eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
احیانا قصد ندارید زیاد مون کنید؟😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجۍقبل‌ازشہادت،🕊 ‌گمنام‌است.✋🏻
⚠️ 📛بزرگی‌میگفت⇣ هروقت‌خواستی‌گناه‌کنی‌یک‌چوب‌ کبریت‌رو،روشن‌کن‌و‌زیر‌یکی‌از‌انگشتات بگیر...‼️ ⭕️اگه‌تحملش‌روداشتی‌بروگناه‌کن♨️ 🔥میدانیم‌که‌آتش‌جهنم‌هفتادبارازآتش دنیاشدیدترهست🔥 💢پس‌چراوقتی‌تحمل‌آتش‌دنیارا نداریم‌به‌این‌فکرنمیکیم‌که‌خودرااز آتش‌جهنم‌نجات‌دهیم⁉️ ღـیدانهـ
˼💕☁️˹ ﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍ كسى‌كه‌ميگه‌میتونم ‹.🦋🍉.› و‌كسى‌كه‌ميگه‌نميتونم جفتشون‌درست‌فكر‌ميكنن . . . ما‌تبديل‌ميشيم؛ ‹.🍶🌸.› به‌همون‌چيزى‌كه‌فكر‌ميكنيم. تصميم‌بگير‌چی‌ميخوای، و‌جهان‌از‌سر‌راهت‌كنار‌میره ˘-˘‹.🍦💛.› ⤹⿻꧇) ! ·⊰ رویاهاتو دنبال کن .☂. ꧇) ! ◌ - - - - - - - - - - - - - - - - - ◌
https://harfeto.timefriend.net/16374809934428 اینم ناشناس کانال....💋
🥀 ° ساده‌پوش‌بود‌ ° دو‌تا‌پیراهن‌بیشتر‌نداشت. ° گاهےاوقات‌ما‌اعتراض‌مےڪردیم ° و‌مےگفتیم: خب! ° یہ‌دست‌لباس‌نو‌بگیر ° اینا‌خیلے‌ڪهنہ‌شده... ° مےگفت: دلیلےنداره.. ° همین‌ڪہ‌تمیز‌و‌مرتب‌باشہ،خوبہ ° هنوز‌قابل‌استفاده‌است... ♥️ @dokhtarane_mahdavi313
خونه ی خاله الناز رو سکوت بر داشته بود....مامان داشت کار های خونه رو انجام می‌داد و غذا می خورد و از سکوت های محض و چشم های خیسش معلوم بود که آروم گریه میکنه، منم با اینکه خودم به زور مقاومت میکردم تا گریه نکنم داشتم به خاله الناز دلداری می دادم .... –خاله جون....حدیثه قلب پاکی داشت،انشالله اون دنیا جاش خوب باشه. خاله الناز:ایشالا ... منم رفتم تا به مامان کمکم کنم ،اما سر درد شدیدی داشتم و مجبور شدم بخوابم....وقتی بیدار شدم ساعت۶ بود،سبحان و سجاد و اومده بودند و خیلی ساکت روی مبل نشسته بودند... مامان:بیداری شدی؟؟؟ –بله. سبحان:سلام. سجاد:سلام فاطمه زهرا. –سلام مامان:بچه ها بیاید غذا بخورید. سبحان و سجاد رفتن سر میز. مامان:پارمیس تو هم بیا مامان... از روی مبل بلند شدم و رفتم سر میز .... سجاد و سبحان اینقدر ناراحت بودن که متوجه نشدند مامان منو پارمیس صدا کرد. یکم از غذایی که مامان درست کرده بود خوردم. –مامان من یه سر میرم خونه.... مامان:باشه ،فقط یه سری لباس و وسیله برای من بیار.... –چشم. از روی صندلی بلند شدم و شالم رو سر کردم و کیفم رو برداشتم و رفتم سمت در. سبحان:من می رسونم تون. –خیلی ممنون، مزاحم شما نمی شم خودم میرم... سبحان:زحمتی نیست!من می رسنمتون. –ممنونم. با سبحان رفتیم پایین من جلوی در وایسادم تا سبحان ماشین رو بیاره.... وقتی سبحان ماشین رو آورد سوار شدم،تا خود خونه حتی یک کلمه هم حرف نزدیم.... حدودا ۱۰دقیقه بعد رسیدیم خونه ی ما.... –ممنونم سبحان: خواهش میکنم،من اینجا صبر میکنم تا شما بیاید و برسونم تون.... –نه،شما برید....