eitaa logo
سردار سلیمانی
443 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
18.6هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️یکی از روز‌ها که حضرت آقا تشریف برده بودند به جمکران، حدود ساعت دو شب به حضرت آیت‌الله العظمی بهاءالدینی خبر می‌دهند که آقا صبح بعد از نماز می‌خواهند تشریف بیاورند منزل شما. تیم حفاظت ساعت چهار صبح برای آماده کردن شرایط به منزل ایشان می‌روند که متوجه می‌شوند آقای بهاءالدینی، پیرمرد ۹۰ ساله جلوی در خانه ایستاده‌اند. می‌گویند: آقا چرا با این کهولت سن اینجا تشریف دارید؟ ایشان می‌فرمایند برای دیدن رهبر بزرگ انقلاب، من از همان ساعتی که شما زنگ زدید آمده‌ام استقبال!» سالروز ارتحال آیت‌الله بهاءالدینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد برنامه‌ای بلند با دامن کوتاه❗️ کجا رو اشتباه رفتیم که به اینجا رسیده ایم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبرمعظم انقلاب: دشمن دنبال تغییر سیرت جمهوری اسلامی است ♦️ اگر مقابل دشمن عقب‌نشينی کردیم باز هم با نقش شورای نگهبان مخالفت خواهند کرد 🗓 26 تیرماه سالروز تأسیس شورای نگهبان گرامیباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 دلتنگ توأم که به داد دلم برسی... ※ قامت عشق در آیینه ماه افتاده، در دلم شوری از این عشق به راه افتاده، می‌شود دورتر از چشم جهان، دور تو گشت، ای که تنهایی تنها به تو باید برگشت! 🍃🍃🌹
4_327849576851570937.mp3
1.62M
آیه ۲۵۳ از سوره بقره
به نام خدا سلام🌹 پاسخ سوال روز گذشته: احتمالات سوال روز دوشنبه ۲۶ تیر با گوش فرا دادن به  فایل صوتی فوق(تفسیر آیه  ۲۵۳  سوره مبارکه بقره، استاد ) بفرمایید که: از فخر رازی کدام ویژگی پیامبر اسلام.صلی الله علیه و آله و سلم.(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) توسط استاد قرائتی بیان گردیده است؟ ثواب امروز هدیه به پنجعلی رستمی توجه: پاسخ دهندگان قبلی حتما" و تاکیدا" فقط به همان آیدی قبلی پاسخ ارسال نمایند پاسخ دهندگانی که اولین بار هست پاسخ می دهند مهلت ارسال پاسخها تا ساعت ۲۴ شب به آیدی زیر : @sebghatalah110 پاسخ دهندگان قبلی حتما و فقط به همان آیدی که قبلا در شخصی اعلام شده ارسال نمایند. لطفا قوانین سوال و پاسخ روزانه ی قرآنی که در کانال سنجاق گردیده را مطالعه بفرمایید. @hamdelanqoran برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
✨✨ تقویم نجومی اسلامی ✨✨ ✴️ دوشنبه 👈26 تیر / سرطان 1402 👈28 ذی الحجه 1444 👈17 ژوئیه 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا اتراق در منزلگاه نوزدهم" عذیب الهجانات ". 🔘 در این منزل مجمع ، طرماح و نافع به امام حسین علیه السلام ملحق شدند. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن ✅تهیه ضروریات ✅دیدار با دفترداران و منشیان ✅و بحث و مناظره خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد زیبا و خوش رو و محبوب خانواده و مردم باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️خرید و فروش ملک ✳️بذر افشانی ✳️خط نوشتن ✳️استحمام ✳️کندن چاه وکانال ✳️ایجاد کانال ✳️خرید کردن ✳️و باغداری نیک است. 🔵امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب (شب سه شنبه)، امکان سقط شدن چنین فرزندی زیاد است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب: تعبیر خوابی که شب " سه شنبه " دیده شود طبق ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت" است. قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| خانمی که به خاطر ظاهرش نتونست وارد حرم امام هشتم بشه اما... فدای امام رضا 😭 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جوانانِ والیبال ایران قهرمان جهان شدند💐👏👏👏 🔸اتفاق بسیار مبارک و که به اندازه بزرگیش ازش نمیگن ↩️ حالا فرض کن قبل انقلاب این اتفاق افتاده بود🧐😉 🏐 ایران ۳ - ۲ ایتالیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نوحه به عنوان نوحه سراسری شب عاشورا در دفاع از حجاب و عفاف خوانده خواهد شد. لطفاً در تمام گروه ها پخش شود؛ تا مثل سرود سلام فرمانده بازتاب گسترده داشته باشد. شما هم با پخش در ثواب آن شریک شوید.
4_5879844278724727325.mp3
6.34M
📝 بوی سیب و حرم حبیب 🎤 حاج‌محمود ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 | گزارش کوتاهی از آنچه در افتتاحیه رویداد دخترخاله ها گذشت... 🍃🌹🍃 ✅ بزرگ ترین دورهمی دختران حاج قاسم استان چهارمحال و بختیاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 قالیباف: همۀ ابعاد لایحه حجاب بررسی شده، قانون ناقص تصویب نخواهیم کرد 🍃🌹🍃 🔹امیدواریم لایحه و عفاف در و صفر به صحن آمده و مصوب شود. این لایحه الان در کمیسیون قضایی مجلس است؛ همکاران در کمیسیون پس‌از بررسی کامل لایحه را به صحن بفرستند. 🔸لایحه به محض آماده‌شدن و ارائه به صحن، خارج از نوبت بررسی خواهد شد. در خصوص حجاب و عفاف، نیروی انتظامی ضابط قضایی است و نمی‌تواند حکم بدهد یا جایی را پلمب کند.
پیام تشکر رهبر انقلاب به‌مناسبت قهرمانی تیم ملی والیبال جوانان در جهان جوانان عزیز قهرمان والیبال دل ملت ایران را با بازی خوب خود شاد کردید. از همه‌ٔ شما متشکرم.
🔴جریان تحریف ❇️جریان تحریف همچنان به دنبال وارونه جلوه دادن دستاوردهای نظام ودولت و آدرس غلط به مردم است به نمونه‌هایی از آن آگاه و هوشیار باشید ✅سفرهای رئیس جمهور تشریفاتی است و بهره آنچنانی ندارد ✅تهاتر کالا دیگر برای کشور دستاورد نیست ✅حضور در سازمان‌های اقتصادی و فرامنطقه‌ای مشکلی را حل نمی‌کند ✅برای ایران، ضد روس و ضد آمریکا بودن خطرناک است ✅نظام انتخاباتی ما معیوب است ✅مشکل کشور بی حجابی وکشف حجاب نیست ☸هدف جریان تحریف: ✅ایجاد یاس وناامیدی درجامعه ✅دادن آدرس غلط به افکار عمومی ✅ترویج زیادی هزینه مقاومت در برابر سازش ✅تلاش برای تن دادن کشور به خواسته‌های غرب ✅دو قطبی سازی جامعه در مسائل فرهنگی ✅تضعیف دولت مردمی و انقلابی ☸جهادگران تبیین باید جدی‌تر در میدان تبیین قرار گیرند ✍غلامرضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨تدارک شیطان پرست‌ها برای لباس سوگواری محرم/ طراحی لباس عزا با ۳علامت شیطان‌پرستی ▪️دست دارای ۲ شصت ▪️رز سفید ▪️یک‌چشم بالای رز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 حرم حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام با فرش‌های قرمز به استقبال زائران و عزاداران ماه محرم رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 📝 | ایران جایگاه نخست تولید رادیوداروهای درمانی را در منطقه دارد 🍃🌹🍃 🔮
⭕️ اسکای نیوز : انگلیسی ها دندان های خودشان را با انبر میکشند چون به دندان پزشک دسترسی ندارند. 🔺واقعاً چه بهشت شگفت انگیزی هست این غرب ! پیشنهاد میدیم محسن تنابنده رو بفرستید انگلستان تا دندوناش رو با انبر بکشند و از خوشی جان به جان آفرین تسلیم کنه😂
🔴گوش به حرف طبقه مرفه مترقی ندهید ♦️شما (فقهای شورای نگهبان)... به هیچ وجه گوش به حرف عده‌ای که می خواهند یک دسته کوچک مردم ما خوششان بیاید و به اصطلاح مترقی هستند، ندهید، قاطعانه با اینگونه افکار مبارزه کنید. ♦️ خدا را در نظر بگیرید. اصولا آنچه که باید در نظر گرفته شود خداست، نه مردم، اگر صد میلیون آدم، اگر تمام مردم دنیا یک طرف بودند و شما دیدید که همه آنها حرفی می زنند که بر خلاف حکم قرآن است بایستید و حرف خدا را بزنید، ولو اینکه تمام بر شما بشورند. انبیا هم همین طور عمل می کردند؛ مثلا موسی در مقابل فرعون مگر غیر از این عمل کرد؟ مگر موافقی داشت. ♦️بحمدالله مجلس ما مجلسی است اسلامی و قوانین خلاف اسلام تصویب نخواهد شد؛ولی شما وظیفه دارید ناظر باشید. خلاصه گوش به حرف طبقه مرفه مترقی ندهید. خدا انشاءالله با ماست. اگر عملمان برای خدا باشد، خدا ما را موفق می کند... 📚صحيفه نور، جلد ۱۷ ، صفحه ۳۷۶ و۳۷۷ 🔮 مرجع گفتمان
