9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مورچه و مورچه خوار
💢 مورچه و مورچه خوار از شخصیتهای به یادماندنی و مشهور کارتون پلنگ صورتی بودند.
💢 تعقیب وگریز بی نتیجه مورچه خوار برای گرفتن مورچه ای قرمز رنگ به نام چارلی که حتی از تماشای چندباره آن هم به خنده میافتادیم.
💢مورچه خوار با تمام پشتکارو ذکاوتی که به خرج میداد هر بار فقط خودش را بیچاره تر میکرد. داستان سوراخ فوری و اتوبوس جهانگردی را که یادتان هست؟
💢بعد ازدیدن کارتون، تکه کلامهای مورچه خوار سرزبان بچهها میافتاد: «از تو متنفرم سوراخ فوری»، «سلام سوسیس یه مورچه ندیدی؟»، «برگرد اینجا مورچه ، مزه اسپاگتی منو از بین نبر.» نقشه کشیهای مورچه خوار را با صدای مهدی آرین نژاد و صدای بی خیال وخمارآلود مورچه را با صدای حسن عباسی میشنیدیم.
این مجموعه کارتونی بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ تولید شدهاست.
#خاطرات_کاغذی
💫💥@sobhsadeq 💥💫
Chamedoon - Roozbeh Nematollahi.mp3
8.25M
#روزبه_نعمتاللهی
🎼چمدون
اینم یه پست خاص 👍
💫💥@sobhsadeq 💥💫
صبح صادق
💢 شهرداری تهران تو سالگرد حاج قاسم بنر «ما انتقام خواهیم گرفت» رو جلوی سفارت روباه پیر نصب کرده تا ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#داستان_آموزنده
🔆مطرب پير
🌺از منبر پايين آمد و مردم، مجلس را ترك مىگفتند . شيخ ابوسعيد ابوالخير امشب چه شورى برپا كرد!همه حاضران، محو سخنان او بودند و او با هر جمله كه مىگفت: نهال شوق در دلها مىكاشت .
🌺 اما من هنوز نگران قرضى بودم كه بايد مىپرداختم . وام سنگينى برعهده داشتم و نمىدانستم كه چه بايد كرد . پيش خود گفتم كه تنها اميدى كه مىتوانم به آن دل ببندم، ابوسعيد است . او حتما به من كمك خواهد كرد . شيخ، گوشهاى ايستاده بود و مردم گرد او حلقه زده بودند .ناگهان پيرزنى پيش آمد. شيخ به من اشاره كرد . دانستم كه بايد نزد پيرزن روم و حاجتش را بپرسم. پيرزن گفت: كيسهاى زر كه صد دينار در آن است، آوردهام كه به شيخ دهم تا ميان نيازمندان تقسيم كند . او را بگو كه در حق من دعايى كند . كيسه را گرفتم و به شيخ ابوسعيد سپردم. پيش خود گفتم كه حتما شيخ حاجت من را دانسته و اين كيسه زر را به من خواهد داد . اما ابوسعيد گفت: اين كيسه را بردار و به گورستان شهر ببر. آن جا پيرى افتاده است؛ سلام ما را به او برسان و كيسه زر را به او ده و بگوى: اگر خواستى، نزد ما آى تا باز تو را زر دهيم .
🌺شبانه به گورستان رفتم . بين راه با خود مىانديشيدم كه اين مرد كيست كه ابوسعيد از حال او خبر دارد، اما نياز من را نمىداند و بر نمىآورد . وقتى به گورستان رسيدم، به همان نشانى كه شيخ داده بود، پيرى را ديدم كه طنبورى زير سر نهاده و خفته است .به او سلام كردم و سلام شيخ را نيز رسانيدم . اما ترس و وحشت، پير را حيران كرده بود .
🌺 سخت هراسيد . خواست كه بگويد تو كيستى كه من كيسه زر را به او دادم و پيغام ابوسعيد را نيز گفتم . پير همچنان متحير و ترسان بود . كيسه را گشود و دينارهاى سرخ را ديد . نخست مىپنداشت كه خواب است، اما وقتى به سكههاى طلا دست كشيد و آنها را حس كرد، دانست كه خواب نمىبيند . لختى به دينارها نگريست، سپس سر برداشت و خيره خيره به من نگاه كرد . ناگهان به حرف آمد و گفت: مرا نزد شيخ خود ببر. گفتم برخيز كه برويم .