ممکنه کار من طول بکشه.... سبحان:ایراد نداره،من صبر میکنم. –نه...این طوری که نمیشه....پس حد اقل بیاین داخل. سبحان: نه دیگه...من همینجا می مونم. –ای خداااا...اصلا من اشتباه کردم با شما اومدم،تشریف بیارید داخل.. سبحان:حالا که اسرار میکنید چشم. سبحان رفت و ماشین رو پارک کرد و اومد و رفتیم بالا. @dokhtarane_mahdavi313
با سبحان سوار آسانسور شدیم و رفتیم‌بالا، من در رو باز کردم. –بفرمایید داخل. سبحان:ممنونم. وارد شدیم. سبحان نشست روی مبل رفتم تا یه چیزی برای سبحان بیارم تا بخوره که یهو سبحان گفت:فاطمه زهرا زحمت نکش،من چیزی نمی خورم... –ای بابا، اینطوری که نمیشه. سبحان:چرا میشه!زحمت نکشید –به قول خودتون زحمتی نیست‌. سبحان:خب من اصلا میل ندارم. –باشه خب. رفتم توی اتاق‌. همش می ترسیدم الان سبحان اومده خونه ی ما و من رفتم توی اتاق نکنه زشت باشه! برای همین سریع کارم رو تموم کردم. یک کوله پشتی سیاه برداشتم و دو دست لباس مشکی گذاشتم داخل اون یک لباس بلند مشکی با یک روسری مشکی. یک مانتو مشکی و جلو باز و شومیز مشکی برداشتم ،وسایلی هم که مامان گفته بود برداشتم کتاب و دفتر هان رو هم برداشتم و رفتم از اتاق بیرون‌. –کار من تموم شد. سبحان:بریم.؟؟ –بله. ‌سوار ماشین شدیم و دوباره رفتم خونه خاله الناز. حال خاله الناز انگار یکم بهتر بود. –سلام مامان:سلام خاله الناز:سلام –مامان جون وسایلی که خواستی رو آوردم. مامان:دستت درد نکنه. خاله الناز:عزیزم اگه خواستی درس بخونی یا کاری داشتی می تونی بری توی اتاق حدیثه. _ممنونم خاله. رفتم سمت اتاق حدیثه،آروم در اتاق رو باز کردم،مثل همیشه اتاقش مرتب بود ! وقتی وارد اتاق شدم بغضم ترکید و اشکاهام جاری شد..... چون می دونستم حدیثه همیشه مرتب بود و حتی زمان هایی هم که خونه نبود دوست داشت اتاقش پاکیزه باشه کیفم رو در آوردم و من مرتب گذاشتم کنار اتاق. شالم رو در آوردم رو آویزون کردم پشت در..... نشستم روی تخت،دلم خیلی گرفته بود حتی گل های اتاق حدیثه شادابه شاداب بود،انگار نمی تونستن چه اتفاق بدی افتاده .... از روی تخت بلند شدم...روی میز یک آلبوم بود،نمی دونستم برشتارم یا نه..... اما بعد چند دقیقه تصمیم گرفتم که آلبوم رو بردارم. نشستم روی صندلی و آلبوم رو برداشتم و ورق زدم.... اولین صفحه رو که دیدم تعجب کردم عکس من و حدیثه بود... ادامه دارد...... @dokhtarane_mahdavi313
هدایت شده از ⇄↺دختران فاطمی↺⇄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که برای اولین بار به نامحرم نگاه کرد که اونهم....... 🥀برای شادی روح شهدای عزیزمان صلوات
بچه ها به دلیل اسرار شما توی ناشناس بعد از یکم پست گذاشتن میرم پارت بعدی رمان رو تایپ می کنم
