خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_چهل_یکم
#از_افغانستان_تا_لندنستان
لحظه داشت فیلتر هوا را چک میکرد. با چکش به آن میکوبید تا بازش کند. باید هر طور شده از موتور دور نگهش میداشتم. با لحن گلایهآمیز گفتم :«داداش، تو رو خدا بیخیال. ماشین همینجوری داغون هست. چند هزار درهم خرج همین موتور کردم، داری میزنی از اینم داغونترش میکنی؟ باشه، اصلا بزن لهش کن.»
سرش را آورد بالا. نگاهی به من انداخت و دوباره سرش را به سمت فیلتر چرخاند. چند بار دیگر با چکش کوبید رویش تا ثابت کند اهمیتی به حرفم نداده. بعد در کاپوت را بست. بعد آمد نگاهی به داخل ماشین بیندازد. روی صندلی عقب کتابی بود دربارۀ نظر مسلمانان دربارۀ مکاشفه. چندی وقتی بود داشتم میخواندمش. کتاب را برداشت و پرسید: «این چیه؟»
گفتم: «کتابه!» کتاب را عمدا آنجا نگذاشته بودم، اما خیلی هم ناراحت نشدم، چون هیچ تروریستی ابلهی موقع مسافرت، کتابی دربارۀ نظر اسلام پیرامون مکاشفه با خودش نمیبرد! نگاهی به روی جلد و پشت جلدش انداخت. سرش را تکان میداد، حالت صورتش خیلی جدی بود. مستقیم زل زد توی چشمم و گفت: «برادر، این حرفا رو باور میکنی؟»
با نیشخند گفتم: «شوخیت گرفته؟ مگه خود تو هرچی توی روزنامه میخونی رو باور میکنی؟»
لبخندی زد، کتاب را پرت کرد داخل ماشین درحالیکه به نشانۀ اجازۀ عبور به سمت خروجی اشاره میکرد گفت: «برو بیرون!»
گفتم: «شرمنده، ولی نمیتونم. موتور از کار افتاده. ماشین تکون نمیخوره.»
نگاهی به من انداخت، و نگاهی به ماشین و بعد به وسایلم که روی زمین چیده بودم. گفت «اشکال نداره، وسایلتو بچین توی ماشین، بچهها کمکت میکنند ماشینو هل بدی ببری تا دروازه خروجی.» اشارهاش به نیروهای پلیس بود.
بزرگترین لبخندی که میتوانستم را تحویلش دادم!
همینکه با کمک نیروهای پلیس ماشین را هل دادیم و آوردیم تا بیرون درب اسکله و کنار جاده نگه داشتیم، سریع رفتم سراغ همان مأمور اولی که پیشنهاد رشوه داده بود. گفتم :«برادر ببین، میدونم اون دفعه پولی بهت ندادم ولی الان میتونی یه کمکی بهم بکنی؟ یه نفرو میخوام تا من میرم یدککش گیر بیارم، مواظب ماشینم باشه. صد درهم بهت میدم.»
قبول کرد. پیشپیش نصف پول را دادم. بعد دویدم به سمت پایین خیابان، از اسکله دور شدم تا اینکه رسیدم به یک تعمیرگاه. به صاحبمغازه گفتم یک یدککش میخواهم که ماشینم را بیاورد داخل شهر. قبول کرد. سوار ماشنیش شد، من هم کنارش نشستم و رفتیم پیش آئودی. مأمور گمرک هنوز کنار ماشین ایستاده بود. بقیه پول را تحویلش دادم، او هم کمک کرد آئودی را به یدککش وصل کنیم.
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_چهل_دوم
#از_افغانستان_تا_لندنستان
در راه طنجه که بودیم همینطور توی دلم میخندیدم. از تمام آن مأمورهای مغربی که کمک کرده بودند این همه مواد منفجره و تفنگ و مهمات و پول قاچاق را در اوج تدابیر امنیتی بیاورم داخل کشور ممنون بودم؛ بدون اینها موفق نمیشدم!
حکیم گفته بود به محض رسیدن به طنجه مستقیما بروم به خانۀ ملیکه، یکی از دخترعموهایمان که رابطۀ چندانی با آنها نداشتیم. از قبل با او هماهنگ کرده بود که من در خانۀ آنها بمانم. یک دستگاه فکس، دو دستگاه بیسیم رادیویی موج کوتاه، و یک کاست ویدئو پیش او بود که قبل از تحویل دادن ماشین باید آنها را هم داخلش میگذاشتم.
[...] روز بعد دوباره به یاسین زنگ زدم. گفت طرف ساعت 8 شب میرسد. خواست محل قرار را مشخص کنم. گفتم همان ساعت میروم و جلوی سینما «لو پاریس» میایستم و پشت سر هم سیگار میکشم. طرف میتوانست با این نشانه (پشت سر هم سیگار کشیدن) مرا پیدا کند.
درست سر ساعت 8 شب جلوی سینما بودم. هنوز به خاطر آن فیلم کمی عصبی بودم. کل شهر هم پرتنش به نظر میرسید. گشتیهای مسلح در خیابانها میچرخیدند. من سالها در مغرب از دست پلیسها فرار کرده بودم. یک سال قبل که از کشور رفتم فکر میکردم همۀ این چیزها دیگر برایم تمام شده است.
حدود یک ساعت جلوی سینما ایستاده بودم و پشت سر هم سیگار میکشیدم. هیچ کس سراغم نیامد. یک پاکت سیگار را تمام کردم! مانده بودم چه کار باید بکنم. قلبم تند تند میزد. کمکم داشتم به احتمالهای وحشتناک فکر میکردم. شاید این طرف برای دستگاه اطلاعات مخفی مغرب کار میکرد و حالا هم برای زیر نظر گرفته بود. شاید هم امین و یاسین فهمیده بودند که به آنها خیانت کردهام و طوری برنامه چیده بودند تا کشته شوم.
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
📚کتاب طالبان
خاطراتی ازسفر به #افغانستان در زمان #طالبان و گفت و گو با سران حکومت آن، اثر جدید پژوهش گر جریانهای تکفیر و مقاومت و مترجم کتابهای پرفروش «#از_افغانستان_تا_لندنستان» و «#تو_زودتر_بکش»، آقای "#وحید_خضاب" است.
✍نویسنده: فهمی هویدی/مترجم: وحید خضاب
📖تعداد صفحات: ۲۳۶صفحه
▪️ناشر: انتشارات شهید کاظمی
💰قیمت: ۴۰،۰۰۰تومان
🎁قیمت با تخفیف: ۳۶،۰۰۰ تومان
.........................................
🛍خرید آنلاین از سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/1652954?ref=830y
📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇
@Milad_m25
▪️معرفی و فروش بهترین کتابهای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در فضای مجازی👇
Eitaa.com/sn_shop