eitaa logo
صبح حسینی
440 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید نذر فرج امام زمان ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
سر تو از سر نیزه به من توان می داد امید بر دل مجروح بی کسان می داد خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد میان مجلس شان از کنیز تا گفتند: سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد برای خوش گذرانی، یزید در مجلس مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد... ...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم! تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر به جسم خواهر تو درد استخوان می داد مهدی نظری سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی می خواستم به پات سرم را فدا كنم اما به خواهر تو ندادند مهلتی كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟ مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟ بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟ از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند با من ولی به شكوه نكردند صحبتی غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی مصطفی متولی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم من را نگاه بی حیای کوفیان کشت زخم زبان شام را دیگر نگویم آقا همین بس که تو را از من گرفتند از کوفه و سنگ جفا دیگر نگویم می دانی ای آرام جانم ای حسینم پس از سر و تشت طلا دیگر نگویم طاقت نداری تا بگویم ای برادر آتش به جان خیمه ها . . . دیگر نگویم داغ سه ساله پشت زینب را شکسته این داغ سنگین بود و ما . . . دیگر نگویم من بودم و یک دشت باغ لاله امّا با داغ خود کشتی مرا دیگر نگویم یک کربلا بس بود تا زینب بمیرد از کربلا تا کربلا دیگر نگویم وحید محمدی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
آمدم این جا دوباره…لشگرت یادش بخیر قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر نخستین باری کـه این جا آمدم یادت کـه هست؟ شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر نخستین باری کـه این جا پهن شد سجاده ام با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر از امانتداری ام دارم خجالت میکشم بچه هاي‌ من فدای دخترت… یادش بخیر روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب اي عروس مادر من اصغرت یادش بخیر من خودم این جا بـه جسمت پیرهن پوشانده ام دستباف یادگار مادرت یادش بخیر رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را اي برادر ان وداع آخرت یادش بخیر مثل جدم می شدي در پیش چشمان همه وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر مهدی نظری سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
«بسم اللّه» بَسمَلَه، معجزه این بار در این طور افتاد جای یک خرده قبس، طره ی مصباحی داد این خود یوسف هستی است که بازار آمد ولی انگار که این بار خریدار آمد یوسفی آمد و از چاه درآورد مرا چه گرانمایه خرید و چه بپرورد مرا به کلافی همه ی یوسفیش داد به ما این چه فالی است در این معرکه افتاد به ما نم چشمی بخرید و سند مصر فروخت از خجالت همه ی داشته هایم را سوخت ما عزیزیم به درگاه عزیز این مصر ورنه هر توشه که داریم پشیز این مصر ما که سرتاسر بازار همه می دانند در هر دکه و دکان به سری می رانند او که عالم همه یعقوب ترینش هستند زکریا زده و سخت حزینش هستند او خودش آمده بازار و خریده است مرا چه بگویم به کسی، ناز کشیده است مرا ..... وعده ای نیست که این وعده ی ما را ببرد سکه ای نیست که این لحظه ی ما را بخرد چه بگیریم به جای نظر رحمت دوست چه ببینیم به جز منظره ی حضرت دوست هر چه جز اوست همه بازی و لهو و لعب است باید از صورت صوری به حقیقت پیوست ننگ بر یرتع و یلعب که برادر گوید ملک ری باشد و یا کیسه ی پولی شاید گرگ بسیار و برادر صفتان گرگ ترند خطر اینجاست که از خانه به این گله زنند نفروشیم دمی از نفس پاک حرم نگذاریم نمی از یم دریای کرم سکه ای نیست که قیمت بدهد حال مرا بتواند بخرد لحظه ی خوشحال مرا سکه گر داشت شرف، سکه ی بازار نبود نام رسوا شده اش درهم و دینار نبود ما فقط یک قلم از جنس تجارت داریم لَن تبور است، فقط میل شهادت داریم اشک در مکتب ما مشک حیات است حیات و شهادت همه اش شهد و نبات است نبات ای خوش آن لحظه که موری به سلیمان برسد کفتری جلب ز تاریکی زندان برهد ما در این راه چه سرها سر کویش دادیم چشم ها بود که در حسرت رویش دادیم چشم ها در طلب یوسفیش گشت سپید مرد بسیار در این حادثه ها گشت شهید ..... سالها بود که این جاده فقط معبر بود معبری بود ولی دیو بر او چنبر بود معبری بسته که دلبسته ی راهش بودیم یوسفی بود که محتاج نگاهش بودیم بچه ها با همه ی جان به دل جاده زدند شربتی بود که لا جرعه از آن باده زدند معبر امروز ولی جاده و راه آزاد برکت خون شهیدان همه ی راه آباد گر چه این راه همه طول مسیرش عالی است بچه ها! حیف که جای شهدامان خالی است شاعر: رسول محمدزاده ۱۴۰۲ مثنوی https://eitaa.com/sobhehoseini
