#رمانریحانه
#پارت ۶۷
بعد چند دقیقه محمد حسین و کوثر و آسیه خانم وارد بیمارستان شدن.
آسیه خانم گریه میکرد !
اومدن سمت ما.
آسیه خانم:سلام .
محمد حسین:سلام
–سلام
بابا:سلام .
مامان کوثر گریه می کرد.
کوثر:ایشالا که محمد هادی زود خوب میشه.
آسیه خانم رو به مامان کرد گفت:محمد هادی جوونه!ایشالا زود به هوش میاد ، ایشالا زود از کما بیرون میاد...
مامان تا این حرف رو شنید رو به من کرد و گفت.
مامان:ریحانه! محمد هادی توی کماست؟
سرم رو انداختم پایین،اشک هام جاری شد.
–بله!
مامان شروع کرد به گریه....
کوثر و آسیه خانم سعی می کردن مامان رو آروم کنند.
من رفتم داخل بیمارستان.
دکتر اجاره داد یکی وارد اتاق بشه.
چون دکتر می گفت محمد هادی صدا هارو می شنوه می خواستم باهاش صحبت کنم.
وارد اتاق شدم.
نشستم روی صندلی ،کنار تخت محمد هادی.
–سلام داداشی.
دلم واست تنگ شده!
چرا مراقب خودت نبودی؟
محمد هادی اومدم ازت معذرت بخوام!
بابات همه چیز.
بابات گیر هایی که بهت دادم،نیش زبون هایی که بهت زدم داد هایی که سرت کشیدم،بابت همه چیز ازت معذرت می خوام.
تو از بچگی با من مهربون بودی !
با من آروم و مهربون حرف میزدی ،ولی من همیشه سرت داد می کشیدم !
هیچ وقت باهات بازی نکردم چون دلم می خواست با دوست هام باشم، ولی تو هیچی بهم نگفتی.
همیشه یواشکی خوراکی می خوردم و به تو نمی دادم ولی تو همیشه حتی سهم خودت رو هم به من میدادی!
محمد هادی من رو ببخش!
من خواهر خوبی واست نبودم، تو همیشه مهربونی می کردی ولی هیچ وقت هیچ جوابی از من نمی گرفتی،من جوابت رو با خشونت می دادم،برای همین وقتی بزرگ تر شدیم ارتباط مون باهم کم شد.
ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حق ۳ساله ات بطلب حسین جان
#حدیثانھ˘˘🌿'!
❪امیرالمۇمنين ' بهترین زندگی را ڪسے دارد کہ مردم در زندگی او خوب زندگی میکنند 💕'!❫
🎙 رهبر معظم انقلاب:
طبيب خودتان باشيد. بهترين كسى كه میتواند بيماریهای روحی را تشخيص دهد، خودمان هستيم.
روى كاغذ بنويسيد:
حسد، بخل، بدخواهى، تنبلى، بدبینی و...؛ اگر بیماریهای ما اینهاست، اینها را روی کاغذ بیاوریم.
یکی یکی این بیماریها را تا آنجایی که بشود، برطرف کنیم. اگر برطرف نکنیم، این بیماریها مهلک خواهد شد؛ هلاک معنوی و واقعی. ۷۱/۱۲/۰۴
همیشه میگفت: به حجـــاب
احترام بگذارید که حفظ آرامش
و بهترین امر به معروف برای شماست
#شهید_ابراهیم_هادی
چادر برای زن یک حریمه
یک قلعه ویک پشتیبان است...
از این حریم خوب نگهبانی کنید...
#ݥڌاڣعچاڌڔݥ
4_5900078711469770916.mp3
7.4M
📝 داستان علیابنمهزیار
👤 حجتالاسلام #دارستانی
📌 #امام_زمان
#رمانریحانه
#پارت ۶۷
–همش به خاطر من بود،من رو ببخش!
خانم پرستار وارد اتاق شد گفت که باید از اتاق بیرون برم.
وقتی از اتاق رفتم بیرون چشمام خیسه خیس بود.
کوثر پشت در نشسته بود.
کوثر:اومدی؟
–آره!
نشستم کنار کوثر.
–کوثر!
کوثر:جانم؟
–من اصلا خواهر خوبی برای محمد هادی نبودم!
کوثر:چرا،بودی!
