت تاثير رفتارش قرار داده. اين را از صحبت هاي متفاوت افراد و بعد از شهادت وي متوجه شدم... نماز اول وقت برای پدرم در حکم اوجب واجبات بود. تحت هیچشرایطی نماز اول وقتش قضا نمیشد. اگر امکانش بود، خودش را به مسجد میرساند. اگر نه، هرجا که بود (تأکید و تکرار میکند: «هرکجا که بود») بهسرعت گوشهای مشغول نماز میشد. در مسافرتها، همیشه زیراندازی پشت ماشین داشتیم که رأس اذان، آن را کنار جاده پهن میکردیم و همراه پدر به نماز میایستادیم. نماز جمعه هم رکن دیگر خانهی ما بود. برای پدر این که ما به نماز جمعه نرویم، بههیچوجه تعریفشده نبود. هرطور بود، هرجمعه همگی به مراسم نماز جمعه میرفتیم. تا یاد دارم، این سنت در خانهمان بوده است... همیشه میگفت: کاری که ما میکنیم خیلی حساس است و اهمیت دارد و اصلاً صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند. اعتقاد داشت این موشکها در واقع اختراع شیعه است و میگفت: میخواهم روی این موشکها بزنم «ساخت شیعه» و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت دارد. در جواب بچهها که از او میپرسیدند: چرا بابای همه را تلویزیون نشان میدهد، اما شما را نشان نمیدهد؟»... هیچ وقت نمیگفت که همه این کارها، کار ماست، تنها چیزی که این اواخر میگفت، این بود که: ما کاری داریم میکنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور را فراهم شود، وقتی حضرت بقیة الله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند. اگر شما صبور باشید، در اجرا این کار شریک خواهید بود و ما از این حرفها انرژی زیادی میگرفتیم... به نقل از همسر و فرزندان ایشان
#کتاب_ذوالفقارولایت #ناصرکاوه
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷با حاج قاسم تا 13 دی👇
✍️توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود. با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم! قبل اینکه برسیم پای هواپیما، همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم. دستش را فشار دادم و گفتم: «حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت: «این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم: «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم!» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیمها هستید. شما الان امید بچههای مظلوم عراق و....
💠سردار شهید سلیمانی:از حرف رهبری شوکه شدم!
💠روایت شنیده نشده از سردار شهید سلیمانی:ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.خیلی خوشحال بودیم
💠در جلسه ای که خدمت رهبر انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم
💠رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند.من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم چرا باید این کار را می کردم؟چرا دستور دادید آزادش کنیم؟
💠رهبری گفتند:مگرنمیگویی دعوتش کردیم؟بعد از این جمله خشکم زد. البته ایشان فرمودند:حتما دستگیرش کنید. ماهم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان توست حتی اگر قاتل پدرت باشد، حق نداری آزار بدهی...
🌷بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم... اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن. و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم...
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
🏴شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد
🌸⃟🌷🕊჻ᭂ࿐✰
#کانال_بسیجی_بمانیم
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@smmdjk
🍂 یکی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی میگفت در یکی از سفرهای سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت.
ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است.
گفت: با این برف آهوهایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آنها از گرسنگی تلف نشوند.
من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهوها دعاگو هستند.
من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهوهای نزدیک مقر هستید؟
وی پاسخ داد: من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم.
ان شاءالله سردار دلها، ما را هم، آهوی شیفته خود داند، و از برزخ، نورافشانی مان کند، تا در تاریکی و ظلمات دنیای دنی، در غربت غیبت کبری، تلف نشویم، و غریب و مهجور نمانیم
تا به قرب مولای مهربان مان عج، شادمانه و دست افشان، و پای کوبان رسیم. ان شاء الله
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
#سردار_دلها
#سلیمانی
#جانفدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🥀🕊🌷━━━┓
@smmdjk
┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
قسمتی از داستان زندگی، #بی_بی_سکینه
🅾 خاطرات مادر یکی از نیروهای شهید سلیمانی که قابل تامل است👇
✅ "خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند"
🌷من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد.هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه ساله ام مریض بودند و هردو در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، به نام علی!
میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! 👈 حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف، گدایی هم می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد.
شب می گفت مامان!
#چرا_پاهایت_تاول_زده؟
می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست، مادر !
وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم.
علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!"
یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم: مادر سردت نیست؟
می گفت نه، کدوم سرما ؟!
وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب می گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟
با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم...
اون روز مستاصل آمدم در خیابان و رو کردم به خدا و گفتم خدایا🙌 امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟😰 برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه آمد گفت؛ مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده!
خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ...
#علی_که_بزرگ_شد_جنگ_شد.
علی میرفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد تا به چشم حاج قاسم، که فرمانده لشکر کرمان بود بیاد، آنقدر رفت و آمد تا حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و شد جزو فرماندهان محوری #لشکر_ثار الله شد و بعدها هم #علی_شهید_شد...
بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم 👈 خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر !
یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت: منم قاسم، قاسم سلیمانی!؟ دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد...
🌷حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... 👈 علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد...
و قاسم پسر دیگرش که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است...
بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا👇
#مادر_لشکری_از_شهیدان_راه_خداست....