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین با چند قطره اشک دل من سبک نشد ابری شدم به پای تو باران شدم حسین زلفی اگر که ماند برایت سفید شد در اول بهار زمستان شدم حسین کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر قاری شدی مفسّر قرآن شدم حسین دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم هر چند در مسیر سرت ازدحام بود اما درست مثل همیشه امام بود بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین من که به روی چشم علمدار جام بود یادم نمی رود سر بالا نشین تو  بازیچه ی نگاه اهالی شام بود در حرف های مرد و زن پشت بام ها چیزی اگر نبود فقط احترام بود با دست سنگ صورت تو خط خطی شده از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم   هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت  هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟ آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت گل های باغت از همه رنگی گرفته اند یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت مردی نبود اگر یل ام البنین که بود هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم ای سایه بلند سرم ای برادرم آیینه ی ترک ترکِ در برابرم بالم شکسته است و پرم پر نمی زند اما هنوز مثل همیشه کبوترم من قول داده ام که بگیرم سر تو را از دست نیزه ها و برایت بیاورم حالا سری برای تو آورده ام ولی خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم بگذار اول سخن و شکوه ام تو را ای ماه زینب از نگرانی درآورم هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی راحت بخواب دست نخورده است معجرم تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سرمزار خودم گریه می کنم دستی که چوب زد لب قرآنی تو را زیر سوأل برد مسلمانی تو را بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید تا که رفو کنم سر پیشانی تو را می خواستند پیش همه کوچکت کنند اما خدات خواست سلیمانی تو را ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم حیران نبودم این همه حیرانی تو را این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست یعنی کسی ندید پشیمانی تو را تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین با چند قطره اشک دل من سبک نشد بری شدم به پای تو باران شدم حسین زلفی اگر که ماند برایت سفید شد در اول بهار زمستان شدم حسین کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر قاری شدی مفسر قرآن شدم حسین دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم هر چند در مسیر سرت ازدحام بود اما درست مثل همیشه امام بود بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین من که به روی چشم علمدار جام بود یادم نمی رود سر بالا نشین تو بازیچه ی نگاه اهالی شام بود در حرف های مرد و زن پشت بام ها چیزی اگر نبود فقط احترام بود با دست سنگ صورت تو خط خطی شده از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟ آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت گل های باغت از همه رنگی گرفته اند یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت مردی نبود اگر یل ام البنین که بود هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم ای سایه بلند سرم ای برادرم آیینه ی ترک ترک در برابرم بالم شکسته است و پرم پر نمی زند اما هنوز مثل همیشه کبوترم من قول داده ام که بگیرم سر تو را از دست نیزه ها و برایت بیاورم حالا سری برای تو آورده ام ولی خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم بگذار اول سخن و شکوه ام تو را ای ماه زینب از نگرانی درآورم هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی راحت بخواب دست نخورده است معجرم تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم دستی که چوب زد لب قرآنی تو را زیر سوال برد مسلمانی تو را بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید تا که رفو کنم سر پیشانی تو را می خواستند پیش همه کوچکت کنند اما خدات خواست سلیمانی تو را ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم حیران نبودم این همه حیرانی تو را این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست یعنی کسی ندید پشیمانی تو را تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سر مزار خودم گریه می کنم علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را یک قافله با سوز و اشک و آه آمد برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را با ظرفی از آب آمده تا که ربابه سیراب گرداند علی اصغرت را برخیز ای نور دو چشمم ای برادر تا که کمی آرام سازی همسرت را بگذار تا شرح سفر با تو بگویم بشنو کمی از غصّه های یاورت را از کوفه و شام بلا ای داد بیداد رنج اسارت پیر کرده دلبرت را وقتی گذر دادند ما را بین مردم دیدم سر نی گریه ی آب آورت را دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با سنگی نشانه رفته چشمان ترت را رقّاصه های شهر را آورده بودند تا در بیارند اشک چشم خواهرت را تهمت زدند و خارجی خواندند ما را آتش زدند آن جا دل غم پرورت را آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم وقتی که نان می داد شامی دخترت را با هر صدای خیزرانی که می آمد من می شنیدم ناله های مادرت را چشم علمدار حرم را دور دیدند ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه با خود نیاوردم گل نیلوفرت را این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود تازه نگفتم روضه ی انگشترت را!!! محمد فردوسی https://eitaa.com/sobhehoseini
ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید ما را غمى نبود که اندر کمین نبود راهى اگر به منزل آزادى نداشت رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود اى آفتاب محمل زینب! کسى چو من از خرمن زیارت تو، خوشه چین نبود تقدیر بود با سر تو هم سفر شوم در این سفر، مقّدر من غیر از این نبود گر آتش نگاه تو در من نمی نشست در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود گر شوقِ سر به چوبه ی محمل زدن نداشت زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود در حیرتم که بی تو، چرا زنده مانده ام عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود ده روزه ی فراق تو، عمرى به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود اشکم اگر چمال افق را نشسته بود از لعلِ سرخ لاله، شفق را نگین نبود محمد جواد غفور زاده، شفق عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
از راه آمد خواهرت ای سر بریده اما بدون دخترت ای سر بریده دارد رباب از راه مي آید برادر اما بدون اصغرت ای سر بریده از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است آید صدای مادرت ای سر بریده از شامیان پیراهنت را پس گرفتم از ساربان انگشترت ... ای سر بریده من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش خولی چه کرده با سرت ای سر بریده بالای نیزه ماه من بودی برادر در کوچه ها همراه من بودی برادر حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند حتما خودت دیدی غرورم را شکستند حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم حتما خودت دیدی بساط کوفیان را حتما خودت دیدی مرام شامیان را قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده هم جای سالم در تن زینب نمانده این آخر عمری مرا بازار بردند من را میان مجلس اغیار بردند رفتی میان طشت و زینب نیمه جان شد تو خیزران خوردی و قد من کمان شد وحید محمدی عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
ای غایب از نظر, نظری کن به خواهرت زینب نشسته بر سر قبر مطهرت یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز قامت خمیده آمده سرو صنوبرت لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش او کیست؟ نجمه است عروس برادرت آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت در کربلا هنوز زنی گریه می کند زینب کُش است ناله ی محزون مادرت ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود آورده ام برای تو ته مانده ی سرت بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت دلشوره داشتم که مبادا کنار تو چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت باید دوباره وارد گودال خون شوم خواهم اگر دوباره بوسه بگیرم ز حنجرت من نیز با تو کشته شدم روز واقعه اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت دیگر پس از تو سایه نشینی نمی کند از بس که بر تو هست وفادار همسرت سعید توفیقی عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
چهل روز می شود كه شدم جبرئیل تو ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو چهل روز می شود كه فقط زار می زنم كوچه به كوچه نام تو را جار می زنم چهل روز می شود كه بدون توأم حسین حالا پی نتیجه ی خون توأم حسین چهل روز می شود كه حسین همه شدم حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند در پیش من، تمام، به زانو در آمدند آثار مرگ در بدنم هست یا حسین پس روز اربعین منم هست یا حسین آبی كه تر نكرد لب تشنه ی تو را حالا نصیب خاك مزارت شده اخا چهل روز پیش بود همین جا سرت شكست این جا دل من و پدر و مادرت شكست چهل روز پیش بود به گودال رفتی و از پشت، نیزه خوردی و از حال رفتی و از تل زینبیه رسیدم كه وای وای! بالا سرت نشستم و دیدم كه وای وای! نیزه ز جای جای تن تو در آمده حتی لباس های تن تو در آمده جمعیتی كه بود به گودال جا نشد یك ضربه و دو ضربه… ولی سر جدا نشد دیدم كسی حسین مرا نحر می كند آقای عالمین مرا نحر می كند من را ببخش دست به گیسوی تو زدند من را ببخش چكمه به پهلوی تو زدند فرصت نشد ز خاك بگیرم سر تو را فرصت نشد در آورم انگشتر تو را می خواستم ببوسمت اما مرا زدند ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند بین من و تو فاصله ها سد شدند آه! با اسب از روی بدنت رد شدند آه! در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست نزدیك خانه ی پدریّ ام سرم شكست وای از عبور كردن مثل غلام ها وای از نگاه های سر پشت بام ها باور نمی كنی كه سرم سایبان نداشت؟ در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟ تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم از بس رسید سنگ به سمت جبین من نزدیك بود پاره شود آستین من علی اکبر لطیفیان عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini