eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
401 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بی سیم را می شنیدیم، فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطه ای می خواهند به این محور نفوذ کنند، اگر آنجا سقوط کند محور ما هم آسیب می بیند. 🔹 او با این که شناختی از آن زمین و آن منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش می گفت: «متنفرم از این که توی زمینی که نمی شناسم عملیات کنم.» این بار را به دوش کشید به خاطر این که زحمات چند روز گذشته بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطه مسئولیت او نبود. 🔰 چهار، پنج نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی. 🔻 صبح عملیات درگیر شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش، هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد. 🔸 نیروهای غیر ایرانی پشت بی سیم می گفتند «حاج عمار استشهد.» سریع از اتاق عملیات گفتیم «حاج عمار شهید نشده، حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره.» گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد. این نیروها دو، سه سال بود که با حاج عمار کار می کردند. نمی خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. ♨️ پشت بی سیم گفتیم «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیه شان را از دست بدهند.» از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم. ▪️حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست.» دوستانی که جنازه عمار را دیده بودند می گفتند «مثل کسی بوده که روزها و شب های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.» معرفی کتاب عمار حلب در پست های بعدی همین کانال👇👇 @sn_shop