eitaa logo
صبح صادق
406 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
34 فایل
صبح صادق رسانه ای عمومی بر مبنای ارائه اخبار و اطلاعات درست و در جهت اعتلای فرهنگ عمومی و دینی است. همراه ما باشید تا ان شاءالله در راه ظهور صاحب و سرورمان قدمی هر چند کوچک برداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزو دارم امسال... 🌹🍂 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مورچه و مورچه خوار 💢 مورچه و مورچه خوار از شخصیت‌های به یادماندنی و مشهور کارتون پلنگ صورتی بودند. 💢 تعقیب وگریز بی نتیجه مورچه خوار برای گرفتن مورچه ای قرمز رنگ به نام چارلی که حتی از تماشای چندباره آن هم به خنده می‌افتادیم. 💢مورچه خوار با تمام پشتکارو ذکاوتی که به خرج می‌داد هر بار فقط خودش را بیچاره تر می‌کرد. داستان سوراخ فوری و اتوبوس جهانگردی را که یادتان هست؟ 💢بعد ازدیدن کارتون، تکه کلام‌های مورچه خوار سرزبان بچه‌‌ها می‌افتاد: «از تو متنفرم سوراخ فوری»، «سلام سوسیس یه مورچه ندیدی؟»، «برگرد اینجا مورچه ، مزه اسپاگتی منو از بین نبر.» نقشه کشی‌های مورچه خوار را با صدای مهدی آرین نژاد و صدای بی خیال وخمارآلود مورچه را با صدای حسن عباسی می‌شنیدیم. این مجموعه کارتونی بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ تولید شده‌است. 💫💥@sobhsadeq 💥💫
Chamedoon - Roozbeh Nematollahi.mp3
8.25M
🎼چمدون اینم یه پست خاص 👍 💫💥@sobhsadeq 💥💫
🔆مطرب پير 🌺از منبر پايين آمد و مردم، مجلس را ترك مى‏گفتند . شيخ ابوسعيد ابوالخير امشب چه شورى برپا كرد!همه حاضران، محو سخنان او بودند و او با هر جمله كه مى‏گفت: نهال شوق در دل‏ها مى‏كاشت . 🌺 اما من هنوز نگران قرضى بودم كه بايد مى‏پرداختم . وام سنگينى برعهده داشتم و نمى‏دانستم كه چه بايد كرد . پيش خود گفتم كه تنها اميدى كه مى‏توانم به آن دل ببندم، ابوسعيد است . او حتما به من كمك خواهد كرد . شيخ، گوشه‏اى ايستاده بود و مردم گرد او حلقه زده بودند .ناگهان پيرزنى پيش آمد. شيخ به من اشاره كرد . دانستم كه بايد نزد پيرزن روم و حاجتش را بپرسم. پيرزن گفت: كيسه‏اى زر كه صد دينار در آن است، آورده‏ام كه به شيخ دهم تا ميان نيازمندان تقسيم كند . او را بگو كه در حق من دعايى كند . كيسه را گرفتم و به شيخ ابوسعيد سپردم. پيش خود گفتم كه حتما شيخ حاجت من را دانسته و اين كيسه زر را به من خواهد داد . اما ابوسعيد گفت: اين كيسه را بردار و به گورستان شهر ببر. آن جا پيرى افتاده است؛ سلام ما را به او برسان و كيسه زر را به او ده و بگوى: اگر خواستى، نزد ما آى تا باز تو را زر دهيم . 🌺شبانه به گورستان رفتم . بين راه با خود مى‏انديشيدم كه اين مرد كيست كه ابوسعيد از حال او خبر دارد، اما نياز من را نمى‏داند و بر نمى‏آورد . وقتى به گورستان رسيدم، به همان نشانى كه شيخ داده بود، پيرى را ديدم كه طنبورى زير سر نهاده و خفته است .به او سلام كردم و سلام شيخ را نيز  رسانيدم . اما ترس و وحشت، پير را حيران كرده بود . 🌺 سخت هراسيد . خواست كه بگويد تو كيستى كه من كيسه زر را به او دادم و پيغام ابوسعيد را نيز گفتم . پير همچنان متحير و ترسان بود . كيسه را گشود و دينارهاى سرخ را ديد . نخست مى‏پنداشت كه خواب است، اما وقتى به سكه‏هاى طلا دست كشيد و آن‏ها را حس كرد، دانست كه خواب نمى‏بيند . لختى به دينارها نگريست، سپس سر برداشت و خيره خيره به من نگاه كرد . ناگهان به حرف آمد و گفت: مرا نزد شيخ خود ببر. گفتم برخيز كه برويم . 🌺بين راه همچنان متحير و مضطرب بود . گفتم: اگر از تو سؤالى كنم، پاسخ مى‏دهى؟ سر خود را به پايين انداخت. دانستم كه آماده پاسخگويى است . گفتم: تو كيستى و در گورستان چه مى‏كردى و ابوسعيد، اين كيسه زر، به تو چرا داد؟ آهى كشيد و غمگينانه گفت: مردى هستم فقير و وامانده از همه جا. پيشه‏ام مطربى است و وقتى جوان بودم، مردم مرا به مجالس خود مى‏خواندند تا طنبور زنم و آواز بخوانم و مجلس آنان را گرم كنم. در همه جاى شهر، هرگاه دو تن با هم مى‏نشستند، نفر سوم آنان من بودم. اكنون پير شده‏ام و صدايم مى‏لرزد و دستم آن هنر و توان را ندارد كه از طنبور، آواز خوش برآرد . كسى مرا به مجلس خود دعوت نمى‏كند و به هيچ كار نمى‏آيم. زن و فرزندم نيز مرا از خود رانده‏اند . 🌺امشب در كوچه‏هاى شهر مى‏گشتم . هر چه انديشيدم، ندانستم كه كجا مى‏توانم خوابيد و امشب را سر كنم . ناچار به گورستان آمدم و از سردرد و شكسته دلى، گريستم و با خداى خود مناجات كردم و گفتم: خدايا!جوانى و توش و توانم رفته است . جايى ندارم. هيچ كس مرا نمى‏پذيرد . 🌺عمرى براى مردم طنبور زدم و خواندم و محفل آنان را آراستم و اكنون به اين جا رسيدم . امشب را مى‏خواهم براى تو بنوازم و مطرب تو باشم . تا ديرگاه مى‏نواختم و مجلسى را كه در آن خود و خدايم بود، گرم مى‏كردم . مى‏خواندم و مى‏گريستم تا اين كه خوابم برد. 🌺ديگر تا خانه شيخ راهى نمانده بود . پير همچنان در فكر بود و خود نمى‏دانست كه چه شده است .به خانه شيخ رسيديم . وارد شديم.ابوسعيد، گوشه‏اى نشسته بود . پير طنبور زن، بى‏درنگ به دست و پاى شيخ افتاد و همان دم توبه كرد. ابوسعيد گفت: ((اى جوانمرد!يك امشب را براى خدا زدى و خواندى، خداوند رحمت تو را ضايع نكرد و بندگانش را فرمان داد كه تو را دريابند و پناه دهند . 🌺طنبور زن، آرام گرفت. ابوسعيد، روى به من كرد و گفت: (( بدان كه هيچ كس در راه خدا، زيان نمى‏كند. حاجت تو نيز برآورده خواهد شد . 🌺يك روز گذشت، شيخ از منبر و مجلس فارغ شده بود. در همان مجلس، كسى آمد و دويست دينار به من داد و گفت: اين را نزد ابوسعيد ببر. وقتى به خدمت شيخ رسيدم، گفت: اين دينارها را بردار و طلبكارانت را درياب!  📚حكايت 💫💥@sobhsadeq 💥💫
Alireza Eftekhari - 07 - Avaz E 2Bayti.mp3
1.26M
کاش می‌ توانستم دردِتان را دوا کنم همین دردِ دور بودن‌ ها دیر دیدن‌ ها دیگر ندیدن‌ ها همین که جسم‌ِ مان بهاران است و جان‌ِ مان پاییز . . شبتون پر از ارامش 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتظار یعنی... اینکه ببینـے در جایگاهی که هستی، با توانایی‌ هایی که داری... چه‌ کاری از دستت بر می‌آید تا برای امام‌زمان انجام بدهـے ! انتظار توقف نیست؛ حرکتی رو به جلوست... 💫💥@sobhsadeq 💥💫
امام علی علیه السلام: اگر چشم، شهوت بين شود،دل از عاقبت بينى كور گردد 📚 غرر الحكم، ح ۴۰۶۳ 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جواب قشنگ حاج مهدی رسولی اهانت های وقیحانه یک عده به جانباز مدافع حرم 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🍃حكايت كرده‏اند كه مردى در بازار دمشق، گنجشكى رنگين و لطيف، به يك درهم خريد تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند. در بين راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت: در من فايده‏اى، براى تو نيست . اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصيحت مى‏گويم كه هر يك، همچون گنجى است . دو نصيحت را وقتى در دست تو اسيرم مى‏گويم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‏گويم . 🦋مرد با خود انديشيد كه سه نصيحت از پرنده‏اى كه همه جا را ديده و همه را از بالا نگريسته است، به يك درهم مى‏ارزد . پذيرفت و به گنجشك گفت كه پندهايت را بگو. 