🔸🔹🔸کربلایی که مینویسند یا نه؟
همیشه دلم میل کربلا دارد اما گاهی دلم عجیب بهانه گیر میشود مثل وقت هایی که دست به مفاتیح میبرم که اعمال شب جمعه را مرور کنم یا اعمال شب های قدر را و یا… میبینم نوشته زیارت امام حسین علیه السلام که میتواند آن لحظه دلم را آرام کند …؟ دلی که باز از راه دور سلام میدهد و اذن تقرب نمی یابد..
سخت است کنار اروند رود یا حتی بالای پشت بام خانه ات که میروی حرکت ماشین هارا در جاده های عراق بتوانی ببینی اما حرکت تو به سمت کربلا آنچنان نشدنی باشد که با دیدن عکس های کربلا آتش بگیری و حرارت دلت دماسنج ها را حیران کند.
سخت تر آن است که از “شیرینی به دست ها"یی که از کربلا آمده اند، از آنها که هنوز لباس تنشان بوی بین الحرمین میدهد، پرده ی اشکت را قایم کنی و بغضت را قورت بدهی و مواظب باشی لای جمله ی کوتاه “زیارت قبول” صدایت نلرزد و شانه هایت به هق هق نیفتند.
چرا نمیشود این چند کیلومتر تا عراق را پاهایم طی کنند و مرا برسانند به جایی که ندیده عاشقش شده ام ؟
قطعا پاسخی اساسی تر دارد و دلایلی که با آنها خودم و دیگران را قانع میکنم فقط وسیله اند تا ماجرا عادی جلوه کند . همه چیز از درون من شروع میشود .از جایی که باید نه بگویم ولی سستی میکنم .پایی که در مسیر نه گفتن به دلش سستی کند طاقت تاول زدن در مسیر نجف-کربلا را ندارد . چشمی که طاقت بسته شدن به روی بعضی چیزها را ندارد تاب نمی آورد که لذت شمارش عمود های جاده را تا کربلا مزه مزه کند. بعضی لذت ها بی نهایت اند خلاصه نمیشوند تا هر محدودی بتواند درکشان کند . لذت های بی نهایت وجود هایی میخواهند که بی نهایت باشد تا ظرفیت درکشان را پیدا کند. کربلا، زیارتگاه خدا، از همین جنس لذت هاست که منِ محدود به زنجیرهای ناپیدای نفسم درکش نخواهم کرد.
باید بگردم این زنجیرها را پیدا کنم و با اراده ای قوی پاره شان کنم. شنیده ام لای برگه های محاسبات میشود مچ این زنجیرهای مخفی را گرفت. لای محاسبات نفسم است که نفسم را خواهم شناخت …
شب قدری دوباره و من گیر اربعینی ام که آیا برایم مینویسند یا نه؟ باید از نو شروع کنم ولی این بار محکم تر…
دوباره یا حسین!
دوباره مراقبه!
دوباره مشارطه!
دوباره محاسبه و…
همین چند مرحله تا درک کربلا باقی ست الهی به امید تو …
دست دلم را بگیر حسین جان!
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/کربلایی-که-مینویسند-یا-نه
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔹🔸🔹حکایت جای خالی و دندان تیز!
همان روزهای اول که مردم آبادان دم اداره ی آبفا تجمع کردند خودم دیدم در صف اول مطالبه گری مردم چند روحانی از حوزه علمیه ایستادند. همان جا مردم از حضور آنها تشکر کردند. امام جمعه ی مردمی خرمشهر از مسئولان شهر دیدار کرده و مطالبات مردم را به طور جدی پیگیر بود. چندبار کارش به بیمارستان کشید اما دغدغه ی خدمت نگذاشت آرام بنشیند. او حتی بر سر پروژه ی آبرسانی حاضرشد؛ جوشکاری هم کرد. مردم از هرکس شاکی باشند از او شاکرند.