به وقت
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان 《 اثر مظفر سالاری》 🔹قسمت یازدهم ........ دارالحکومه میان باغی سرسبز و خرم قرار داشت. دو نگهبان قد بلند و سیاه چرده بیرون از در چوبی و بزرگ باغ به نگهبانی ایستاده بودند. میان آن دو، مرد میانسال و کوتاه و چاقی روی چهار پایه ای نشسته بود. اسمش سندی بود. شکم بزرگ و برآمده اش، جلب توجه می کرد و توی ذوق می زد. گویی خمره ای کوتاه را در آغوش گرفته بود‌ او سالها بود که روی آن چهارپایه می نشست. نزدیک شدم و سلام کردم. جوابم را نداد. تنها با گردش انگشتان کوتاهش اشاره کرد که چه می خواهم. خیلی خلاصه آنچه را اتفاق افتاده بود برایش شرح دادم. سرانجام با اکراه از جا برخاست. لباسش از بس عرق کرده بود به پشتش چسبیده بود. لباس را از بدنش جدا کرد و لنگان لنگان به طرف در رفت. روی در، که بست های فلزی و گل میخ های درشتی داشت، دریچه ی کوچکی بود. حلقه روی دریچه را سه بار کوبید. دریچه باز شد و من توانستم قسمتی از صورت یک نگهبان خواب آلود را در پس آن ببینم. --- در را باز کن. این جوان، زرگر است و این طور که می گوید قرار است برای همسر و دختر حاکم، چیزی هایی بسازد. به این ترتیب بود که زبانه ای فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت، در بر پاشنه چرخید و دارالحکومه، به رویم آغوش گشود. اندیشیدم: ای دارالحکومه، اینک لحظه رویایی فرا رسیده و من می توانم ایوان ها و سرسراهایت را ببینم. این آرزو را از کودکی داشتم که از نزدیک دارالحکومه و آدم هایش را ببینم. پدربزرگ می گفت: 《 هرچند دارالحکومه ی حلّه مانند قصرهای افسانه ای هزار و یک شب نیست، ولی آن قدر زیباست که انسان را به یاد قصرهای بغداد بیندازد》. سندی با گوشه چفیه، عرق پشت گردن و طوق غبغبش را خشک کرد و بیخ گوشم آهسته غرید: کارت را خوب انجام بده تا انعام خوبی بگیری، آن وقت سکه ای هم به من خواهی داد. دهانش بوی تعفن می داد. گویا خودش می دانست، چون مشغول جویدن چند برگ نعنا بود. آب سبز رنگی میان دندان های پوسیده و لب تیره اش نمایان بود. وقتی با دست به داخل روانه ام می کرد، لبخندی زد که نه زیبا بود و نه دوستانه. با همان سرو صدا، در باغ بسته شد. باغ در نگاه اول، بسیار زیبا بود. درختان بلند و تنومند با چترهای بزرگی از شاخ و برگ، از تابش آفتاب به زمین جلوگیری می کردند. حلّه و اطراف آن پر از نخلستان بود؛ ولی در باغ دارالحکومه تنها چند نخل در میان انواع درختان دیگر دیده می شد. راهی که از میان درختان به سوی ساختمان دارالحکومه می رفت سنگ فرش بود. خدمتکاری که مرا همراهی می کرد انگار گنگ بود و تنها با اشاره دست به سوی ساختمان راهنمایی ام می کرد. در پایان راه سنگ فرش به آب نمای زیبایی رسیدیم. جوی آب زلالی وارد حوض های کوچک و بزرگ می شد و از سوی دیگر به میان درختان ادامه پیدا می کرد.‌ارتفاع حوض ها مختلف بود و بعضی درون بعضی دیگر قرار داشتند. در بزرگ ترین حوض چند اردک شنا می کردند.‌ تصویر لرزان ایوان ورودی در حوضها دیده می شد. کنار آب نما، چند نفری روی پله ها نشسته بودند و حرف می زدند. چند نفر دیگر هم در گوشه و کنار باغ، روی تخت های چوبی لمیده بودند. گاهی صدای خنده آنها به گوش می رسید. خدمتکار با اشاره از من خواست بیرون از ساختمان، منتظرش بمانم تا بازگردد. دو نگهبان در دو سوی ورودی ساختمان ایستاده بودند. چند نگهبان هم در اطراف قدم می زدند تا کسی دزدانه از پشت پنجره ها به داخل سرک نکشد. از آنجا که ایستاده بودم، صدای ضعیف و آواز زن جوانی را می شنیدم. با داروهایی که ام حباب به من خورانده بود شب را، بر خلاف انتظارم راحت خوابیده بودم. سعی می کردم آن چنان با دارالحکومه و شکوه آن مواجه شوم که تحت تاثیر قرار بگیرم و یاد ریحانه کمتر به سراغم آید و آزارم دهد؛ اما فایده ای نداشت. دارالحکومه بدون او برایم فروغی نداشت. حاضر بودم از همان جا بازگردم و به فقیرانه ترین خانه های حلّه بروم، به شرط آنکه بتوانم از پشت دیوار و روزنه ای، صدای او را بشنوم. چیزی که همچنان عذابم می داد و همواره در خاطرم جست و خیز می کرد آن بود که کمتر از یک ماه دیگر، ریحانه باید برای ازدواج آماده می شد. خواستگاری مسرور از او نیز شکنجه ای دیگر بود. آرزو کردم ای کاش ریحانه دختر حاکم بود و موقعی که آن انگشتر مخصوص را برایش می ساختم، کنارم می نشست و به کار کردنم نگاه می کرد. در آن لحظه هایی که منتظر بازگشت خدمتکار بودم به این می اندیشیدم که آیا ممکن بود روزی را ببینم که من مشغول کار باشم و ریحانه برایم غذای دست پخت خودش را بیاورد و ساعتی کنارم بنشیند تا با هم غذا بخوریم و از هر دری صحبت کنیم؟
در همین فکر و خیالها بودم که صدای قدم هایی از طرف ایوان به گوشم رسید مردی هراسان، چفیه اش را در دست داشت و خدمتکاری درشت اندام، با خوشونت او را به جلو می راند. افرادی که روی پله ها لم داده بودند، وحشت زده ر است نشستند. -- - گم شو! تا امثال شما نو کیسه ها به سیاهچال نیفتند، حرف حساب حالیتان نمی شود. خدمتکار با یک پس گردنی، مرد را از پله ها به پایین هل داد.مرد سعی کرد خود را کنترل کند، ولی پایین پله ها به زمین خورد. دقیقه ای طول نکشید تا دوباره اوضاع عادی شود. مردی که از همه به من نزدیک تر بود، سراپایم را ورانداز کرد و گفت: بهتر است بنشینی. تا تو را به داخل بخوانند ساعتی طول می کشد. من خود ساعتی است که انتظار می کشم و هنوز خبری نیست. پرسیدم برای چه به دارالحکومه آمده اید؟ کیسه ای پر از سکه از میان شالی که به کمر بسته بود بیرون آورد و ضمن به صدا درآوردن سکه های درون آن گفت: آمده ام مالیات بدهم. می بینی؟ برای دادن مالیات هم باید انتظار بکشی. لابد صاحب دیوان هنوز از خواب بیدار نشده است. تو در دارالحکومه آشنا داری؟ --- نه. --- اما من با خوان سالار آشنایی دارم. شاید بتواند از صاحب دیوان برایم تخفیفی بگیرد. اگر برای دادن مالیات آمده ای می توانم سفارش تو را هم به او بکنم. --- نه، متشکرم. مرد لب ورچید و نگاهش را متوجه آب نما کرد. باز صدای گام هایی از سوی ایوان شنیده شد، همه گردن کشیدند تا صاحب صدا را ببینند. همان خدمتکار بود. با عجله به سوی من آمد و پس از تعظیم گفت: لطفا" با من بیایید. مردی که می خواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کیسه پولش را در جیب گذاشت. به طرف ایوان به راه افتادم. تپش قلبم را احساس می کردم. نمی توانستم حدس بزنم که درون ساختمان دارالحکومه چه شکلی است و چه ماجراهایی انتظارم را می کشند. پدربزرگ سفارش های زیادی به من کرده بود که چگونه رفتار کنم و چطور حرف بزنم. از هیجان، همه آنها فراموشم شده بود. از ایوان گذشتیم، وارد راهرویی شدیم و به سرسرایی زیبا رسیدیم. از آنجا حیاطی بسیار بزرگ و ساختمان های دو طبقه و سه طبقه ی اطراف آن پیدا بود. خدمتکار سعی می کرد از من جلوتر راه نرود. برای همین مرتب با حرکت دستش مرا راهنمایی می کرد