eitaa logo
صبح امید رزن، درگزین و سردرود
296 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
556 فایل
هدف؛ همبستگی و انسجام برای تعالی فرهنگ و معارف اسلامی ضمن تشکر از مشارکت همه عزیزان؛ نظرات، پیشنهادات، انتقادات، پیامها، فایلها و... را میتوانید به آی دی های زیر ارسال نمایند: @salam_918 @rezaie_h واحد خواهران @niyayesh110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 تضمین رزق و روزی اهل علم 🔹 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بى گمان، خداوند متعال، روزىِ جوياى دانش را به طور ويژه، افزون بر آنچه براى ديگران تضمين كرده، به عهده گرفته است. 📗 منیة المرید، ص ۱۶۰: (رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّه َ تَعالى قَد تَكَفَّلَ لِطالِبِ العِلمِ بِرِزقِهِ خاصَّةً عَمّا ضَمِنَهُ لِغَيرِهِ). 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✍️ مترجم المیزان آیت الله موسوی همدانی در جلد اول تفسیر المیزان با اجازهٔ علامه طباطبایی داستانی را از زبان مرحوم علامه ذکر می‌کند که در اصل عربی این تفسیر وجود ندارد و خلاصه کلام اینکه: هنگامی که در نجف درس می‌خواندم برای من از تبریز ماهیانه‌ای می‌آمد و من با آن ماهیانه امرار معاش می‌کردم. یک وقتی که به علت اختلاف دو دولت ماهیانه ما قطع شد و پس‌انداز ما هم تمام شد.. دچار فقر شدید و تنگی معاش می شود.یک روز سر میز مطالعه نشسته بودم ناگهان همین فکر رشته افکار مرا پاره کرد که، تا کی تیرگی روابط بین ایران و عراق ادامه خواهد داشت، پولی نداریم و در غربتیم. به محض اینکه این فکر به نظرم رسید متوجه شدم که محکم درب خانه را کوبیدند. رفتم در را باز کردم، آقایی پشت درب بود با محاسن حنائی و قد کشیده، عمامه‌اش فرم خاصی بود لباسش هم همین‌طور به محض اینکه در باز شد گفت سلام علیکم –جواب سلام را دادم- آن مرد گفت من شاه حسین ولی هستم، خداوند تعالی می‌فرماید در این هیجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشته‌ام که تو حالا مطالعه ات را رها کردی و به فکر این افتادی که روابط ایران و عراق تا کی تیره می‌ماند و کی برای ما پول می‌رساند. خدا حافظ شما- من هم خدا حافظی کردم و درب را بستم آمدم تو، پشت میز نشستم آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم؛ [بعد از مدتی که به تبریز آمدم و برای زیارت اهل قبور رفتم] به قبری برخوردم که مشخص بود قبر محترمی است و حالی دارد، سنگ قبر را خواندم، دیدم بعد از احترامات زیادی نوشته مرحوم شاه حسین ولی، متوجه شدم که این همان آقایی است که در نجف آمده در منزل ما، تاریخ فوت را نگاه کردم دیدم حدود ۳۰۰ سال قبل است. از مسائلی که برایم روشن نشده بود این بود که شاه حسین ولی گفته بود خداوند فرموده ۱۸ سال تو را گرسنه نگذاشته‌ام ولی این تاریخ کجاست؟! چون حدود ۹ سال بیشتر نیست که در نجفم و حدود ۲۵ سال است که درس می‌خوانم. پس مبدأ این تاریخ کجاست. وقتی فکر می‌کردم متوجه شدم که درست ۱۸ سال است که من معمم شده‌ام و به لباس سربازی امام زمان (عج) درآمده‌ام. 📗 ترجمه تفسیر المیزان ۱، صفحه ۵۴۸ 📌 پ.ن: آیت الله شبیری زنجانی دام ظله در مجلد دوم از کتاب جرعه ای از دریا، ص۶۶۷ حاشیه‌ای بر جزئیات این مکاشفه یا معاینۀ مرحوم علامه طباطبایی ره ذکر کرده اند که خللی به اصل ماجرا وارد نمی کند (از جمله اینکه قبری که علامه در تبریز دیده قبر پسر شاه حسین ولی بوده و شاه حسین ولی ۵۰۰ سال قبل از ماجرای مذکور وفات یافته بوده است نه ۳۰۰ سال) لیکن آنچه قطعی است عنایت پروردگار متعال به طالبان علوم و به خصوص افرادی است که لباس مقدس سربازی امام زمان عج را به تن نموده اند. لذا بسیار نیکوست که هر طلبه ای گاه به گاه با خود خلوتی داشته و محاسبه کند چقدر در راه تحصیل علم به عنایات پروردگار متعال و نظر لطف امام زمان (عج) یقین داشته و دارد. @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 نامه امام علی به عثمان بن حنیف 💠 قسمت نخست 🔹 ای پسر حنیف! به من خبر رسیده كه مردی از جوانان اهل بصره تو را به مهمانی خوانده و تو هم به آن مهمانی شتافته‌ای، با غذاهای رنگارنگ، و ظرف‌هایی پر از طعام كه به سویت آورده می‌شده پذیراییت كرده‌اند؛ خیال نمی‌كردم مهمان شدن به سفره قومی را قبول كنی كه محتاجشان را به جفا می‌رانند و توانگرشان را به مهمانی می‌خوانند. 🔹 لقمه‌ای كه بر آن دندان می‌گذاری دقت كن، لقمه‌ای را كه حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افكن و آنچه را می‌دانی از راه‌های حلال به دست آمده بخور. معلومت باد كه هر مأمومی را امامی است كه به او اقتدا می‌كند و از نور علمش بهره می‌گیرد. آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده است. 🔹 معلومتان باد كه شما تن دادن به چنین روشی را قدرت ندارید، ولی مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنی و درستی یاری كنید. به خدا قسم من از دنیای شما طلایی نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیره‌ای برنداشته، و عوض این جامه كهنه‌ام جامه كهنه دیگری آماده نكرده‌ام... 📗 نهج البلاغه(فیض الاسلام)، نامه۴۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 پ.ن: چقدر این نامهٔ امیرالمؤمنین سوزناک است... عثمان بن حنیف یکی از سربازان امام معصوم زمان خویش محسوب می‌شود. بهترین کاری که ما طلاب و روحانیون می‌توانیم انجام دهیم این است که این نامه را از سوی مولایمان امام زمان عج برای خودمان فرض کنیم. ما که لباس سربازی حضرت را بر تن نموده‌ایم با خودمان خلوتی و محاسبه‌ای کنیم که کیفیت ارتباط ما با ایشان آیا بر مدار منویات ایشان است یا نه!! دقت کنیم وقتی مولایمان امام زمان عج نیز ظهور نماید جز بر طریقت آباء طاهرینش حرکت نخواهند نمود. لذا اگر مرد عمل هستیم تکلیف مشخص است، بسم‌الله... @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 نامه امام علی به عثمان بن حنیف 💠 قسمت دوم 🔹... و از زمين دنيا حتى يک وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخِ درخت بلوط ناچيزتر است. 🔹آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدک در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست. مرا با فدک و غير فدك چه كار! در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد؛ گودالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دست هاى گور كن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند. 🔹 من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناک ترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاه هاى آن ثابت قدم باشد. 🔹من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته‌های ابريشم براى خود غذا و لباس فراهم آورم؛ امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام‌های لذيذ برگزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند». آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين خوانند و در تلخى های روزگار با مردم شريک نباشم و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟... 📗 نهج البلاغه(فیض الاسلام)، نامه۴۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 پ.ن: چه سخنان پرمغزی! این سخنان از جانی صادر می‌شود که عمری در راه جهاد با نفس درد و رنج کشیده است. چقدر سوزناک است تعابیر امام علی... اوج بیانات این قسمت را می‌توان آنجا دانست که حضرت می‌فرماید آیا به عنوان "امیرالمؤمنینی" دل‌خوش کنم!!؟ اجازه بدهید متناسب با حال خودمان اینگونه بازگویش کنم: آیا به عنوان امام زمان خود را دل‌خوش کنیم!!؟ ولی هنگامهٔ پرهیزکاری و عمل، چنین قدم از مردم سادهٔ دین‌دار هم عقب‌تر باشم!!؟ آیا به این لباس دل‌خوش کنیم ولی در خلوت خود، نه نماز اول وقتی، نه نماز شبی، نه انس با قرآن و اشک و آهی... و از آن طرف همِّ واحدمان مدرک و مال دنیا و منصب و مقام باشد... پناه بر خدا... @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 نامه امام علی به عثمان بن حنیف 💠 قسمت سوم 🔹... آفريده نشده‌ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بى‌خبر است. 🔹آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازى گرفته‌اند؟ آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم؟ 🔹 گويا مى‌شنوم كه شخصى از شما مى‌گويد: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همين است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشيد درختان بيابانى، چوبشان سخت‌تر، و درختان كناره جويبار پوستشان نازک‌تر است. درختان بيابانى كه با باران سيراب مى‌شوند آتش چوبشان شعله‌ورتر و پر دوام‌تر است. 