فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️دوشنبه تون زیبــا
🦢 بهتـره که امروز به چیزایی
❄️که نداریم فکـر نکنیم،
🦢 بجاش به چیـزایی
❄️که داریم فکر کنیـم
🦢 ما یه عالمه امیـد داریم،
❄️بهتره به امیـد فکر کنیم
🦢 آدم به امیـــد زندهاس
❄️ما یک قلب مهـربون
🦢 درون سینههامون داریم
❄️چه هدیهای از این بهتر
🦢 حالتـون عـالی باشـه
❄️لحظـه هاتون آروم
🦢 تقـدیرتون روشن و
❄️زندگیتون پر از خوشی
هدایت شده از صبح بخیر شب بخیر
باسلام وعرض ادب
خدمت شمادوست عزیز🌹🌱
شمادعوتید به
دورهمی دوستانه وصمیمی
منتظر حضورسبز شما هستیم 🙏
1:ڰڌإڜٹنـِ لېڼڪ ممنۇع💥🔒
2:مثبٹـِ 🔞 💥🔒
3:ٹبڷيـغ ممڼٶع💥🔒
4:ٵحترام شڔط ٳۋڵھـٍ ڴـ؋ـټگو. https://eitaa.com/joinchat/2644444135C45d698b117
#حافظ
🕊روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
------------
زمان غم و اندوه به پایان رسیده است و ناگواریهای زندگی به آخر رسیده است و از این به بعد سالهای فرخنده ای پیش رو دارید.
#فال_حافظ
#تفأل_حافظ
یه خدایا شکرت برای همهی آدمهای خوب زندگیمون
#شکرانه
@sobhbekheyrshabbekheyr
#حدیث_روایت
💚قيلَ لِعيسَى بْنِ مَرْيَمَ عليه السلام:
🍃كَيْفَ اَصْبَحْتَ يا رُوحَ اللّهِ؟ قالَ:
اَصْبَـحتُ وَ رَبّى تَبارَكَ وَ تَعالى مِن فَوْقى،
وَالنّارُ اَمامى، وَالْمَـوْتُ فى طَلَبى،
لا اَمْلِكُ ما اَرْجُو، وَ لا اُطيـقُ دَفْـعَ مـا اَكْرَهُ،
فَاَىُّ فَـقيرٍ اَفْقَرُ مِنّى.🍃
💐به حضرت عيسى عليه السلام گفته شد:
اى روح خدا 【 روح الله يكى از نامهاى حضرت عيسى عليه السلام است
كه ترجمه آن روح خداست.】
چطور صبح كردى؟
[ به تعبير روانتر حال شماچطور است؟
چون جمله اى است كه در احوالپرسى بكار مى رود.]
💚فرمود:
💐صبـح را آغـاز كردم در حالى كه پروردگارم
بالاى سر من است، و آتش (جهنّم) پـيش رويم،
و مرگ در طـلب من است، آنـچه را اميـدوارم
در اختيار من نيست (و مالك آن نيستم)،
و از دوركـردن آنچه دوست ندارم عاجـزم
بنابراين چه كسـى از من فقـيرتر است.💐
📕بحارالأنوار، ج ۱۴ ص ۳۲۲
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آرزو میڪنــــــــم🌻
🌹در ايڹ ظهر زيبا 🌻
🌹🌻
🌹برڪـــت🌻
🌹عشـــــــــــــــــــق🌻
🌹محبــــــــت🌻
🌹سلامـتی🌻
🌹همنشیڹ دوستاڹ عزیز باشند...🌻
🌹ظهرتون گلباران 🌻
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️خوبیهای دنیـا
🤍شـادیهای پی در پی
♥️تقدیم به شمادوستان عزیز
🤍خـوشبختی
♥️ستون زندگیتون باشه
🤍مهرتون ماندگار
♥️لحظه هاتـون خـوش رنگ
🤍ظهر دوشنبه دی ماهتون بـخیر
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_چهارم
#دمشق_شهر_عشق
که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی رحمانه تهدیدم
کرد :»میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح
شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه!« نغمه
مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست
از سر صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم
:»باشه...« و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و
بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را
سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن این همه
انسان یاد خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن
میخواند. پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی
و نوجوانی ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت
میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدم-
هایم میلرزید. عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر
خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه
پرده پریشانی ام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق
را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش
را بلند کرد :»جمع کنید این بساط کفر و شرک رو!«
صدای مداح کمی آهسته تر شد، زنها همه به سمت بسمه
چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه
هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :»شماها به جای قرآن
مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!« میفهمیدم اسم
رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد
تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم
که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند. با
قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_پنج
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در
دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :»این
نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید!« دیگر صدای روضه
ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه
فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک
شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم
کوبید، طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به
زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم
میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه
ظاهرسازی میکرد :»مسلمونا به دادم برسید! این کافرها
خواهرم رو کشتن!« و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت
صحن و حرم را شکست. زیر دست و پای زنانی که به هر
سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز
میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره
نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید
در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را
از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم با چادرم
صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در
دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از حرم خارج شدم. در
خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم،
باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از
پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و
قدمی وحشت زده میچرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از
درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم هایم نمانده و در
تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_ششم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
جرأت نمیکردم برگردم
و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر
پوشاندم و وحشت زده دویدم. پاهایم به هم میپیچید و هر
چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر
درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو
به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش
خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای
گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این
بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که
دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی ام آتش گرفت.
