eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
408 ویدیو
62 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب به من گفتند تنها بیا (پشت خط داعش) ❓راستی چه چیز جوانان مسلمانی را که در اروپا زندگی می کنند جذب گروه های تروریستی می کند؟ 💯 خانم سعاد مخنت برای یافتن جواب این سؤال ماجراجویی خطرناکی را آغاز کرد. او، که خود به عنوان روزنامه نگاری مسلمان در آلمان کار می کرد، بارها آن بیگانگی و خشمی که همتایانش را به جهاد می کشاند چشیده بود اما تصمیم گرفت، به جای پیوستن به آن ها، با سفر به قلب درگیری های جهادی و ترتیب دادن مصاحبه هایی خطرناک نشان دهد در ذهن آن ها چه می گذرد. 338 صفحه| 39000 تومان قیمت با تخفیف: 35000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/174098?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @Milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۱۸ آبان ۱۳۹۸
فروشگاه کتاب جان
بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه فصل اول کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم ب
خلاصه فصل اول کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب این قضیه مربوط می‌شود به اواخر دهۀ هشتاد میلادی که امپراطوری شوروی در حال فروپاشی بود. ژنرال‌های شوروی هرچه در اختیار داشتند را -پیش از آنکه از دستشان برود- می‌فروختند تا پولش را به جیب بزنند. رودخانه‌ای از سلاح‌های مختلف به سمت اروپا جاری شده بود و هر کس طالب سلاح بود، می‌توانست گیر بیاورد. فهرست را که نگاه کردم به آن دو گفتم: «دیوونه‌اید؟ خیلی شانس آوردید که اومدید سراغ من. هر کس غیر من بود می‌فروختتون به پلیس. اون وقت باید بقیۀ عمرتون رو اینجا تو زندان می‌گذروندید.» هیچ کس در یک کشور مسلمان، خصوصا در مغرب، با سلاح اینطور برخورد نمی‌کرد. اگر آن دو نفر آلمانی دستگیر می‌شدند، شکنجه‌شان می‌کردند و هیچ وقت هم نمی‌توانستند از زندان بیرون بیایند. [همانجا توی‌ زندان می‌پوسیدند]. سریع برگه را سوزاندم و دیگر هیچ وقت دربارۀ این موضوع حرفی نزدیم. 26 ساله بودم که کوچکترین برادرم، عادل، در مدرسه‌اش در بلژیک تیر خورد و کشته شد. البته حادثه اتفاقی بود. یکی از دوستانش هفت‌تیری با خودش به مدرسه آورده و دو تایی مشغول بازی با آن شده بودند که ناگهان تیری از آن شلیک و مستقیما به قلب برادرم می‌‌خورد. ظرف سه دقیقه تمام می‌کند. موقع مرگ فقط 14 سالش بود. [...] چند هفته بعد از رسیدن خبر فوت عادل به صورت اتفاقی حکیم، بزرگترین برادرم، را در خیابان دیدم. انتظار دیدنش را نداشتم. گفت برگشته تا برادرمان را اینجا دفن کند و مدتی هم خواهد ماند. سر و وضع جدیدش واقعا شوکه‌ام کرد. هفت سالی می‌شد او را ندیده بودم. تصویری که از او در ذهنم داشتم پسری بود خوش‌چهره، باهوش و جذاب. آن موقع سیگار می‌کشید، مشروب می‌‌خورد، به پارتی‌های [مختلط] می‌رفت و همیشه چند تا زن دور و برش بودند. اما الان همه چیزش تغییر کرده بود. ریش بلندی گذاشته و «جلابة» پوشیده بود. در کل عمرم هیچ وقت او را در این لباس ندیده بودم. بین دندان‌هایش چوب مسواک به چشم می‌خورد. این نوع از مسواک، شاخۀ گیاهی در خاورمیانه است که پیغمبر به پیروانش سفارش کرده بود پیش از نماز برای از بین بردن بوی دهان از آن استفاده کنند. [و حالا] در بین مسلمان‌ها فقط افراد مقدس‌مآب‌تر از [این نوع] مسواک استفاده می‌کنند. حکیم هنوز گردن‌کلفت به نظر می‌رسید. در این زمینه تغییری نکرده