دخترا به دلیل اینکه داریم به قسمت های پایانی رمان نزدیک میشیم سعی میکنیم بیشتر پارت بزاریم💕🙃
.........﴾ 𖤐⃟🇮🇷 ﴿..........
فـ؏ـاݪیٺ اݪعان☕️
(سࢪود)
#ساجده_بانو
.........﴾ 𖤐⃟🇮🇷 ﴿..........
MohammadHosein Amani Nehad - Koh Gheirat (1).mp3
5.34M
ࢪیحانہ اݪنبے^^
…………………………….......……<𑁍>
✫✩✫✩✫✩✫✩✫✩✫
زمسٺون گذشٺ،باݟبون اومدۍ؟
دیگہ گݪ نمےخواد بہاࢪے خودٺ..
بیا خونہ و زندگیم دسٺ ٺـو..
ڪہ آجࢪ ࢪو آجࢪ بذاࢪے خودٺ..
ڪسے ڪہ براے نماز شبش
یہ دنیا سٺآاࢪه کنارش مےیاد..
سواد خݪائق کہ گݪ بازیہ..
زبون مݪائک بہ ڪاࢪش مےیااآد..
.................*
۲
آهاے کوه غیࢪٺ صدامون و داࢪے؟
هوامون خࢪابہ هوامونو داࢪے؟
بیا دونہ دونہ گࢪه هاࢪو وا ڪن..
خودٺ ڪہ نشون دݪامونو داࢪے..
.................*
امیࢪے حسین و ونعم اݪ امیࢪ..
هنوزم شنیدھ مےشہ از ݪباٺ..
سࢪٺ پاے دجݪہ اسٺ..وݪے عاشقے..
نگاٺو ڪشوندھ بہ سمٺ فرات..
ٺنٺ ࢪو بذاࢪ ࢪو زمین گوش ڪن!.
ببین قݪب ؏ـاݪم بہ اسم کیہ؟.
ٺو ڪہ جاے خود داࢪے حتے ؏ـݪے!.
امیدش بہ اوون چــــادࢪ خاااآکیہ!.
.................*
۲
آهاے کوه غیࢪٺ صدامون و داࢪے؟
هوامون خࢪابہ هوامونو داࢪے؟
بیا دونہ دونہ گࢪه هاࢪو وا ڪن..
خودٺ ڪہ نشون دݪامونو داࢪے..
.................*
✫✩✫✩✫✩✫✩✫✩✫
.......................................<𑁍>
۞☽︎.. #سࢪود ••
۞☽︎.. #ساجده_بانو ••
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
..............................𖤐⃟✨
سلام سلام😍❤️
بریم سراغ کارمون👇
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #شروع_فعالیت ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
..............................𖤐⃟✨
😕قبرستونا پُره از آدمایی که گفتن از شنبه، از فردا، هفتهی دیگه، امشب...
🔻 حواسمون باشه واسه هر کاری وقت نداریم... اگه میخوای حرفی بزنی، کاری بکنی، همین امروز انجامش بده!
⌛️ خیلی زود دیر میشه... او منتظر آمدن ماست...
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #تلنگرانہ ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
............................𖤐⃟✨
خدای مهربان
هم در فرج تعجیل خواهد کردبه شرطی
که ببیند در دل ما سوء نیت نیست✨
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #سلامبهامـٔامزمـٰان ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
..............................𖤐⃟✨
🔶اگر کسی گناهی انجام بده و به دیگران نشون نده...
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #امام_رضا ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••
ریحانہ اݪنبے^^
--------------------𖤐⃟🦋
..............................𖤐⃟✨
مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی!
یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود.
هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت:
با هم غذا می خوریم
- ولی دهان من نجس است
«تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد،
جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت
..............................𖤐⃟✨
--------------------𖤐⃟🦋
♤↻.. #شهید_رجایی ••
♤↻.. #ستاره_بانو ••
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_شصت_وهشتم
خواستم عقب بشینم که اجازه نداد و گفت جلو بشینم.
بوی عطرش خیلی خوب بود.
جوری که متوجه نشه بهش نگاه کردم.
چشم های قهوه ای،پوست گندمی،هیکل خوب،لب های قلوه ای......
سپهر:خوردی منو با چشمات.
با خجالت سرم رو پایین انداختم و هیچی نگفتم.
خندید و گفت:پس خجالتی هستی.
هیچی نگفتم،انقدر حرف زد که آخر خودش خسته شد.
گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم.
مزاحمه ۲۰ تا پیام داده بود.......
دیگه تحمل مزاحمت هاش رو نداشتم.
-میشه آهنگ بزاری؟!
سپهر:حتما.
وقتی آهنگ رو روشن کرد گفتم:دابسمش بگیریم؟!
سپهر یکم تعجب کرد و بعد از چند ثانیه گفت:آره.
رفتم تو پخش زنده اینستا،سپهر آهنگ رو زد از اول و دوتایی شروع کردیم به خوندن.
سعی کردم خودم رو نزدیک سپهر کنم.
بعد از چند دقیقه که خسته شدیم پخش زنده رو قطع کردم.
سپهر:حالا میشه بگی چرا پخش زنده گرفتی؟!
-مزاحم داشتم میخواستم بگم شوهر دارم.
سپهر خندید و گفت:پس بگو.
گوشیم زنگ خورد،النا بود.
سریع جواب دادم:جونم الی؟!
النا:خیلی آدم بیشعوری هستی.
-چرا؟!!!
النا:با پسر قریبه تو خیابون چه غلطی میکنی؟!
-وای الی.
النا:زهرمار.
تمام ماجرا رو برای النا تعریف کردم،النا و سپهر قش کرده بودن از خنده.
وقتی تلفن رو قطع کردم گفتم:چته؟!
سپهر:هیچی.
تو دلم کلی فوش بهش دادم.
رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک.
سپهر:رسیدیم.
-کور نیستم.
سپهر خندید و پیاده شد.
از ماشین پیاده شدم و به سمت رستوران رفتم.
پشت سرم میومد،سر یک میز دو نفره نشستم.
سپهر:چی میخوری؟!
-کباب.
وقتی گارسون اومد سپهر غذا ها رو سفارش داد.
داشتم غذام رو میخوردم که گفت:نظرت راجب به من چیه؟!
خیلی غیر منتظره پرسید!!!!
-نظری ندارم.
سپهر:ولی من نظرم راجب تو اینکه یه دختر خوشگلی.....مهربون.....باحال......بامزه.....
-نظرت اصلا مهم نیست.
سپهر دستش رو گذاشت روی دستم و گفت:من واقعا دوست دارم.
دستم رو از زیر دستش بیرون کشیدم و بلند شدم.
عصبی گفتم:آقای محترم حد خودتون رو نگه دارید.....
سپهر:باشه.....باشه.....غلط کردم.
ادامه دارد.................