شجاعت
بهمناسبت روز جهانی روبهروشدن با ترسها
شجاعت از آن دسته مفاهیم است که خودش به خودی خود معنای سرراست ندارد و باید برای اِدراکش به مفاهیم متضادش رویآور شویم، همچنانکه قدما هم گفتهاند تعرف الاشیاء باضدادها، یعنی پدیده با ضدش شناخته میشود.
شجاعت یعنی نترسبودن و نترس یعنی کسی که ترس ندارد؛ اما مگر ترسْ بیعلت و بیهوده است؟! مگر میشود بدون آنکه علت ترس را نمود و زدود، آن را نداشت یا خود را از آن بازداشت؟!
ترسْ سازوکار طبیعی و هشدار خودکار ذهن است تا انسان بتواند پیش از گرفتارشدن در مهلکه از آن بگریزد یا هنگام گرفتارآمدن توانَش را برای نجات متمرکز سازد. این احساس، این ترس، از آغاز پیدایش انسان با او بوده است؛ بسیار پیشتر از آنکه انسان بتواند مفهوم ترسنداشتن را در ذهنش تصور کند و برایش واژه بسازد.
حال اگر چنین است، شجاعت چه میشود؟
چنانکه اشاره کردم، ترس در انسان بهصورت غریزی و خودکار درآمده و با هر اندکنشانه و خردهبهانه به کار میافتد. ریشۀ بسیاری از ترسها به همان اوان دوران غارنشینی برمیگردد و بهاقتضای همان دورانْ فعال میگردد؛ اما اکنون که انسانْ شهرنشین شده و اقتضای زندگی تغییر کرده، بسیاری از آن تهدیدات و تمهیدات دوران غارنشینی بیمعنا گشته و خودبهخود آن کهنترسها رنگ غلظت باخته.
اگر شماری از ترسهای همیشگی و درهمتنیده با بقای انسان را استثنا در نظر بگیریم، درمییابیم که انبوهی از ترسهای انسانِ اکنون یا در زمرۀ همان کهنترسهای برآمده و بازمانده از دوران غارنشینی است و امروزه دیگر توجیهی ندارد یا امروزه هم موجه و بجاست، اما میشود با آن درآویخت.
اما... مسئله همین درآویزی و چندوچون آن است. همین چندوچون درآویزی با ترس است که گاهْ شجاعت را به حماقت نزدیک میکند و گهگاه آن را با خود حماقت تاخت میزند. نکته اینجاست که ترس حتی اگر ناموجه باشد، بههرحال بیعلت نیست و اگر انسان این علت را نادیده انگارد و نیازموده و ناسنجیده ترس را نابوده پندارد، آنگاه سخت آسیب میبیند و چهبسا بقای خود را نیز دیر یا زود به خطر میاندازد.
پس چاره چیست؟
ترس از ضعف است و ضعف از ترس. این دو در چرخهای همیک را تمدید و تشدید میکنند. باری باید این چرخه را از نقطۀ ترس شکست و باری از نقطۀ ضعف؛ اما اگر ترس شکنگاهِ این چرخه باشد، باید نخست علتش را جُست، سپس آن علت یا همان ضعف را نابود نمود و تازه آنوقت حصار ترس را از حریم خود زدود.
آز و نیاز مهمترین ضعف است و برنیامدن آن مهمترین ترس انسان. پس انسانِ سراسر آز و سراپا نیاز چگونه میتواند نترسد وقتی در برنیامدن هر نیازش آسیبها بدو میرسد؟! اینجاست که جز وارستگی، گریزراه و گزیرگاهِ دیگری به نظر نمیرسد. وارستگی نیز چونان شجاعت، از همان مفاهیم یکلنگهپای بیمعنایی است که تنها با اضدادش معنا مییابد. وارستگی در مقابل وابستگی است.
وابستگی یعنی اگر آن دلخواهْ موجود و دستیاب بود که هیچ؛ لیک اگر موجود یا دستیاب نبود، آسیب میآید و از پسش ضعف و واپسش ترس، و همین ترس با خودش ضعف میآورد و همان ضعفْ در پیاش آسیب.
اما مگر میشود نیاز نداشت و همهچیز را به خود واگذاشت؟! این محالْ دعوی صوفیان است. آناناند که بود و نبود را یکی میگیرند و نیاز و اَغراض از درون برمیگیرند، و خواه موجود و دستیابْ خواه نابود و نایاب، دست از همهچیز و همهکس میشویند.
وارستگی اما این نیست. وارستگان اگر موعودْ موجود و دستیاب باشد از آن بهره میبرند، ولی طوری به کارش میبرند که برای خود وابستگی به بار نیاورند و در نبود موعودِ خویش آسیب نخورند و در پسش لاجرم زجرِ ضعف به جان نخرند و از پیاش ناگزیر ترس بر دل ننهند.
پس، پیش از میل به شجاعت، نیل به وارستگی لازم میآید، وگرنه نقض غرض میشود و شجاعت به حماقت میگرود.
نویسنده: #معین_پایدار
#تأملات #زندگی #مفاهیم #خودیاری
پایگاه خبریفرهنگی «صبح شهرضا»
🆔 @sobhshahreza