بود. راه افتادیم سمت منزل یکی از خواهرهایمان. وقتی رسیدیم گفت وضو بگیرم. پرسیدم: «چرا؟» گفت: «چون می‌‌خوایم بریم مسجد نماز بخونیم.» گفتم: «من نماز نمی‌خوانم.» سال‌ها بود پایم را در مسجد نگذاشته بودم، به نظرم پیشنهاد مسخره‌ای آمد. حکیم گفت: «برادرت مُرده. باید نماز بخونیم.» دست آخر قبول کردم. نه برای [آرامش روح] عادل، بلکه به این خاطر که حس کردم می‌توانم خودم از این راه چیزی به دست بیاورم. مغرب حسابی خسته‌ام کرده بود. از زندگی‌ای که داشتم بدم می‌آمد. دوست داشتم برگردم بلژیک. مطمئن بودم حکیم می‌تواند کمکم کند در آنجا از نو شروع کنم، کمکم کند که کاری پیدا کنم. وضو گرفتم و با هم راه افتادیم سمت مسجد. آن شب در خانۀ خواهرمان ماندیم. صبح، حکیم گفت باید با هم برویم «الدار البیضاء». دوست نداشتم بروم. [در طنجه] کار داشتم. گفتم نمی‌آیم. [با قاطعیت] گفت: «باید همراهم بیایی. باید این وضع زندگی‌ات را عوض کنی. می‌خواهم کمکت کنم.» خودم را قانع کردم و همراه حکیم راهی الدار البیضاء شدم. در راه که بودیم پرسیدم: «وقتی رسیدیم چی کار می‌کنیم؟» گفت: «یک دسته از برادرها در الدار البیضاء هستن. می‌خوام باهاشون آشنا شی. می‌خوام چندهفته‌ای همراهشون باشی و یه چیزایی ازشون یاد بگیری. دیگه باید به سمت خدا برگردی.» «اما الان طاغوتی.» منظورش این بود که من الان پاک نیستم. «باید به سمت خدا برگردی.» هیچ تصویری از چیزی که درباره‌اش حرف می‌زد نداشتم. نمی‌دانستم این برادرها چه کسانی هستند. اما الان تمرکز رویاین بود که از مغرب بروم. همین باعث شد که در ظاهر توجه نشان دهم و از او تشکر کنم. در الدار البیضاء، برادرها را در یک مسجد دیدیم. بعد از نماز، همه با هم دوباره به سمت طنجه راه افتادیم. قرار بود حکیم یک ماه مرا با آنها تنها بگذارد. گفت در این مدت کارهایی در مغرب دارد که باید انجام دهد. در طول آن یک ماه، رفقای حکیم دائما مرا زیر نظر داشتند تا ببینند به سمت یک زندگی پاک پیش می‌روم یا نه. که تحمل کنم. همۀ این‌ها تکه‌های پازلی بود که نهایتا به هدف مشخصی که داشتم می‌رسید. ........................................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۱ آبان ۱۳۹۸
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب من هم روزی پنج بار نماز می‌خواندم. برگشتن به این سبک عبادت که در کودکی یاد گرفته بودم برایم زحمتی نداشت. اما در کنار آن باید سیگار و مشروب را هم کنار می‌گذاشتم و این خیلی سخت‌تر بود. بعد از برگشتن حکیم، شش هفته در خانۀ خواهرم بودیم. در این مدت مدام دربارۀ اسلام حرف می‌زدیم. حکیم، رفتاری که به عنوان یک مسلمان واقعی باید در پیش می‌گرفتم را یادم داد: طرز راه رفتن، روش نماز خواندن [صحیح]، شکل لباس پوشیدن. یادگرفتم چطور سرم را پایین بیندازم و درحالیکه به زمین نگاه می‌کنم راه بروم و مدام موقع حرکت سرم پایین باشد؛ اینکه هیچ وقت در خیابان با مردم چشم در چشم نشوم؛ اینکه به بالاتر از چانۀ هیچ زنی نگاه نکنم. یاد گرفتم چطور لباس بپوشم. لباس نباید پایین‌تر از قوزک پا می‌رسید چون پایین‌تر بودنش نشانه‌ای بود از غرور. سر هم همیشه باید پوشیده می‌ماند تا شیطان از آن دور بماند. روش صحیح نماز خواندن را هم یاد گرفتم. یاد گرفتم باید طوری بایستم که پاهایم نزدیک به هم باشند و شانه‌ام را به شانۀ برادرِ کناری بچسبانم. یاد گرفتم موقع رکوع نباید به پاهای خودم نگاه کنم، بلکه باید چشمم را تمرین بدهم که به جلو نگاه کند. باید نگاهم