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و
او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :»برا چی
فرار میکنی؟« صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده های وهابی آمده تا جانم را بگیرد که
سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به
سختی بازخواستم کرد :»از آدمای ابوجعده ای؟« گوشه
چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا
نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به
روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی
هم نمیزدم. خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده و خیال
میکرد وهابی ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و
زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که
رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید
و همین آینه از دیدن مظلومیتم شکسته بود که صدایش
گرفت :»شما اینجا چیکار میکنید؟« شش ماه پیش پیکر
غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_هفتم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و غریبانه
ضجه زدم :»من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...«
و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و
او نمیدانست با این دختر نامحرم میان این خیابان خلوت
چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی
تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان
رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب تر ایستاد
و چشمش را به زمین انداخت تا بی واهمه از نگاه نامحرمی
از جا بلند شوم. احساس میکردم تمام استخوان هایم در
هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به
زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم. بیش از شش
ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم
و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم. مرد
جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان های تاریک
داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به
تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست
:»برای زیارت اومده بودید حرم؟« صدایش به اقتدار آن
شب نبود، انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و
لحنش برایم میلرزید :»میخواید بریم بیمارستان؟« ماه-
ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت
کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم
شد :»نه...« به سمتم برنمیگشت و از همان نیمرخ
صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و
او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_هشتم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
و باز برایم بیقراری میکرد :»خواهرم! الان کجا
میخواید برسونیمتون؟« خبر نداشت شش ماه در این
شهر زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم
و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد
آمده که زیرلب پرسید :»همسرتون خبر داره اینجایید؟«
در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی
هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس شیعیان
حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :»تو حرم
کسی کشته شد؟« سری به نشانه منفی تکان داد و از
وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی
سعد را گرفت :»الان همسرتون کجاست؟ میخواید
باهاش تماس بگیرید؟« شش ماه پیش سعد موبایلم را
گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است که باز حرف را
به هوای حرم کشیدم :»اونا میخواستن همه رو بکشن...«
فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم
را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست
:»هیچ غلطی نتونستن بکنن!« جوان از آینه به صورتم
نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی ام شک کرده بود و
مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد
:»از چند وقت پیش که وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی
مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم
سیده سکینه دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست
به اسلحه شدن، غالفشون کردیم!« و هنوز خاری در
چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی
که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :»فقط اون نامرد وزنش فرار کردن!
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
#عصربخیر.... ☕️❄️
امید یعنی ... 🍀
@sobhbekheyrshabbekheyr
عصرتون بخیر 🌸 🍃
دوشنبه تون سرشار از شادی و سلامتی ❤️
بفرمایید چای و یه لبخند😊
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عصر_بخیر .... ☕️❄️
آرزوی من شادی شماست
شاد باشید
🪻درست میشه همچی...❤️
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎄❤️
چه میلادی باشد چه شمسی،
چه بابانوئل بیاید چه با حاجی فیروز،
چه با درخت کریسمس زیبا شود چه با
سفره هفت سین ،
میتواند برای همه ما یک شروع تازه باشد ،
برای آنهایی که شکست خوردهاند یک
برخاستن دوباره
برای آنها که قهرند یک آشتی دوباره،
برای هرکسی یک حرکت تازه،
میشود دوباره قدم در راهی نو نهاد …
#سال_نو_میلادی_2025_مبارک🎉🎉🎁🎈🎁