🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#دوشنبه_های_امام_حسنی
با حَسن زنده و با عشق حَسن خواهم مُرد
حُسنِ مَطْلَع حَسن و حُسنِ ختامم حَسن است...
#جانبهقربانکریمیکهکرمزندهازاوست
@sobhbekheyrshabbekheyr
دو غم به دلت ماند حضرت مادر
کفن برای حسین و حرم برای حسن
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
@sobhbekheyrshabbekheyr
♨️دوشنبه روز زیارت #امامحسن و #امام_حسین علیهماالسلام
💢زیارت این دو بزرگوار در روز دوشنبه
🔸فقط یک دقیقه برای عرض ارادت به این دو امام بزرگوار زمان بگذاریم.
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی رقص نجیبی ست
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ
رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان…
که شبی باد میان من و این
قبله پراکنده کند
رقص کِرمی شب تاب
که شبیه تپش ِ خورشید است
زندگی شعر نجیبی ست
که در دفتر ِ اندیشه ی
این گنبد ِ دَوار
پر از قافیه است
چه کسی گفت خـدا شاعر نيست
روز قشنگتون بخیر😍🌼
@sobhbekheyrshabbekheyr
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منوّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
⚘️ #حافظ
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
تعبیر شعر
برای رسیدن به مراد دلت آرامش خود را از دست دادهای تا جایی که همگان به راز دل تو پی بردهاند. دوست داری او به دیدارت بیاید تا جان تازه بگیری. از فرصتهای بهدست آمده استفاده کن. صبر داشته باش، کمی صبر و شکیبایی بههمراه ارادهای قوی، مشکلات و سختیها را برطرف میکند. با کسی که تو را دوست دارد با غرور و تکبر رفتار نکن زیرا در صورت از دست دادن او دچار حسرت و ندامت خواهی شد. به جای گریه و زاری و ناامیدی، از خداوند بخواه تا گره از مشکلاتت باز کند.
#تفأل_حافظ
#فال_حافظ
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چرا عده ایی ایرانی های فریب خورده باید از سقوط #سوریه خوشحال باشند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔استفاده از کلماتی نظیر :
👇 نمی شود ، نمی توان ، نمی گذارند ، امکان ندارد ، و ... 👉
🔊چون سمی خطرناک قادرند روحیه ما را افسرده و تضعیف کنند .
بیاییم از امروز به خود قول دهیم که از بزبان آوردن این نوع کلمات خود داری کنیم .
🔋کلمات مثبت ، بار مثبت انتقال می دهند و کلمات منفی ، اثرات ویران کننده بر جای می گذارند .
◀️بیاییم تمام لغات منفی را از فرهنگ لغات روزمره خود حذف کنیم تا اثرات مطلوب آن را به زودی در زندگی خود شاهدو ناظرباشیم .
#انگیزشی
#انرژی_مثبت
@sobhbekheyrshabbekheyr
..🌱.
#حدیث_روایت
امامعلیعلیهالسلاممیفرماید:
صبر با مصائب میجنگد.
📘 حکمت ۲۱۱
#امامحسنیام
🍁🍃ای دوست
🧡🍃 یادت نرود
🍁🍃اینجا کسی هست
🧡🍃 که به اندازه تمام
🍁🍃 برگ های رقصان پاییز
🧡🍃برایت آرزوهای خوب دارد
🍁🍃#ظهرزیباتون_بخیردوستان
#ظهر_بخیر
🍁🍂
آرزو میڪنم
درایڹ #ظهرزیبا
نسیم مهر
زلف خاطرتاڹ رابیاراید
تپش عشق حیات را
دروجودتاڹ
ڪَل افشانے ڪند
#ظهـرتون_شـادوقـشـنگ
🌸امیدوارم لحظه به لحظه ی
🎀زندگیتون پر از
🌸عطر گل و زیبایی باشه
🎀ظهر زیبـاتـون بخیر
تقدیم به تک تک شما عزیزان همراه☺️🌸
@sobhbekheyrshabbekheyr
#قسمت_صدو_هشتاد
#ناحله
ازش پرسیدم چرا اینا رو خریده که گفت، از صبح که رفتم سر کار یه پیرزنی گوشه ی خیابون نزدیک به خونه امون میوه هاش رو برای فروش گذاشته بود تا شب که برگشتم هنوز همونجا بود و میوه هاش فروش نرفته بود و ناراحت بود. از ماشین که پیاده شدم دلم واسش سوخت
حس کردم اینجوری بهتره و کمکی هم بهش میشه.
الانم اصلا نیازی نیست براش غصه بخوری.من شیرینی خریدم،برو آبمیوه گیر وبیار.آب پرتقال با شیرینی که خیلی بهتره.
با صدای استارت یخچال به خودم اومدم و پرتقال ها رو برداشتم و آبشون رو گرفتم و تو لیوان ریختم. تو هر کدومشون نی گذاشتم و یه از تیکه پرتقال رو به لبه لیوان وصل کردم،به قول محمد،اینجوری باکلاس تر هم شده بود.
__
اوایل تیر بودیم و هوا خیلی گرم شده بود. کولر و روشن کردم و روبه روش نشستم.
محمد کتاب هایی که خریده بود و به ترتیب توی کتاب خونه میزاشت.
کارش که تموم شد گفت :
+فاطمه یه برنامه دارم،پایه ای؟
_من همیشه با تو پایه ام.حالا برنامه ات چیه ؟
+خیلی چیزا تو ذهنمه که میخوام بهت بگم
نشست رو به روم و گفت :
+میخوام سعی کنیم از این به بعد هر روز یه گناه رو ترک کنیم .
_آخه تو اصلا گناه میکنی که بخوای ترکش کنی؟
+آره.راستی یه قرآن آوردم با خودم. خیلی بزرگه، کنار کتابخونه است هر صفحه اش معنی و تفسیر داره،دلم میخواد هر روز حداقل یک صفحه از اون قرآن رو بخونیم.
یادته قبلا گفتی چندتا سوال داری؟
هر روز که قرآن رو با تفسیرش میخونیم هر جایی که برات سوال بود و نتونستی درست درک کنی شماره آیه و اسم سوره رو جایی یادداشت کن. من هم همینکارو میکنم. بعد از ختم قرانمون تمام سوال هامون رو از یکی که عالمه و میتونه به ما جواب بده میپرسیم.خوبه؟
_آره،عالیه
+این کتاب هایی که اورده ام هم عالیه و خیلی کمک میکنه به ما،حتما زمانی که تو خونه بیکاری بخونشون تا تموم شن و کتاب های جدید بیارم.
_چشم
با لبخند نگاش میکردم که گفت : +فاطمه ممنونم که همیشه هستی
یکی از کتاب ها رو برداشت و نشست روی مبل و شروع کرد به خوندن.غرق کتاب بود که گوشیش که روی اپن بود زنگ خورد.
رفتم سمتش و بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنم،گوشی رو برداشتم و به محمد دادم.
روی مبل روبه روییش نشستم
با انرژی سلام کرد.چند ثانیه گذشت و چیزی نگفت.چند ثانیه شد یک دقیقه و محمد هنوز سکوت کرده بود.
با دیدن قیافه بهت زده اش نگران شدم.
رنگ چهره اش عوض شده بود.
یهو دستش و به موهاش کشید و گفت :
+دارم میام
گوشیش رو انداخت روی مبل و رفت تو اتاق.
پنج دقیقه نشد که محمد لباس هاش رو با دم دست ترین لباس عوض کردو با عجله به طرف در رفت
_چیشده ؟کجا میری؟ چرا اینشکلی شدی؟چرا حرف نمیزنی ؟
جوابی نداد و با عجله دکمه پیراهن سورمه ایش رو بست.
یه نگاه به ساعت انداختم.
_محمد ساعت یازده ونیم شبه . با این عجله کجا داری میری؟