قطعا روحانیونی از این دست خوب فهمیده اند اگر در صف اول نایستند و مطالبات مردم را پیگیری نکنند، دندان تیز کرده های فراوانی می آیند در صف اول می ایستند و آنگونه که نباید مطالبات مردم را جهت میدهند. واضح است که این روزها مردم چیزی جز رفع مشکلات معیشتی خود نمیخواهند اما دشمنی که به کمین نشسته درپی دستیابی به اهدافی غیر از اهداف مردم است ولی از دردهای مردم و از حنجره های به فریاد آمده شان سوءاستفاده میکند. روحانیت اگر جای خالی بگذارد گرگ ها با پنجه های سوهان کشیده می آیند سریع جاها را پر میکنند و از آب های گل آلود ماهی صید میکنند . من اهل خرمشهر و آبادانم کسی را سراغ ندارم که از تیراندازان نقاب به چهره ی شب 9 تیر، حمایت کرده باشد. چون مردم امام جمعه ی شهرشان را در صف اول حمایت از خود دیدند. مردم سریع صف خود را از آنها جدا کردند چون روحانیت جای خالی نداد. خرمشهر زادگاه خرم من خرمی اش فقط و فقط به دل های مردمی ست که خاطره ی جهان آراها را هنوز به یاد دارند . هنوز نخل هایش بی سر اند و هنوز مردمش برای این انقلاب پسرهایی بزرگ میکنند که سر بدهند . خیال دنیا راحت، اهالی مسجدجامعی که زخم هایش هنوز التیام نیافته با گرگ ها هم صدا نمیشود. خرمشهر شرمنده ی شهدایش نخواهد شد.
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/حکایت-جای-خالی-و-دندان-های-تیز
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 نوزادهای به دنیا نیامده تاریخ
برکه ی کوچکی بود بر مسیر کاروانیان. دلش پر از قطره های هبوط کرده ی باران بود. چشمانش همیشه مسافران در گذر را میشمرد. باری اما حساب از دستش در رفت ؛ همان دم که مردی ایستاد ، گفت : “رفته ها را بگویید برگردند و نرسیده ها را تا برسند.” پیش نیامده بود برکه برای شمارش جمعیت قطره کم بیاورد پیش نیامده بود بر دل کسی دم برکه باران وحی باریدن بگیرد پیش آمد و بارید و جهاز شترها پله پله روی هم چیده شد تا پله پله مسیر تکامل دنیا در برابر چشمان حاجیان رنگ امامت بگیرد. پیش نیامده بود برکه آنچنان بی تاب بوییدن دستی باشد که جز عطر پیراهن یاس و در قلعه ی خیبر ، حالا بود انگشت اشاره ی خدا میداد. دل شکافته ی کعبه قبل از همه گواهی داد جز او کسی لایق این انتخاب نبود. پیش نیامده بود دستی فرود نیامده، آسمان از او بیعت بگیرد . پیش نیامده بود کسی حاضران را مکلف کند دیده ها را حتی به گوش نوزاد به دنیا نیامده برسانند. پیش نیامده بود بارانی برکه ای را دریا کند؛ پیش آمد و باران وحی که بارید، برکه رو به دریا شدن گذاشت. تکلیف حاجیان با دیده ها که روشن شد، کار برکه از دریا گذشت و اقیانوس شد. آری غدیر سینه به سینه دریا شد؛ اقیانوس شد؛ و به گوش من رسید. من، نوزاد به دنیا نیامده ی آن روزهایم ، ایمان آورده ام به سیاهی بر سفیدی ، و دست هایم خیس آب تشت بیعت است و غدیر برکه ی کوچک بر مسیر کاروانیان حالا اقیانوسی ست مواج میان سینه ام. قطره قطره هدیه اش میکنم به نوزاد های به دنیا نیامده ی تاریخ.
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/نوزادهای-به-دنیا-نیامده-ی-تاریخ
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
▪️▪️▪️ با تل خداحافظی نکن!
تمام شد.
ولی نه برای تو بانو…
دیدنی ها را دیدی تا تمام شده ها را از ابتدا شروع کنی. باید علی وار خطبه بخوانی؛ میان کاخی که به توهم پیروزی، هلهله راه انداخته است .
با تل خداحافظی نکن…
تو باز هم بر تل خواهی ایستاد! تا شهادت دهی ، مردم با امام زمان خود چه می کنند… یک بار برای حسین ایستادی و نه بار برای پسران حسین خواهی ایستاد.
من و دنیا به فدای نماز نشسته ات ؛ ببخش که بار نهم انتظارت به طول می انجامد و شیعه رسم عاشقی نمی آموزد. سخت است.
هقرار نیست کربلا تکرار شود که تکرار اگر میشد دیوارهای حرمت شاهدند، سرهایی که پیشکشت می شدند این بار به ۷۲ نیزه بسنده نمی کردند…
قرار نیست کربلا تکرار شود قرار است جمالی که تو دیدی میان دل های مردمی بنشیند که از آفتاب به قدر پشت ابر بودنش بهره برده اند.
تو بر تل خواهی ایستاد چند قرن… و صبر میکنی تا ما این بار یاد بگیریم در عین زنده بودن از دنیایمان برای پسر حسین بگذریم .
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/با-تل-خداحافظی-نکن
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از شعار حمایت تا آوارگی عملی
سال ۵۹ بود که با شعار جنگ برای پشتیبانی از قوم عرب ، تمام دنیا با ایران وارد جنگ شد. ایران حتی از داشتن حق خرید سیم خاردار -که وسیله ای غیر نظامی بود- محروم بود ولی طرف عراقی با حمایت مالی و تسلیحاتی ۸۰ کشور دنیا ۸ سال جنگی نابرابر را به ایران تحمیل کرد.
حالا بعد از چند سال الاحوازیه با شعار پشتیبانی از قوم عرب وقتی دست های مردان ایران را به تبع قوانین رژه خالی دید با حمایت مالی و تبلیغاتی عرب و غرب به روی مردم آتش گشود. فقط برای کسب حمایت مردم است که گاه گروه ها و احزاب و… ابتدا با الفاظی مطابق میل مردم، هدفی زیبا را ادعا می کنند اما نهایتا در مرحله عمل پرده از نیت واقعی خود برمی دارند .
خاطرات مادربزرگم از بعد انقلاب ، خاطرات پدر و مادرم از دفاع مقدس، و حالا دیده ها و شنیده های خودم از اهواز و اتفاقات مشابه گواه است آنچه را که دشمن زیبا وصف می کند جز شر برای مردم در پی نخواهد داشت. وصف زیبا از سر نیازشان به حمایت مردم است و لاغیر.
قطعا نسل به نسل خاطراتی که در سینه های مردم با درد جا گرفته شامّه هایشان را تقویت کرده تا بوی نفاق را از همان ابتدای حادثه تشخیص دهند و پشت حق را خالی نگذارند اما امان از دست هایی که این بار با گره های اقتصادی و ترسیم چهره ای مبهم از آینده در صدد رساندن مردم به نقطه ی ناامیدی اند تا دوباره مسلم پشت سرش را خالی ببیند.
✍ به قلم : #شیما_حمیداوی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما :
http://nebeshte.kowsarblog.ir/از-شعار-حمایت-تا-آوارگی-عملی
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ پازل زندگی
گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند. چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب.
گاهی به ظاهر مهلت میخواهی برای تکمیل پازل چند تکه ای انسانِ کامل؛ اما درست که نگاه می کنی می بینی به یکی از اسبابِ تکمیلِ پازل دل بسته ای. از بین تمام اسباب این یکی رابطه ی غریبی تری با باطنت دارد. گاهی آنقدر دلبسته ای که اگرمهلتت دهند تا پازل وجودت را کامل کنی بی آنکه حواست باشد تمام مهلت های داده شده را می سوزانی و دست آخر با پازل به هم ریخته، نَفَسِ آخرت را می کشی و دلت ابدا نمی سوزد برای مهلت های بر باد رفته.
این جنس دل بستن احتمالا ابتدای عشق باشد. شاید عاقلانه نباشد نگران شتری باشی که سر نرسیده. اما راستش دلداده که باشی نگران وصالی و تشابهت به معشوق. می توانی بروی پی تک تکِ تکه ها و هر روز یکی از تکه های تکاملت را سر جایش بگذاری و به تکامل برسی. و میتوانی طوری مهلت هایت را به عشق اسباب نجاتی که به آن دل بسته بودی بسوزانی که در نهایت تو را با پازل به هم ریخته بخرند یا به یک باره پازلت را برایت بچینند.
راه اول عاقلانه است و راه دوم عاشقانه و عشق امانتی ست که تنها انسان تقبل کرد و پذیرفت در سینه بنشاندش. گاهی دلت مهلتی میخواهد نه برای تکامل بلکه فقط برای بیشتر عاشقی کردن با کشتی نجاتی که در زیارتگاه خدا پهلو گرفته و در گودالی به گِل نه، که به خون نشسته بود.
من از بین تمام نشانه های ایمان پذیرفته ام یک نشانه بیشتر نداشته باشم آن هم عشق به تکه ای از خاک باشد که صاحبش ایمان را نشانه بود. به همین یک عشق قانعم که قناعت فراخی می آورد و خوشی.
اینجاست که می توانی سینه ی گر گرفته ات را به نسیم نَفَسی صاف کنی و رو به شتر سر نرسیده ی مرگ بگویی : نیا ! نیا که کربلا ندیده جان نمیدهم.
کربلا را که بدهند تکه های بعدی جور میشوند که عشق همیشه گره گشاست…
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%84-3
@sobhnebesht