eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
407 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
📌عکس هایی از کتاب میخواهم مادر شوم @sn_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ارسالی از مشتریان محترم🌸 ▪️ممنونیم که از سفارشاتتون برامون عکس ارسال میکنید🙏 @sn_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب دردانه ی کرمان(مجموعه خاطرات درباره ی ) 😍چه شیرین است اگر کتابت به خواست به رشته تحریر در بیاید و حتی نام کتابت را 💔حاج قاسم عزیز💔 انتخاب کند. 📘کتاب "" به بیان خاطراتی از دوست و برادر حاج قاسم، سردار می پردازد. فقط یک جای خالی بسیار بزرگ در این کتاب وجود دارد و آن هم مقدمه ایست که قرار بود در ابتدای کتاب بیاورد اما با آسمانی شدن دلها این اتفاق رخ نداد. ✍نویسنده: سارا افضلی 📖تعداد صفحات: ۵۵۸صفحه ▪️ناشر: خط مقدم 💰قیمت: ۹۵.۰۰۰تومان 🎁قیمت باتخفیف: ۹۰.۰۰۰تومان ........................................ 🛍خرید آنلاین از سایت باسلام 👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/2874235?ref=830y 📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇 👤@Milad_m25 🆔@sn_shop 🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
⁉️شهید حسین بادپا کیست؟ ، در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸، در رفسنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر سپری کرد. با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷، فعالیت خود را در پایگاه بسیج شهید سید احمد موسوی شروع کرد. در ۱۵ سالگی، عازم های نبرد شد. در آنجا، مسئول ، گروهان یا معاون گردان بود. یکی از نیروهای ۴۱_ثارالله بود و بارها مجروح شد. در نهایت با از دست دادن یکی از چشمانش، به افتخار رسید. 🔺پس از پایان جنگ، در مأموریت های جنوب شرق لشکر ۴۱ ثارالله، در مبارزه با عناصر و در سال ۱۳۷۰، پیشتاز نبرد بود. حتی پس از بازنشستگی در سال ۱۳۸۳ هم با راه اندازی دفتر خدمات درمانی روستایی، منشأ خدمت به روستاییان و مردم  بود. 🔹 با آغاز درگیری های بین نیروهای و ها در ، به عنوان و داوطلبانه عازم سوریه شد و بارها با به ایران بازگشت؛ اما هر بار، بدون اینکه منتظر بهبود کامل بماند، به سوریه برگشت تا کار ناتمامش را تمام کند. 🔸سرانجام در سی و یکم فروردین ۱۳۹۴، طی عملیاتی در منطقه ی «» در استان در سوریه به شهادت رسید. @sn_shop 🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
مقدمه کتاب دردانه کرمان از زبان نویسنده کتاب : به یاد دارم وقتی فیلم یا سریالی میدیدم که درباره ی ساخته شده یا کتابی می خواندم که درباره ی شهدا نوشته شده بود، به نویسندهی فیلمنامه و کتاب فکر میکردم که وقتی کارش را انجام میداده، چه حس وحالی داشته است. در همه این سال ها آرزو داشتم دستم به قلم برود و از شهدایی بنویسم که حضور را با همه وجود حس کردند و فصل های سرخ و خونینی را برای سرزمینم به جا گذاشتند تا خاک سبز وطنم را از دسترس فتنه ها و دشمن ها بیرون بکشند. هر وقت دلم می گرفت، در دفترم حرف هایی را که از دل بر می آمد برای شهدا می نوشتم. یک روز سردار دفترم را خواند و تحسین شدم. چند سالی از این اتفاق گذشت. سال ۱۳۹۷ بود و عصر جمعه ای. دلم آن روز گرفته بود و گوشه ی اتاقم در حال و هوای خودم بودم. جمعه ها تمام دردهایش را با صبح آغاز می کند و با سکوتش جان آدم را به لب می رساند و به غروب که می رسد پر می شود از بغض. با صدای زنگ تلفن به خودم آمدم. روی صفحه تلفن نوشته بود: شماره خصوصی! از پشت تلفن صدای آشنایی به گوشم رسید. ؛ مکالمهای بسیار کوتاه و دعوت به یک مهمانی غیرمنتظره. «شنبه رأس ساعت ۹ صبح؛ دفتر حاج قاسم سلیمانی!» 👇👇ادامه مطلب👇👇
تا لحظه ای که وقت ملاقات با حاج قاسم برسد، گیج بودم که چرا اینجایم! حاج قاسم با روی بازهمیشگی وارد اتاق شد. نیم ساعتی باهم از شهرمان، از همشهریان مان صحبت کردیم. لحظه های ناب سپری می شد و هنوز دلیل دعوت شدنم را نمی دانستم. حاج قاسم با لبخند گفت: «تقریبا حافظه خوبی دارم. یادم می آید که دست به قلم بودی و متن های خوبی درباره ی شهدا می نوشتی، هنوز هم مینویسی؟» سرم را تکان دادم و گفتم هرازگاهی! و درون دلم غوغا بود. آخر این حاج قاسم بود که... @sn_shop 🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌷