فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما انسانهای ناسپاسی هستيم
چون هر روز صبح که از خواب
بيدار میشويم خدا را
به خاطر آن که
ديگر به مدرسه نمیرويم،
شکر نمیکنيم! 😊😄
#وودی_آلن
مهـرماه ، ماه مدرسـه مبـارک 💐
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوشنبه مهر ماهتون🍂
سرشار از شادی و نشاط🍁🌼
پروردگارا....!!!
"بهترین راه" به سوی تو
*راه عشق* است....
امروز در میان مشغله های
روزانه ام" به تو" خواهم اندیشید...
با شوق قلبم را ♡
به روی تو میگشایم ...
*بیا محبوبم* ....
"بیا و بر من عیان شو"...🍂🌼🍁
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خوبِ من
☕️صـــبحِ دل انگیزت بخیر
🍂 مِـــــهر است و
☕️پاییــزت بخیر
🍂صــبحِ زیبا و
☕️هوایى دلفـریــــــب
🍂بوی پاییز گُــل ریـــزت بخیر
☕️آرزو دارم شوى غرقِ اُمـیـد
دائما صبح سحرخیزت بخیر 🍁
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🥰✋ـــلام
🍏صبح اولین دوشنبه
🍊پاییزی تون بخیر
🍏یک پاییز پـر ازآرامـش
🍊یک فصل شـاد وبی غصه
🍏یک مـاه آروم و عـاشقـانـه
🍊ویک روزشادوپراز خیروبرکت
🍏نصیب تـک تـک لحظه هـاتـون
🍊پاییزتون زیبـا و پر از خاطرات شیرین
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#حافظ
🌼حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
🍀من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
🌼مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
🍀در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
------------
مرحله جدیدی از زندگیتان را آغاز می کنید و به رشد عقلی رسیده اید. پس ایمان و عملتان را نیز کامل کنید. از تزویر و ریا در اطرافتان ناراحتید. لطف خدا شامل حالتان شده و نامه ای با ارزش شما می دهند که بسیار خوشحال می شوید توشه ای هم برای آخرت خودتان اندوخته کنید.
#تفأل_حافظ
#فال_حافظ
@sobhbekheyrshabbekheyr
استاندار خراسان جنوبی:
تاکنون مجموع فوتی های حادثه #معدن_طبس به ۳۸ نفر رسید و همچنان ۱۴ نفر دیگر در معدن بلوک C محبوس هستند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🥀▪️
🌱
حواست باشه که چه آهنگایی گوش میدی چه فیلمایی رو نگاه میکنی
چه اتفاقایی رو تو ذهنت مرور میکنی
چون دقیقا چیزی شبیه به اون رو جذب میکنی.
مطمئن باش اگه فیلم ناراحت کننده ای نگاه میکنی داری از کائنات درخواست میکنی
که همون اتفاق برات بیوفته
اگه آهنگ غمگین گوش میدی داری افکار منفی رو به ذهنت دعوت میکنی
اگه همش حواست به اتفاقات و حوادثِ بده اونارو جذب میکنی
پس سعی کن همیشه تمرکزت رو خوبیای دنیات باشه🤍😍
#انگیزشی
#انرژی_مثبت
@sobhbekheyrshabbekheyr
🌱
میدونستی پروانه ها نمیتونن بالهاشونو ببینن و اصلا خبر ندارن که چقدر قشنگن؟ شاید تو هم یه پروانه ای..
یه انسان فوق العاده که فقط خودت نمیتونی ببینیش..!
#انگیزشی
@sobhbekheyrshabbekheyr
#حدیث_روایت
🌷امام حسن علیه السلام:
مَن عَبَدَ اللّه َ عَبَّدَ اللّه ُ لَهُ کُلَّ شَى ء.
هر کس خدا را بندگى کند، خداوند همه چیز را بنده او گرداند.
📚تنبیه الخواطر، ج ۲، ص ۱۰
@sobhbekheyrshabbekheyr
🌸#ظهر پاییزی تون به خوشی
🌼به اندازه
🌸گلهای دنیا شادمانی
🌺برایتان آرزو میکنم
🌼میدانم که این شادمانی
🌸قرین سلامتیست
🌺پس میگویم حال خوب
🌼نصیب دل پاکتون
@sobhbekheyrshabbekheyr
#ظهرتون بخیر ☀️
سفره تون پر برکت🌼
بفرمایید ناهار 😋
@sobhbekheyrshabbekheyr
#قسمت_سوم
#ناحله
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
______________
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
__________
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره
کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید
بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم
همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد
زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بود
چشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟
خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!
شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده...
@sobhbekheyrshabbekheyr