که به کدام سو بروم. از چند پله پایین رفتیم و از عرض حیاط گذشتیم. حیاط نیز دارای آب نمایی بزرگ بود که چند اردک و غاز و پلیکان در آن شنا می کردند. اطراف آب نما، باغچه هایی پوشیده از بوته های گل و درختانی کوتاه، اما پر برگ بود. باز وارد سرسرایی دیگر شدیم. اینجا و آنجا، عده ای مشغول کارهای دفتری و یا صحبت بودند. به پله هایی رسیدیم که نگهبانی کنار آن ایستاده بود و زنی جوان، انتظار مرا می کشید. خدمتکار به من تعظیم کرد و رفت و زن که معلوم بود یکی از خدمتکاران مخصوص خانواده حاکم است، به من لبخند زد و گفت: من امینه هستم؛ خدمتکار مخصوص بانویم قنواء. با دست اشاره کرد که از پله ها بالا برویم. به یاد آوردم که او هم با خانواده حاکم به زرگری پدربزرگم آمده بود. کنار هم از پله ها بالا رفتیم و از طبقه دوم سر درآوردیم. از ردیف ستون هایی که جلوی آنها نرده هایی چوبی و منبت کاری شده بود، گذشتیم. از کنار آن نرده ها می توانستی تمام حیاط را ببینی. حیاط از آن بالا زیباتر به نظر می رسید. عاقبت در کنار سرسرایی بزرگ و روشن که سقفی بلند و پر نقش و نگار داشت، به دری چوبی رسیدیم. امینه در را باز کرد و گفت: اینجا محل کار شماست. ترتیبی داده خواهد شد که هر روز، بدون مزاحمت نگهبان ها به اینجا بیایید و مشغول کار شوید. پشت سر او وارد شدم. اتاق وسیع و دلپذیری بود و دو پنجره بزرگ‌و محرابی شکل به سوی باغ داشت. کف اتاق و سکوی گوشه آن، پوشیده از فرش بود. جلوی پنجره پرده هایی گران بها آویخته شده بود. امینه پرده ها را کنار زد. از کنار پنجره ها قسمتی از باغ و نیمی از شهر و رودخانه فرات و پلی که بر روی آن بود، دیده می شد. او تعظیم کرد و رفت. به طرف سکو رفتم. روی سکو، کنار بالش ها و زیراندازهایی از خز، ظرف هایی انباشته از انگور و انار و انبه چیده شده بود. اتاق هیچ شباهتی به یک کارگاه نداشت. حق با پدربزرگم بود. قنواء و خانواده اش نقشه هایی برایم داشتند، وگرنه باید اتاقی کوچک در گوشه ای در طبقه پایین در اختیارم می گذاشتند. به نظر می رسید اتاقی که در آن ایستاده بودم برای پذیرایی از میهمانان مهم و نزدیکان حاکم مهیا شده است. ساعتی گذشت. گاهی کنار پنجره می ایستادم و گاهی لبه سکو می نشستم. یکی - دو بار تصمیم گرفتم از اتاق بیرون بروم و از امینه یا شخص دیگری بپرسم که کی و چگونه باید کارم را شروع کنم. ...ادامه👇
چند خنجر و شمشیر و سپر مرصع( جواهرکاری شده) به دیوار آویزان بود. یکی از خنجرها را برداشتم و مانند بزرگان، آن را از شال حریری که به کمر بسته بود گذراندم. جلوی آینه ای سنگی که درون طاقچه ای در دل دیوار، کار گذاشته شده بود ایستادم و خودم را با آن خنجر تماشا کردم. خنجر را از غلافش بیرون کشیدم. تیغه ای ظریف و درخشان داشت و نگین های روی دسته و غلافش خیلی خوب کار گذاشته شده بود. خنجر را در هوا چرخاندم و حواله ی دشمنی فرضی کردم. این کار را باز تکرار کردم. با این تصور که زند انی هستم و می خواهم فرار کنم به پشت در رفتم و با حرکتی ناگهانی آن را باز کردم. از آنچه در مقابلم دیدم خشکم زد.............. پایان قسمت یازدهم.......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📣📣📣 مهم و فوری 🆘 🖌 فقط با یک امضا از اقدام شجاعانه و انقلابی سردار رادان حمایت کنید ✅ ضد انقلاب سعی داره از الان برای ناامن کردن جامعه در شهریور اقدام کنه. با حمایت از پویش زیر فتنه دشمنان را خنثی کنید: https://www.farsnews.ir/my/c/209700 این پویش را برای همه کسانی که دغدغه دارند ارسال کنید. 🍃