🔹من و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چونان روشنايىِ يک چراغيم، يا چون آرنج به يک بازو پیوسته‌ایم. به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مى‌شتابم، و تلاش مى‌كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده «معاويه» و اين جسم كج‌اندیش، پاک سازم تا سنگ و شن از ميان دانه‌ها جدا گردد. 🔹 اى دنيا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال‌هاى تو رهايى يافتم، و از دام‌هاى تو نجات يافته، و از لغزشگاه‌هايت دورى گزيده‌ام. 🔹 كجايند بزرگانى كه به بازی‌های خود فريبشان داده‌ای؟ كجايند امت‌هایی كه آن‌ها را با زر و زيور فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده‌اند؟... 📗 نهج البلاغه(فیض الاسلام)، نامه ۴۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 پ.ن: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این فرازهای نامه، با طرح سؤالاتی نفس خود را مورد خطاب قرار می‌دهد. او در مقام مربّی و پدری دلسوز است که می‌بیند فرزندش خطا کرده ولی گویا خود در معرض خطا قرار دارد و با عتاب و خطاب خویش، قصد دارد ذهن شاگرد و فرزند خود را بیدار کرده و او را از چنگال هزاررنگ دنیا نجات دهد... گویا دنیا با تمام جلوه‌هایش قصد فریب حضرت را دارد و حضرت نهیب می‌زند که ای دنیا از من دور شو... آری، راز همراهی علی و سربازی امام زمان عج تلبس به چنان نگرشی است... همراهی با ایشان تنها با لباس خاص پوشیدن و مکاسب و کفایه خواندن حاصل نمی‌شود... ما کجا، عثمان بن حنیف کجا! وقتی عثمان با آن عظمت اینگونه مورد غضب علی قرار می‌گیرد، پس وای بر ما!... تا فرصت باقی است هم‌نوا با علی علیه‌السلام بگوییم ای دنیا از من دور شو... @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 نامه امام علی به عثمان بن حنیف 💠 قسمت چهارم 🔹 اى دنيا به خدا سوگند اگر شخصى ديدنى بودى و قالب حس كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى كردم، به خاطر بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى و ملّت هايى كه آن‌ها را به هلاكت افكندى و قدرتمندانى كه آن‌ها را تسليم نابودى كردى و هدف انواع بلاها قرار دادى كه ديگر راه پس و پيش و ندارند. 🔹 امّا هيهات، كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد كرد! و آن كس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد! كسى كه از دام هاى تو رهائى يافت پيروز شد! آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت. 🔹 از برابر ديدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى و مهارم را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى. 🔹 به خدا سوگند (كه تنها ارادهٔ خدا در آن است) چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يک قرص نان هرگاه بيابم شاد شود، و به نمک به جاى نان خورش قناعت كند و آنقدر از چشم‌ها اشک ريزم كه چونان چشمه ای خشک در آيد و اشک چشمم پايان پذيرد... 📗 نهج البلاغه(فیض الاسلام)، نامه ۴۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 پ.ن: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این فرازهای نامه، همانند پهلوانی در میانهٔ میدان رزم و نبرد، رجز خوانده و هماورد می‌طلبد. مگر چه دشمنی در برابر علی قرار گرفته که این‌گونه مشغول رجزخوانی است؟! این دشمن دنیاست... دشمنی که به گفتهٔ حضرت ملتهایی را با آرزوهای طولانی به زبونی افکنده و راه پیش و پس را بر ایشان بسته است. آری، هرکس بر امواج خروشان دنیا سوار شد غرق گردید.... سپس حضرت راه رهایی از شرّ دنیا را تبیین می‌فرماید. حضرت می‌فرماید راه آن ریاضت دادن به نفس است، راه آن تمرین دنیاگریزی است. او قسم یاد می‌کند آن‌چنان نفس خود را ریاضت دهد که به خوردن قرص نانی راضی گردد و اشک را کمک خود در این راه عنوان می‌نماید. قربان آن اشک‌هایت ای امیرالمؤمنین... وقتی تو برای رهایی از دنیا خود را ریاضت داده و اشک بریزی پس وای برما... ما چه کنیم؟ علی جان، پدری نما و خودت دستگیری کن... یا علی... @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 نامه امام علی به عثمان بن حنیف 💠 قسمت پنجم (آخر) 🔹 آيا سزاوار است كه چرندگان فراوان بخورند و راحت بخوابند و گلهٔ گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز [همانند آنان] از زاد و توشهٔ خود بخورد و استراحت كند! چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده، و گلّه‌هاى گوسفندان را الگو قرار دهد. 🔹 خوشا به حال آن كس كه مسئوليّت‌هاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خريده، و به شب زنده دارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چيره شده بر روى زمين خوابيده و كف دست را بالين خود قرار داده، و در گروهى است كه ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهايشان به ياد پروردگار در حركت و با استغفار طولانى گناهان را زدوده‌اند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است». 🔹 پس از خدا بترس اى پسر حنيف، و به قرص‌هاى نان خودت قناعت كن، تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد. 📗 نهج البلاغه(فیض الاسلام)، نامه ۴۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌 پ.ن: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این فرازهای پایانی نامه، بار دیگر جان مطلب را به عثمان بن حنیف به عنوان سرباز و کارگزار خویش یادآوری می‌نماید... اصل و اساس مطلب این است که هر کسی در راه ادای مسئولیت خویش سختی‌ها و تلخی‌های مسیر را به جان بخرد. بهترین توشهٔ راه هم چنانکه حضرت می‌فرماید شب‌زنده‌داری و مناجات و ذکر پروردگار متعال و استغفارهای طولانی است. همین شب جمعه، بهترین فرصت است. دست التجاء به دامان پرمهر امام زمان زده و حضرتش را واسطه قرار دهیم، اقتداء به مولای متقیان نموده و با اشک و مناجات و استغفار توشهٔ راه بطلبیم... توشه برگیریم تا در وادی عمل بتوانیم سختی‌ها و تلخی‌های راه را جانانه به جان بخریم... @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 اندر احوالات شیخ انصاری (ره) 🔹️ شیخ انصاری ره در ایام طلبگی، با محصلی هم‌حجره بود. یک روز مختصر پولی به آن محصل داد تا برود و برای خودش و او نان بخرد. او رفت و وقتی برگشت، شیخ ملاحظه کرد که علاوه بر نان، مقداری حلوا هم خریده است. پرسید پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت قرض کردم. شیخ از خوردن حلوا امتناع و به نان خالی قناعت کرد. 🔹️ پس از آنکه شیخ به مدارج عالیه علمی و روحانی نایل شد، روزی همان محصل به محضر او رسید و سؤال کرد چه شد که تو این قدر ترقی کردی و من از تو عقب ماندم؟ شیخ فرمود: چون من با نان خالی ساختم و تو نساختی. 🔹️ هر سال بیش‌از صدهزار تومان (به پولِ یک قرن و نیم پیش) وجوه شرعیه برای او می­‌آوردند، در زندگی  به حداقل قناعت اکتفا می­‌کرد و از دنیا که رفت، مجموع دارایی او هفده تومان بود که نزدیک به همین مبلغ هم قرض داشت و بازماندگانش قادر نبودند حتی در حدود معمول و مرسوم هم برای او مراسم یادبود برگزار کنند و این کار را دیگران بر عهده گرفتند. 📗 کتاب مردان علم در میدان عمل: noo.rs/xvChu @Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 اندر احوالات شیخ آقابزرگ تهرانی (ره) 🔹️مرحوم آیت الله آقا بزرگ تهرانی ره به وارستگی، حرمت لهجه و آزادگی و آزادمنشی مشهور بود. با اين كه در نهايت فقر می‌زيست از كسی چيزی نمی‌گرفت. 🔹️ يكي از علمای مركز كه با او سابقه دوستی داشته است پس از اطلاع از فقر وی، در تهران با مقامات تماس می‌گيرد و ابلاغ مقرری قابل توجهی برای او صادر می‌شود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم به آيت الله آقا بزرگ داده می‌شود. 🔹️مرحوم آقا بزرگ پس از اطلاع از محتوا، ضمن ناراحتی فراوان از اين عمل دوست تهرانی‌اش، در پشت پاكت می‌نويسد: «ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بريم...» و پاكت را با محتوايش پس می‌فرستد. 📗 خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۶۱۵ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📌پ.ن: این بیان مرحوم شیخ آقابزرگ اشاره به غزل معروف حافظ دارد که: فرق‌ است‌ از‌ آب خضر‌ که‌ ظلمات‌ جای‌ اوست تا آبِ ما که منبعش الله اکبر است ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم با پادشه بگوی که روزی مقدّر است @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 اندر احوالات مرحوم مدرس افغانی (ره) ✅ مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی 🔹 مرحوم استاد مشهور ادبیات عرب در [زمان سکونتش در نجف]، حجره نداشت و شب‌ها در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين سلام الله علیه می‌خوابيد و روزها، اغلب در وادی السلام، در سايه ديوار قبور و حجره‌هاي آن، مدتي را به استراحت مي‌پرداخت. 🔹 وی می‌گفت سرور و خوشحالی من زمانی بود كه برای درس دادن به بعضی از آقازاده‌ها به مدارس يا منازل‌شان می‌رفتم. گاه اتّفاق می‌افتاد كه من در آن هوای گرم برای تدريس پيش آنها می‌رفتم ولی به من می‌گفتند امروز حوصله نداريم؛ باشد براي فردا! 🔹 روزی از روزها در وادی‌السلام در شدّت گرما، شديداً احساس تشنگی كردم. اين طرف و آن طرف دنبال آب بودم. ديدم كمی آب در حال جريان است؛ بدون اين كه به فكرم برسد كه اين نواحي كه چشمه ندارد. در حال نوشيدن آب بودم كه ناگهان عربی فرياد زد: چه كار می‌كنی؟ چرا از اين آب می‌خوری؟ گفتم: خيلی تشنه بودم. گفت: اين آب مرده‌شورخانه است. 🔹 از اين وضع چنان منقلب و دل شكسته شدم كه از همانجا به حرم مطهر اميرالمؤمنين سلام‌الله‌علیه رفتم و گريان تا صحن مطهر حضرت دويدم و پشت در صحن -كه ظهرها بسته می‌شد- ايستادم تا در باز شد و خود را مقابل ايوان رساندم و روبه‌روی ضريح مطهر ايستادم و با زبانِ دل شروع كردم با مولايم حرف زدن؛ 🔹 گفتم: «آقا جان! اگر من در اين شهر غريبم، در شهر خود كسي بودم. يا اميرالمؤمنين! اين قدر مرا تحت فشار قرار داده است. من مهمان شمايم. شما كه می‌دانيد من آنجا كسی بودم. آيا اين است اسم هم جواري مولا جان؟ آيا اينگونه با پناهندگان درگهت رفتار می‌كنی؟» 🔹 گوشه‌ای نشستم. بعد از گذشت چند ساعت، ديدم شخصی آمد نزديكم و گفت: شما شيخ محمدعلی هستيد؟ گفتم: بله. گفت: آقا شما را می‌خواهد. گفتم: آقا كيست؟ گفت: آقای سيد ابوالحسن (اصفهانی). گفتم: آقای سيد ابوالحسن از كجا مرا می‌شناسد؟ از من چه می‌خواهد؟ گفت: نمی‌دانم. وقتی خدمت ايشان رسيدم، با خنده سؤال كرد: شما شيخ محمدعلی هستی؟ گفتم: بله. گفت: مَثَل من مَثَل سقّاست كه مشک آب را بر دوش دارد و به تشنگان آب می‌دهد. بعد دستور داد كه به مقدار كفاف به زندگی من رسيدگی شود. 📗 زندگینامه مرحوم مدرس افغانی b2n.ir/486268 @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 خاطره فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی از پدر 💠 این مبلغ را نذر شما کرده‌ام 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم... به واسطه بیماری‌ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطباء گرفته بودند و مثلاً بین گوشت‌ها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو. خب شکمبه‌ها را هم به جهت ارزان‌ترشدن و هم به جهت تمایل شخصی‌شان، پاک نکرده می‌گرفتند و خودشان پاک می‌کردند. از نیمه‌های شب چند ساعتی به حمام زیرزمین می‌رفتند و آن‌ها را خوبِ خوب تمیز می‌کردند و بار می‌گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمان‌شان بود، با هم میخوردیم... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی‌هایی که دعوت می‌شدند می‌گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبای‌شان می‌گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می‌کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و می‌بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت می‌کردیم...بماند... 🔹یک روز صبح گفتند: فردا خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه‌های فرعی گذرخان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یک‌بار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می‌شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سخت‌شان است که بروند؛ پذیرفتم همراهی‌شان کنم. بقچه‌ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می‌گفت. آن‌چنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته‌ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می‌گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط می‌کرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می‌کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نُچ ریزی گفتند و برگشتند به سمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من‌آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان به ما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقیقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی‌گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹 در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!» من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد)... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی حساب می‌دهد. به هر که اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آن‌را در جیبت بگذار » 📗 کانال ایتای حفظ و نشر آثار آیت‌الله حائری شیرازی: @haerishirazi @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 دعای یک سگ و توفیر توفیقات مرحوم حجت الاسلام شفتی اصفهانی (ره) 🔸 يكی از علماي ربّانی قرن دوازدهم مرحوم سيد محمدباقر شفتی رشتی معروف به «حجت‌الاسلام شفتی» است كه از مجتهدين برازنده و پرهيزكار بود. او در سال ۱۱۷۵ هـ.ق در چرزه طارم گيلان ديده به جهان گشود و در سال ۱۲۶۰ در سن ۸۵ سالگی در اصفهان از دنيا رفت. مرقد شريفش در كنار مسجد سيد اصفهان، معروف و مزار علاقه‌مندان است. 🔹 حجت‌الاسلام شفتی در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدری فقير بود كه غالباً لباس او از زيادی وصله به رنگ‌های مختلف جلوه می‌كرد، گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می‌كرد، ولی فقر خود را كتمان می‌نمود و به كسی نمی‌گفت. روزی در مدرسه علميه اصفهان، اجرت نماز وحشت بين طلاب تقسيم می‌كردند. وجه مختصری از اين ناحيه به او رسيد، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خريد و به مدرسه بازگشت، در مسير راه ناگاه در كنار كوچه‌ای چشمش به سگی افتاد كه بچه‌های او به روی او افتاده و شير می‌خورند، ولی از سگ بيش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حركت نداشت. 🔹 حجت‌الاسلام به خود خطاب كرد و گفت: اگر از روی انصاف داوری كنی، اين سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است؛ زيرا هم خودش و هم بچه‌هايش گرسنه‌اند، ازاين‌رو جگر را قطعه‌قطعه كرد و جلوی آن سگ انداخت. خود حجت‌الاسلام شفتی نقل می‌كند: وقتی كه پاره‌های جگر را نزد سگ انداختم گويی او را طوری يافتم كه سر به طرف آسمان بلند كرد و صدايی نمود. من دريافتم كه او در حقّ من دعا می‌كند. از اين جريان چندان نگذشت كه يكی از بزرگان، از زادگاه خودم «شفت» مبلغ دويست تومان برای من فرستاد و پيغام داد كه من راضی نيستم از عين اين پول مصرف كنی، بلكه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت، از او بگير و مصرف كن. 🔹 من به همين سفارش عمل كردم، به قدری وضع مالی من خوب شد كه از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يک روستا را در اطراف محله‌مان به نام گروند، به طور دربست خريداری نمودم كه اجاره كشاورزی آن در هر سال نهصد خروار برنج می‌شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من نان می‌خوردند. تمام اين ثروت و مكنت بر اثر ترحمی بود كه من به آن سگ گرسنه نمودم و او را بر خودم ترجيح دادم. 📗 کتاب داستان دوستان، نشر بوستان کتاب، چاپ ۶، ج ۵، ص ۱۹۰ (نوشته آیت الله محمدی اشتهاردی) @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 روحانیت و دنیاگرایی 📝 زنجیرهای برک و آیت‌الله کوهستانی (ره) 🔹 یکی از تجار متدین می‌گفت: یک روز من از آیت‌الله کوهستانی ره پرسیدم شما چگونه به این مقام زهد و تقوا رسیدید؟ 🔹 فرمود: به‌وسیله جهاد با نفس. سپس افزودند: نجف در صحن حضرت امیر علیه‌السلام حجره‌ای داشتم، مشغول تحصیل علم بودم و با کمال قناعت و سادگی زندگی می‌کردم. یک روز از جانب مادرم یک طاقه پارچه قبایی از جنس برک (پارچه‌ای نرم و ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی می‌دوزند) به دست من رسید. 🔹 از دیدن آن پارچه خوب و مرغوب بسیار احساس خوشحالی کردم، ولی ناگهان به فکرم رسید این قبای نو و قیمتی فردا از من عبای نو و قیمتی می‌خواهد، روز دیگر باید نعلین مناسب آن‌ها تهیه و این لباس‌های جدید و عالی خانه نو سپس اثاثیه نو می‌خواهند، بالاخره فکرم به اینجا رسید هر چه زودتر این «طاقه برک» تا مرا گرفتار هوا و هوس نکرده او را از خود دور کنم به همین سبب صبح زود آن طاقه پارچه را بردم به یک طلبه مستحقی دادم تا اینکه خیالم راحت شد. hawzahnews.com/x5j7K @Manahejj