–نه،اون تا ۱۰_۱۲سالگی با من خیلی مهربونی می کرد،خیلی! ولی من اصلا باهاش خوش رفتار نبودم، درسته با رفقا مهربون بودم ولی بو او اصلا!اون همیشه به فکر من بود وقتی می خواست یه چیزه خوش مزه بخوره حتما من رو صدا می کرد وقتی می خواست یه فیلمه قشنگ ببینه بدون من نمی دید اما من چی?...محمد هادی بعد که دید من بهش محبت نمی کنم ناراحت شد،ولی هیچ وقت بهم بدی نکرد...این اواخر هم درسته خیلی مهربونی نمی کرد ولی بد اخلاقی نمی کرد،نیش زبون نمی زد،اما من یو سره داد میزدم بهش می گفتم تنبل.
کوثر:......
منم گریه میکردم.
کوثر:پاشو بریم بیرون.
–بریم .
رفتیم بیرون.
آسیه خانم رو به مامان و بابا گفت:بیاین بریمخونه ما...
شهاب:آره خاله شما و ریحانه و بابا با آسیه خانم اینا برین خونه.
–من می مونم.
شهاب:ریحانه برو.
کوثر:ریحانه یعنی چی؟بیا بریم!
محمد حسین:من و شهاب جان می مونیم شما برید.
بابا:محمد حسین جان شما برو من و شهاب می مونیم.
آسیه خانم:شهاب جان هم بیان، محمد حسین می مونه!
شهاب:وای!خانوم ها برن آقایون وایسن.
کوثر:بله.
رفتیم خونه کوثر اینا.
نشستم روی مبل...
آسیه خانم:راحت باشید...مثل خونه خودتون،بابای کوثر هم رفته مسافرت و خونه نیست،می تونید لباس هاتون رو عوض کنید!
مامان:ممنون.
ادامه دارد.....
#رمانریحانه
#پارت ۶۸
کوثر:ریحانه پاشو بیا اتاق من !
–باشه.
رفتیم توی اتاق کوثر.
کوثر:دو روزه بیمارستانی یکم استراحت کن.
–باشه.
کوثر:بیا روی تخت من دراز بکش.
–نه،روی زمین می خوابم.
کوثر:چرا؟؟؟؟
–اینطوری بهتره.
کوثر:آخه تو که عادت نداری.
–چه فرقی داره؟؟؟؟؟
کوثر:هرطور راحتی، الان پتو و بالشت میارم برات.
–ممنونم.
کوثر:خواهش میکنم.
مانتو م رو در آوردم.
کوثر چند دقیقه با بالشت و پتو اومد.
کوثر:بفرمایید.
–مرسی!
گرفتم خواییدم.
چند ساعت بعد خود به خود بیدار شدم.
پتو را تا کردم و همراه بالشت روی تخت گذاشتم.
رفتم لب پنجره.
تقریبا هوا تاریک شده بود.
گریه م گرفت!
توی همین لحظه کوثر وارد اتاق شد.
کوثر:عه،بیدارشدی؟
–آره.
کوثر اومد نزدیک تر کنار من ایستاد.
کوثر:گریه کردی؟؟؟؟
جواب ندادم.
کوثردستم رو گرفت و آروم سمت خودش کشید.
کوثر:بیا بشین!
نشستم کنارش روی تخت.
کوثر:ریحانه اینقدر گریه نکن.
–کوثر تک خودت رو جای من بزار!فکر کن دور از جون داداشت روی تخت بیمارستان خوابیده، رفته توی کما،می تونی آروم خوشحال و خندان بشینی؟تازه شاید تو بتونی ،چون تو همیشه با داداشت مهربون بودی! مثل من نیستی که ....
ادامه دارد.....
#رمانریحانه
#پارت ۶۹
کوثر دستش رو انداخت دور گردنم و سرش رو گذاشت روی شونم..
توی همین لحظه صدای در بلند شد.
کوثر:بفرمایید.
آسیه خانم اوند داخل.
آسیه خانم:دخترا بیاید یه چیزی بخورید.
–ممنون ،من میل ندارم.
کوثر:نمیشه که ریحانه،بیا یه چیزی بخور!
آسیه خانم:اینطوری ضعیف میشی دخترم.
–چشم.
رفتم و سر میز نشستم.
یکم غذا خوردم.
بعد رفتم و روی مبل نشستم .
گوشیم زنگ خورد.....
نسیم بود.
جواب دادم.