🌺بين راه همچنان متحير و مضطرب بود . گفتم: اگر از تو سؤالى كنم، پاسخ مىدهى؟ سر خود را به پايين انداخت. دانستم كه آماده پاسخگويى است . گفتم: تو كيستى و در گورستان چه مىكردى و ابوسعيد، اين كيسه زر، به تو چرا داد؟ آهى كشيد و غمگينانه گفت: مردى هستم فقير و وامانده از همه جا. پيشهام مطربى است و وقتى جوان بودم، مردم مرا به مجالس خود مىخواندند تا طنبور زنم و آواز بخوانم و مجلس آنان را گرم كنم. در همه جاى شهر، هرگاه دو تن با هم مىنشستند، نفر سوم آنان من بودم. اكنون پير شدهام و صدايم مىلرزد و دستم آن هنر و توان را ندارد كه از طنبور، آواز خوش برآرد . كسى مرا به مجلس خود دعوت نمىكند و به هيچ كار نمىآيم. زن و فرزندم نيز مرا از خود راندهاند .
🌺امشب در كوچههاى شهر مىگشتم . هر چه انديشيدم، ندانستم كه كجا مىتوانم خوابيد و امشب را سر كنم . ناچار به گورستان آمدم و از سردرد و شكسته دلى، گريستم و با خداى خود مناجات كردم و گفتم: خدايا!جوانى و توش و توانم رفته است . جايى ندارم. هيچ كس مرا نمىپذيرد .
🌺عمرى براى مردم طنبور زدم و خواندم و محفل آنان را آراستم و اكنون به اين جا رسيدم . امشب را مىخواهم براى تو بنوازم و مطرب تو باشم . تا ديرگاه مىنواختم و مجلسى را كه در آن خود و خدايم بود، گرم مىكردم . مىخواندم و مىگريستم تا اين كه خوابم برد.
🌺ديگر تا خانه شيخ راهى نمانده بود . پير همچنان در فكر بود و خود نمىدانست كه چه شده است .به خانه شيخ رسيديم . وارد شديم.ابوسعيد، گوشهاى نشسته بود . پير طنبور زن، بىدرنگ به دست و پاى شيخ افتاد و همان دم توبه كرد. ابوسعيد گفت: ((اى جوانمرد!يك امشب را براى خدا زدى و خواندى، خداوند رحمت تو را ضايع نكرد و بندگانش را فرمان داد كه تو را دريابند و پناه دهند .
🌺طنبور زن، آرام گرفت. ابوسعيد، روى به من كرد و گفت: (( بدان كه هيچ كس در راه خدا، زيان نمىكند. حاجت تو نيز برآورده خواهد شد .
🌺يك روز گذشت، شيخ از منبر و مجلس فارغ شده بود. در همان مجلس، كسى آمد و دويست دينار به من داد و گفت: اين را نزد ابوسعيد ببر. وقتى به خدمت شيخ رسيدم، گفت: اين دينارها را بردار و طلبكارانت را درياب!
📚حكايت
💫💥@sobhsadeq 💥💫
Alireza Eftekhari - 07 - Avaz E 2Bayti.mp3
1.26M
کاش می توانستم دردِتان را دوا کنم
همین دردِ دور بودن ها
دیر دیدن ها
دیگر ندیدن ها
همین که جسمِ مان بهاران است
و جانِ مان پاییز . .
شبتون پر از ارامش
💫💥@sobhsadeq 💥💫
#سلام_امام_زمانم
انتظار یعنی...
اینکه ببینـے در جایگاهی که هستی،
با توانایی هایی که داری...
چه کاری از دستت بر میآید تا برای امامزمان انجام بدهـے !
انتظار توقف نیست؛
حرکتی رو به جلوست...
#امام_زمان
💫💥@sobhsadeq 💥💫
#حدیث_روز
✍امام علی علیه السلام: اگر چشم، شهوت بين شود،دل از عاقبت بينى كور گردد
📚 غرر الحكم، ح ۴۰۶۳
💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جواب قشنگ حاج مهدی رسولی اهانت های وقیحانه یک عده به جانباز مدافع حرم
💫💥@sobhsadeq 💥💫