🦋گنجشك گفت: نصيحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگين مباش؛ زيرا اگر آن نعمت، حقيقتا و دائما از آن تو بود، هيچ گاه زايل نمى‏شد . ديگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هيچ توجه نكن و از آن درگذر . 🦋مرد، چون اين دو نصيحت را شنيد، گنجشك را آزاد كرد . پرنده كوچك بركشيد و بر درختى نشست . چون خود را آزاد و رها ديد، خنده‏اى كرد . 🦋مرد گفت: نصيحت سوم را بگو!گنجشك گفت: نصيحت چيست !؟اى مرد نادان، زيان كردى . 🦋در شكم من دو گوهر هست كه هر يك بيست مثقال وزن دارد . تو را فريفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى‏دانستى كه چه گوهرهايى نزد من است، به هيچ قيمت، مرا رها نمى‏كردى . 🦋مرد، از خشم و حسرت، نمى‏دانست كه چه كند. دست بر دست مى‏ماليد و گنجشك را ناسزا مى‏گفت. 🦋ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت: حال كه مرا از چنان گوهرهايى محروم كردى، دست كم، آخرين پندت را بگو. گنجشك گفت: مرد ابله!با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اينك تو غمگينى كه چرا مرا از دست داده‏اى . 🦋 نيز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذير؛ اما تو هم اينك پذيرفتى كه در شكم من گوهرهايى است كه چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال، گوهر با خود حمل كنم!؟ 🦋پس تو لايق آن دو نصيحت نبودى و پند سوم را نيز با تو نمى‏گويم كه قدر آن نخواهى دانست . اين را گفت و در هوا ناپديد شد .  پند گفتن با جهول خوابناك - - تخم افكندن بود در شوره خاك 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️راهکارهایی برای گشودن گره های زندگی 🎙استاد عالی 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاز و هود برق میزنه هاااا سینک و هر چیز استیلی که دارید😍🥰 در کابینت ها نگم براتون😉🙃😊 داخل فر و مایکروفر🤭🤭🤭🤭🤭 لیمو خاصیت چربی زدایی داره به عنوان یه چربی زدای خانگی میتونید از این ترکیب درست کنید👏👏👏 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا دروغ خوبه ! به مادرِ کم طاقت باید دروغ گفت : باید بهش بگی حالم خوبه غذا خوبه هواخوبه دلمون خوشه وقتی مادرخوب باشه ، یعنی همه چیز خوبه ... حل دل منم خوبه.... 😔😔😔😔 💫💥@sobhsadeq 💥💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸 روایت یک عکس ویژه از حاج قاسم! ➖تا حالا بهش دقت کرده بودید؟ 💫💥@sobhsadeq 💥💫
به وقت پدر . . .💔 حضور فرزندان شهید حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان 💫💥@sobhsadeq 💥💫
🥀ماجرای ماکت حاج قاسم در پشت میز دخترش به نقل از ایرنا 🔰نرجس یک ماکت از چهره پدر را در اتاق محل کارش بر روی میز گذاشته و بر روی سر سردار یک چفیه انداخته است؛ وقتی وارد اتاق می‌شوی فکر می کنی کسی پشت میز نشسته است؛ از او در مورد این ماکت که آن را جلوی میزش گذاشته می پرسم؛ او با خنده می‌گوید: وارد مسائل خصوصی می شوید؛ به گفته قرآن شهدا زنده و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند؛ هر جا که هستم و هر کاری که انجام می دهم حضور ایشان را به صورت قلبی احساس می کنم؛ ماکت پدر در اتاقم به من احساس قوت قلب می دهد؛ و به من گوشزد می کند که در این مسئولیت حواسم باید جمع باشد؛ در خود نمی‌بینم پشت آن میز بنشینم؛ به همین دلیل هیچگاه پشت آن میز نمی نشینم. پدرم زندگی را زندگی می کرد؛ و از همه لحظات عمر خود بهره برد؛ ایشان معجون یا سیمرغی از شهداست که حیات شریف آنها را درک کرد؛ سیر تعالی بابا ۴۰ سال بود؛ از قاسم شروع و با رسیدن به حاج قاسم تمام شد. 💫💥@sobhsadeq 💥💫