🐼 @dokhtarane_mahdavi313 🍓 ریحانه النبی
1نفر تا 380تایی شدنمون😊
زیاد مون کنید💋
✨ +رفیق خوبم! همیشه سعی کن نمازاتو اول وقت بخونی🌱.. اگه‌هم نمیخونی خب!؟ کم کم شروع کن به نماز خوندن...⚡️ تو تموم لحظات نماز یادت باشه، داری با خدای خوب و مهربونت حرف میزنی! 😉 یادت باشه خدات چه اندازه بزرگ و حکیمه هاا! آفرین شروع کن! از همین الان... آشتی کن با نماز😇! یجوری که هیچکس نتونه ازش جدات کنههه❕ بهت قول میدم وقتی باهاش آشتی شدی دیگه لذت قشنگش رو به هیچ چیز نمیدی!! 🌸 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱
|•🦋•| 🦋 براے«چـــادر»🦋🌊 بایدبہ‌آسمان‌نگاہ‌ڪرد⛈❄ براےچادروحجابت🌜✦⋆⋇ بہ‌ڪنایہ‌اطرافیانت نگاہ‌نڪن✖⋆⋇  «آسمانے‌شدن»‌بهاء‌دارد🥺⋆⋇  یادت‌باشد «بهشت»‌رابہ‌بهاء‌میدهند🌈 نہ‌بہ‌بهانه ‌‌
•💕• رفیق‌🌿! واژھ اۍ زیباست😌🌸! در این دنیا🍒. و تو آن رفیق ناب منۍ🍊😉؛
خِیلے‌از‌‌مـٰا‌ھـٰا‌میدونیم‌ڪِھ‌چَت‌ڪردن‌بـٰا‌نامَحرم‌گنـٰاھہ👀 . میدونیم‌ڪِھ‌‌‌دوزدی‌ڪَردن‌گنـٰاھہ🚶‍♂. میدونیم‌نبـٰاید‌‌دِل‌ڪَسی‌رو‌شکوند‌ نَباید‌بـے‌احترامے‌ڪَرد👀 . نبـٰاید‌اصراف‌ڪَرد🚫 . وَلے‌ھمچنـٰان‌داریم‌گنـٰاھ‌میڪنم👀! بـٰا‌این‌ڪـٰارمون‌فَقط‌ظہور‌اقـٰا‌مون‌‌عقب‌میدازیم💔' یِچیز؎‌مِیدونِستِے-! مـٰا‌کلا‌حَواسمون‌نِیس:\ وَلـی‌مولـٰا‌مون‌دائم‌دعـٰامون‌‌میڪِنھ...ッ! یكم‌حواسمون‌بہ‌قَلبِ‌شَڪَستھ‌‌مھد؎‌فـٰا‌طمھ‌ باشھ . . .
- بخند دختر، بخند کھ خنده‌ات گوش کائنات را کھ هیچ ، کلِ فلک را مـےلرزاند بخند از تھ وجودت کھ اخم‌هایت یا کھ ناکامـےهایت دشمن شادت نکند کہ، گاھ روزگار بھ رویت لبخند بزنھ😌🤍 '
- بخاطر خدا بخند ، تویـے کھ دلت پاییز است ، دستانت تابستان ، و چشم‌هایت همیشھ زمستان بخاطر خدا بخند . بار دیگر زمزمھ کن، و باور داشتہ باش کھ هیچ چیز در این زندگـے ماندنـے نیست حتـے اگر دلت پاییز باشد دوباره بھار میاید ♥️(:
- وقتـے کھ دلت گرفتھ و میخوایـے کھ زمان زودتر بگذرھ ای دوست، آن موقع کتاب بخوان کتاب چون پلـے در گذر از زمان بھ تو کمڪ خواهد کرد 💜 ˇˇ
- کاش فرشتھ‌ای بود و آدم ها را هرکجاۍ زمانھ کھ خستہ می‌شدند ، بر می‌داشت ومیبرد وسطِ کودکـےهایشان رها میکـرد همان‌جا کھ اسباب‌بازی‌هایمان ڪم بود و دلخوشـےها زیاد🪄🤍 *-*
•🌿❛ . . یڪ‌نخے‌از‌چادرت(: در جوی ڪوچه غرق‌شد ڪوچه را‌عطر گلاب🍃 اصل ڪاشان داده است
شھیدحججۍ میـگفت✨ یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ"خـوب" باعـث‌میشه.... چیـزاۍِ"بهترے" بدسـت‌بیاریم... 🚶‍♀ بـراے‌ِرسیـدن به مھـدےِ‌زهـرا"عج" 😍 از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟!💔🖐🏻 بس نیست خوندن و رد شدن؟! نشر دادن و نفهمیدن؟ بابا یه دقیقه وایسا! عجله چی داری؟! پنج دقیقه جمله آخر فک کن... فقط پنج دقیقه! شاید همین پنج دقیقه ساختت...