در نقطه‌ای متمرکز می‌شد که پیشانی‌ام موقع سجده در برابر خدا در آن قرار می‌گرفت. همۀ اینها را حکیم یادم داد. و در کنار آنها برایم از جهاد هم صحبت کرد، از نبردی که مسلمانان با تقوا دائما در درون خودشان دارند برای اینکه بندگی‌شان در برابر خدا را اثبات کنند. گفت باید همه چیز را به خدا بسپارم، صد در صد به او اعتماد داشته باشم و هیچ چیز را برای شخص خودم حفظ نکنم. اما گذشتن از همه چیز برای خدا کافی نبود، باید کار بیشتری می‌کردم. اینکه روزی پنج بار نماز بخوانم کافی نبود، باید دائما در حال نماز می‌بودم، باید هر لحظه از هر چیز غیرطاهری که در وجودم بود توبه و استغفار می‌کردم. در آن برهه متوجه شدم لب‌های حکیم مدام در حال جنبیدن است و زیر لب چیزهایی می‌گوید. آن زمان درک نمی‌کردم قضیه از چه قرار است تا آنکه بعدها حقیقت این موضوع را متوجه شدم. مدت زمان زیادی را هم با صحبت دربارۀ سیاست گذراندیم، با صحبت دربارۀ بی‌عدالتی‌هایی که در سراسر جهان به مسلمانان روا داشته می‌شد. اواخر سال 1993 بودیم و جنگ بوسنی نزدیک دو سالی بود که جریان داشت، مثل جنگ در الجزایر. مدت‌ها پیش از اینکه حکیم به مغرب بیاید هم از این قضایا خبر داشتم؛ همۀ مسلمان‌ها خبر داشتند. [...] در آن روزها، جهنمی در افغانستان برپا بود: نیروهای شوروی عقب‌نشینی کرده بودند اما حالا فرماندهان سابق [مجاهدین]، داشتند با همتایان خودشان بر سر قبضه کردن قدرت می‌جنگیدند و مسلمان، مسلمان می‌کشت. حکمتیار می‌خواست قدرتش تثبیت کند، کابل را محاصره کرده بود و جان هزارها و هزارها نفر را می‌گرفت. حکیم تلاش می‌کرد مرا قانع کند حکمتیار یک مسلمان متقی و مشغول جهادی صحیح است. صد در صد با او مخالف بودم. از نظر من حکمتیار مایۀ ننگ بود. مجاهدینی که من پیشتر در آن فیلم‌ها دیده بودم متجاوزین و کفار را می‌کشتند، نه مسلمانان دیگر را. بارها سر این موضوع با حکیم بحثمان شد. در آن چند هفته بارها با هم اختلاف نظر جدی پیدا کردیم، مثل عادت همیشگی‌مان، اما در هر حال هر کدام ما از ارتباط با دیگری به دنبال چیز خاصی می‌گشت: حکیم می‌خواست به او ملحق شوم و از عقاید بنیادگرایانه‌اش پیروی کنم و من هم می‌خواستم او مرا با خودش به بلژیک ببرد و در آنجا برایم کاری پیدا کند. لذا تظاهر می‌کردیم که با هم کنار می‌آییم. یک روز رو به من کرد و گفت: «عمر، می‌خوای تو زندگیت چی کار کنی؟» گفتم: «می‌خوام برم بوسنی و وارد جهاد بشم.» می‌دانستم این چیزی است که حکیم دوست دارد بشنود، اما حرفی که زدم در عین حال کاملا واقعیت داشت. از وقتی آن فیلم‌ها را در پاریس دیده بودم آرزو می‌کردم که من هم از «مجاهدین» شوم. دوست داشتم در زندگی‌ام یک کار جدی بکنم. و به نظر می‌رسید بوسنی جای مناسبی برای این کار باشد. حکیم در جوابم گفت: «اینقدرا هم ساده نیست. باید کلی مرحله بگذرونی تا آمادۀ جهاد شی. اولا باید ثابت کنی خدایی شدی، باید ثابت کنی واقعا برگشتی سمت خدا. یک سری از برادرا تو اروپا هستن که می‌تونن توی این زمینه کمکت کنن. ولی خیلی زمان می‌بره.» هیچ سوالی نداشتم جز اینکه بپرسم: «کِی می‌ریم؟»... ........................................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۱ آبان ۱۳۹۸
📖 کتاب شرح نهج البلاغه رهبر انقلاب (دوره ۳ جلدی) 💯 رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دهه ی چهل شمسی، به تدریس نهج البلاغه برای طلّاب، دانشجویان و عموم مردم پرداختند. 🔸 حاصل درسهای ایشان تا کنون در سه مجلّد جمع آوری شده است: 1) نبوّتها در نهج البلاغه 2) منشور حکومت علوی 3) راه روشن مدیران قیمت ۳ جلد: 79000 تومان قیمت با تخفیف: 72000 تومان خرید آنلاین👇👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/169236?ref=830y خرید از طریق ایتا👇👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۱ آبان ۱۳۹۸
📖 کتاب شصت پرسش اعتقادی کودکان 🔹 کتاب شصت پرسش اعتقادی به سوالات اساسی کودکان در زمینه مسائل اعتقادی پاسخ می‌گوید. 👇سوالاتی مانند: خدا چه شکلیه؟؛ چرا خدا رو نمی‌بینیم؟؛ خدا کجاست؟؛ خدا از چه وقت بوده؟؛ پدر و مادر خدا کیه؟؛ چرا خدا بعضی از حاجتامونو نمیده؟؛ هدف خدا از آفریدن ما چی بود؟؛ چرا باید از خدا بترسیم؟؛ چرا خدا مادر بزرگ رو خوب نمی‌کنه؟؛ چرا خدا بابابزرگو ازمون گرفت؟؛ اگه نماز نخونیم، چی میشه؟؛ چرا خداوند بعضی‌ها رو ناقص‌الخلقه به دنیا میاره؟؛ چرا خدا بعضی‌ها رو به جهنم میبره؟؛ من دوست ندارم پیر بشم؛ وقتی می‌میریم کجا میریم؟ چرا خدا شیطون رو آفرید؟؛ و بسیاری از پرسش‌های دیگر کودکان درباره خدا، فلسفه خلقت، علت بیماری‌ها، تقدیر، مرگ و … که حتی ممکن است سوال بزرگسالان هم باشد. قیمت پشت جلد: ۲۵۰۰۰ تومان قیمت با تخفیف: ۲۲۵۰۰ تومان ➕ لینک خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/65218?ref=830y ✔️ خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇 http://eitaa.com/joinchat/2298871821C19a27eb27d
۲۲ آبان ۱۳۹۸
کتاب آبنبات هل دار 🔺 آبنبات هل‌دار داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی؛  🔺 فضای داستان سرتاسر ماجراهای خنده‌دار و حیرت‌آور است 🔺 یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشان‌دادن فضای پشت جبهه‌هاست 411صفحه| 29,000 تومان قیمت با تخفیف: 27500تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/83926?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_25 👥 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۲ آبان ۱۳۹۸
کتاب یادت باشد کتاب عاشقانه ای درباره زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی. کتابی که رهبر انقلاب فرمودند که باید ماجرای قهرمانان آن در تاریخ ثبت شود قیمت پشت جلد 30,000 تومان قیمت با ۱۰درصد تخفیف: 27,000 تومان لینک خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/47910?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 👥 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۲ آبان ۱۳۹۸
. 🔸نام کتاب: 🔸به قلم: 🔸تعداد صفحات: 63 صفحه 🔸قیمت: ۶۰۰۰ تومان . 📚درباره کتاب . ستار ابراهیمی، گردان پیاده‌ای است که در میان ده‌ها قایق، تنها قايق او به داد در آن سوی » می‌رسد و بعد از یک روز نبرد، مجبور به بازگشت شده و به ناچار، داخل یکی از کشتی‌های پهلو گرفته، در فاصله‌ای نزدیک به ساحل دشمن پنهان می‌شود. «دهلیز انتظار» ، روایت تنهایی و رهایی این فرمانده آسمانی است. . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐لینک خرید آسان https://basalam.com/sahifehnoor/product/176277?ref=830y 📲 خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۲ آبان ۱۳۹۸
کتاب شرح آسمان زندگینامه، خاطرات و شرح رشادت های خلبان بسیجی شهید ابراهیم (حجّت) فخرایی ۴۳۴صفحه| 27000 تومان قیمت با ۱۵ درصد : 22700 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/176661?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۳ آبان ۱۳۹۸