–جانم؟
+سلام عزیزم.
–خوبی نسیم جان؟
+ممنون عزیزم،شنیدم محمد هادی تصادف کردن،از شهاب شنیدم....
–آره،درسته...
+آخی،الهی...شهاب گفت توی کماست .
اشک هام جاری شد.
–آره.
+ببخشید ریحانه جان،نمی خواستم ناراحتت کنم !ولی اصلا ناراحت نباش من مطمئنم چون جوونه زود به هوش میاد.
–نه عزیزم، ایشالا که اینطوری باشه.
+مطمئنم هست...
–عزیزمی.
+راستی اگه کاری از دست ما بر می اومد حتما بگید.
–چشم.
+چشمت بی گناه عزیزم.خوب کاری نداری ؟
–نه،منونم که زنگ زدی.
+پس اگه کاری نداری خداحافظ.
_خداحافظ
ادامه دارد...
#ٺلݩگࢪ
🌱^-^
بندھ اےباخداگفٺـ:اگࢪ سرنۅشٺ
مࢪا نۅشٺہ اے،
ݒس ݘࢪا دعاڪݩم؟🙂
خداگفٺ:
شاێد نۅشٺہ باشم
هࢪݘهـ دعاڪند☺️🌸
#خداجون 🌱
🆔 @barbaleshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز گهواره تا گور
چادری💗
هستم بدجور✌️🏻
@barbaleshohada
°•🖤🍃°•
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم
دو قدم روضه بخوانم
دو قدم گریه کنم 😭
#جامانده 🥀
#پروفایل
💔@barbaleshohada
°•🖤⃝⃡❥•°
-
دلِمـٰانعَـجیـبهَـوآۍِ😔🖐🏻
قَـدمزَدن…🦋
درایـنخیـٰابـٰانهـٰاراڪَردِهاَسـت💔
🆔 @barbaleshohada
❥ ارباب من
کاروان پیاده ات در راه است...
من ولی هنوز در اینجا... مانده ام💔
❥ ارباب من
میدانم که تک تک بی قراری هایم..
اشک هایم...
و شب بیداری هایم را میبینی 😭😭
و من!
دلخوشم به مستحبی که
جوابش واجب است..🌱
#جامانده✋ #اربعین
🆔@barbaleshohada
.•❤️🌿✨•.
چآدرٺ رآ بر زمیݩ کمتر بدھ تآب
آسمآن دآرد پر از حسرٺ تمآشآ میڪند🌤
#ریحانه 🦋
#چادرمشڪے
@barbaleshohada
ـ|ـمـٰایِیمبُـزࢪگشُـدِھےِ
خـٰانِدانِحُـسِیناِبـنعلۍ،
ـ|ــلُـطفمـٰادَرَشاسـت
ڪِہچـٰادُربَـرسَـردآرِیم...!'
#چآدرانھ
•.🌸➺@barbaleshohada
-دادمیزدندسرامامشانکه:
-مگرکوفیانمردهاندکهصلحمیکنی،حسن؟
-وحسینآمدتاثابتکندخیلیوقتاستکهمرده اند!🌿`
#هفتمصفر
#سالروزشهادتامامحسنمجتبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غریب تر از حسین علیه السلام🥀💔
#امامحسنمجتبی
💔⃢🕊↫ #تلنگرانھ
🚫 #مهم
خیلیجاهامیبینیمکهنوشته کپی باذکر ۱۰۰ صلواتمجازاست ⛔️😳
کپی بیوحرام😐
حقالناس😳🤯.
.
بابادستبردارینتو رو قرآن‼️
مگه شماها مرجعتقلیدین که حکممیدین
چیحرومه چیحلال❓
مذهبیهامونمدارنبهفنامیرن😐
میدونیدما دوازدهملیون سایتمستهجن داریم🔪😕
کهکپیازشونکاملاازاده😐💣
بعداونوقت جوونما مثلا اومده برای امام زمانش کار کنه
اسمشم گذاشته سرباز گمنامامامزمان🙄
بعدنوشته کپیحرام (حالاخودشم پستو از یه کانال دیگه کپیکرده)😐
در مقابل اون دوازده سایت مستهجن یه کانال خوب وآموزنده همکه داریم کپیازشحرومه😔
دیدمکمیگما🔍
دوستعزیزپخشکردنیهمطلبخوب
خودشصدقهجاریست...🙃