#کناب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
🌷هدیه به روح بی بی #سکینه_پاکزاد_عباسی و فرزند شهیدش سردار #شهید_علی_شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و #شهیدحاج قاسم_سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
حاج قاسم همه زندگی اش برکت بود
همراهان او هم مانند علی شفیعی
هرکدام یک افتخاری برای کشور بودند
ماجرای فوق را بخوانیم نظام ما با خون اینگونه شهیدان آبیاری شده 👈قدر این نظام و ولایت فقیه و.. را بدانیم و خطاب به همه هستم، از خودم تا همه مسئولین و همه مردم از بالا تا پایین و از دارا و ندار 👈 اگر خیانت، دزدی، اختلاس، گرانفروشی، احتکار، کم فروشی، کم کاری، پارتی بازی، رشوه گرفتن و.... انجام دهیم 👈 پا روی این خونها گذاشته و باید در آن دنیا و در مقابل خدا و انبیاء و ائمه معصومین و شهدا، جوابگو باشیم، در ضمن در این دنیا هم خدا ما را رسوا خواهد کرد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
تا ۳۱/خرداد سالروز شهادت دکتر چمران,
با خاطراتی از این شهید درخدمت شما دوستان هستیم
💥قسمتی از نیایش شهید چمران: من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاس ها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد.
✳️اولین هدیه ی #شهید_چمران به همسرش👈 من در آن هنگام حجاب مناسبی نداشتم و این باعث شده بود تا برخی از بچهها نسبت به من احساس دوری و بیگانگی داشته باشند ولی دکتر چمران همواره کوشش میکرد تا ارتباط مرا به بچهها نزدیک نماید. من در #سرکشی به روستاهای جنوب لبنان، با دکتر چمران همراه میشدم، البته در آن هنگام هنوز ازدواج نکرده بودیم. یادم هست روزی در حالی که در یک روستا درون خودرویی نشسته بودیم، دکتر چمران هدیهای به من داد و آن هدیه یک روسری گلدار بود. چمران لبخند زیبایی زد و به من گفت: بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. من از همان جا روسری را روی سرم گذاشتم. راوی: ، همسر شهید چمران
#چمرانم_آرزوست
💐نمازهایت را عاشقانه بخوان ، حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری . قبلش فکر کن چراداری نماز میخوانی وبا چه کسی قرار ملاقات داری. آن وقت کم کم لذت می بری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی ولی از تکرارشان لذت میبری. تکرار هیچ چیز در این دنیا جز نماز قشنگ نیست.
💥به قول #شهید چمران؛ بیزارم از چیزهایی که دیگران صبح تا شب بخاطر آن می دوند! وقتی سقف تلاش و طلب آدم ها می شود، بزک کردن قیافه و لباس و خانه و ماشین شان. وقتی بازی دنیا را آنقدر جدی گرفته اند که به خاطرش آرامش ندارند و در راهش دروغ می گویند و سر هم کلاه می گذارند. جایی که فکر به آسمان نشود، پرواز هم معنا ندارد و من دلم نمی خواهد دنیا "اکبرُ هَمِّنا" باشد. خدا نکند دنیا بزرگترین هم و غم ما قرار گیرد. می خواهم عاشق باشم و بسوزم و نور دهم و بزرگترین نعمتم خدمت در راه خدا باشد
🌷ابتکار شهید چمران
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت: "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین." بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند!
🌷خدای بچه ها که بیدار است
✨شهید چمران وقتی یتیم خانه ای رادر لبنان دایر می کند در آن فضا به خانمش می گوید ما از این به بعد غذایی را می خوریم که این یتیم ها می خورند. همسر لبنانی شهید چمران تعریف می کند که یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود... مصطفی آن شب دیروقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه ها هم از همین غذا خوردند؟ گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذارا بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن وگفت بچه ها خوابند خدای بچه ها که بیدار است... یک جاذبه خدایی در دکتر #چمران بود که همه را به سوی خود جذب میکرد...
#کتاب_چ_مثل_چمران #ناصرکاوه
♥️شهید آیت الله مدنی، امام جمعه تبریز👈 در نطقی در جمع خبرگان ملّت در سال های اول انقلاب با اشاره به ماجرای یوسف و زلیخا در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد و ترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود... آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان!...
سپس آیت الله مدنی با گریه دردناک پشت تریبون ادامه دادند: "آقایان! نکند در محشر و قیامت، محمدرضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم وقتی به دست تان ترنج دادند دست تان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید!...
🌹تشرف آیت الله مدنی محضر حضرت صاحب الزمان (عج)
💥مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی که از علمای تهران بودند، نقل کردند: شبی در نجف بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیتالله شهید مدنی و خلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی شروع به گریستن کرد. چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرأت دادم و علت گریه ناگهانی ایشان را پرسیدم. ایشان 👈 فرمودند: بعد از نماز یکی گفت: امام زمان (عجل) را دیده است که به او فرمودهاند: "ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند". من هم تا این را شنیدم متأثر شدم و گریستم. آیتالله مجتهدی فرمودند: بعدها متوجه شدم امام زمان (عج) این گلایه را به خود ایشان (شهید مدنی) گفته بودند...
منبع: (کتاب: چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت امام حسین و شهدای کربلا؛ ص ۷۵)
#کتاب_زندگی_به__سبک_شهدا, #ناصرکاوه
#سالگردشهادت_۲۰شهریور