فروشگاه کتاب جان
کتاب شرح آسمان زندگینامه، خاطرات و شرح رشادت های خلبان بسیجی شهید ابراهیم (حجّت) فخرایی ۴۳۴صفحه| 2
معرفی کتاب شرح آسمان👆 این خلبان فردی بسیار دلیر و باغیرت بود و این شاخصه وی در همه محله هایی که زندگی می کرد (اصفهان، تهران و مشهد) بارز بود. او از نخستین خلبانانی به شمار می رفت که در ایران و زیر نظر استاد آمریکایی آموزش دید. در دوران دانشجویی خود به دلیل آن که استاد آمریکایی وی به یکی از همکلاسی هایش توهین کرده بود، با او درگیر شد. خلبان فخرایی، سال 1332 در قوچان متولد شد. وی از تیزپروازان مومن و دلیر هوانیروز بود که نقش به سزایی در سال از دوران 8 ساله دفاع مقدس در ردیابی و شناسایی نیروها و استحکامات دشمن داشت. پروازهای مخاطره آمیز او در زیر آتش توپخانه و هواپیماهای دشمن در شناسایی نقاط استقرار و تانک های آن ها به حدی رشاد ت آمیز بود که یکبار بالگرد او را هدف قرار دادند و جانباز شد. وی به علت رشادت در دفاع مقدس به 6 ماه ارشدیت درجه تشویق گرفت و تا درجه استاد خلبانی ارتقاء یافت. آخرین ماموریت و پرواز فخرایی در 15 اسفند 1365 در جنوب و اطراف دریاچه ماهی بود. در آن تاریخ او و هم پروازش خلبان غلامعلی اشتری در منطقه عملیاتی والفجر 8 (محور شلمچه) هدف گلوله دشمن قرار گرفتند و سقوط کردند. پیکر خلبان اشتری پس از یک سال پیدا شد ولی از خلبان فخرایی نشانی به دست نیامد. ابتدا با اخبار ضد و نقیض خبر از اسارت او داده شد اما بعد از 13 سال به تاریخ 31 خرداد 78 گروه کاوش شهدا، پیکر مطهر او را همراه با پلاک هویت در اطراف دریاچه ماهی کشف کردند و در مشهد به خاک سپرده شد. این کتاب شامل پنج فصل می باشد. @sn_shop
۲۳ آبان ۱۳۹۸
. 🔸عنوان: / خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشگر پاسدار شهید حسین همدانی 🔸پدیدآورنده: 🔸ناشر: (بیست و هفت) 🔸تعداد صفحات: 400 صفحه 🔸قیمت: ۴۰۰۰۰ تومان/ قیمت با تخفیف: ۳۷۰۰۰ تومان 📚درباره کتاب کتاب خداحافظ سالار به صورت داستانی است که شروع ماجرای آن از سال 1390 است، که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه که دمشق در آستانه سقوط بود، آگاهانه به دمشق می‌برد. بعد از بازگشت به ایران زمانی که سوریه امن و بحران سقوط دمشق کم می‌شود، خانم چراغ‌نوروزی شروع به نوشتن خاطرات کودکی خود می‌کند و به این صورت است که این کتاب با تکنیک بازگشت به گذشته به دهه 40 برمی‌گردد. زندگی شهید همدانی پر بوده از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس 3 لشکر سپاه در سال‌های دفاع مقدس، و ماموریت‌های متعددی از جمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهل‌بیت در سوریه می‌پردازد و... . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🌐لینک خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/48684?ref=830y 📲مرکز پخش @milad_m25 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
۲۳ آبان ۱۳۹۸
فروشگاه کتاب جان
. 🔸عنوان: #خداحافظ_سالار / خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشگر پاسدار شهید حسین همدانی 🔸پدیدآورنده
👆👆 : خاطراتِ همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی وقتی از و پیاده‌روی به برگشتند، دختر ازش پرسید:《بابا! امسال با خانواده بهت خوش گذشت یا اربعین سال گذشته که با دوستات بودی؟》 گفت:《این راه رو باید مثل (س) با خانواده اومد. خوشی اون در زیبا دیدن سختی هاست.》 صفحه ۳۶۷ 👥 @sn_shop
۲۳ آبان ۱۳۹۸