eitaa logo
سردار سلیمانی
447 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
18هزار ویدیو
303 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ ♨️یکبار برای همیشه ببینید| مهسا امینی کشته شد یا فوت؟ 📌تیرخلاص به یاوه‌گویی‌های پدر و هواداران 📌افشای اسنادی از دروغ‌های که احتمالا اولین بار است می‌بینید 📌علت اصلی موضوع کشف‌حجاب‌ها و تحلیل مختصر سناریوی جنگ شناختی با 📌شخصیت رمزآلود مهسا چگونه بود که رسانه‌های شیطان روی آن موج‌سواری کردند؟ 🎙به‌روایت محمد جوانی ✍آنقدر این کلیپ را در مجازی و حقیقی انتشار دهید تا بساط مرده‌خواری سیاسی در سالگرد مهسا محدودتر شود. و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ ◾️شهید حاج قاسم سلیمانی: انگار حادثه کربلا مثل همین شکل از ابتدا تا انتها، با همین دقت و با همین زیبایی چیدمان شده است و همه‌ی جزئیات آن مثل نوش‌دارویی است برای شفای بشریت. انگار دارویی است برای درمان نفس بشریت. برای علاج ما در این دنیایِ فانی زودگذری که از آن عبور می کنیم. علیه السلام 🍃🌹
💢زیارت امام موسی کاظم،امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام در روز چهارشنبه. 💠عرض ارادت به ساحت مقدس چهار امام معصوم علیهم السلام در روز زیارتی شان.
هرکه دارد هوس کربلا بسم الله...💫 🚎رفت هوایی برگشت زمینی🚎 ✨7شب اقامت درعراق ☝️خدمات تور شامل 👇 🕌بازدید از اماکن مقدسه🕍 🏯هتل های نزدیک به حرمین ا 👨‍🍳 آشپز ایرانی🇮🇷 مدیر و مداح مجرب🎤 بیمه مسافرتی🎫 صبحانه🍪 ناهار🍗 شام🍖 🍐🍒🍊🍋میان وعده قیمت 6900 🏢کربلای_معلا4.شب 🏭نجف_اشرف2.شب 🕌کاظمین سامرا 1شب زمان حرکت مهر ماه اقساط پذیرفته می شود ☎️مفتخر به پاسخگویی شماهستیم با 09137195768
♦️این چهره‌ها را به خاطر بسپارید 🔹اینها همان زمینه سازان ظهور امام مهدی(عجل‌الله‌فرجه) هستند که پشت سر ایشان در قدس نماز خواهند خواند ان‌شاءالله 🔹شک نداشته باشین که دشمن هم برای دور کردن این جوان‌ها از این راه و هدف از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین کسی که قمه زنی را باب کرد که بود؟ ▫️تا حالا پرسیدین اولین کسی که قمه زنی کرد، کی بوده و هدفش چی بوده!! این استوری ارزش چندبار دیدن را داره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نوحه معروف ممد نبودی از کجا آمد؟ ♦️حدود ۵۰ سال پیش «جهانبخش کردی زاده» معروف به «بخشو» مداحی را سرود که سال‌ها بعد حسین فخری و کویتی‌پور بعد از فتح خرمشهر بر اساس آن ممد نبودی ببینی را خواندند. 👆این همان نوحه است.
| ۴ مردادماه ۱۴۰۲ 📶 آمار ثبت‌نام کنندگان در سی‌امین دوره مسابقات قرآن و عترت بسیج به تفکیک استان‌ها ✔️ ببینید پرچم استان شما بالا هست یا نه؟! بسم الله بگید و همین الان ثبت‌نام کنید و به دیگران اطلاع بدید تا با هر شرایطی که دارند در شرکت کنند. 🔮ضمنا دارالقرآن بسیج به ۳۰ نفر از اون‌هایی که بیشترین دعوت‌رو داشته باشند ۲ میلیون تومان جایزه می‌ده 🔆ثبت‌نام در: ✓ event.quranbsj.ir @quranbsj_ir
نرم‌افزارهای فرهنگی، جای مدیران و کارکنانی که دین و حیا را فدای روش‌های کثیف تبلیغاتی خودشان می‌کنند، نیست. ما به عنوان کسانی که نگران نوجوانان و جوانان پاک سیرت، و کتابخوانمان هستیم، مطالبه قاطع خود مبنی بر تصفیه کامل عناصر نامطلوب با ارزش های اسلامی رو اعلام می‌کنیم. این پویش رو حمایت کنید https://www.farsnews.ir/my/c/211476
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 دیدن این ۲ دقیقه بر همه از جمله چادری‌ها واجب است! -اینویادت‌باشه‌ ! الگو‌وملاکِ‌تو،بایدحضرت‌زهراباشه‌ نه‌بلاگرایِ‌ توی‌اینستاگرام🚶🏻‍♂!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و عباس دنبال دست هایش می گشت تا به پای مادر‌ برخیزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن محرم تعطیل شده محله های دیگه یاد بگیرن از ... جنگ روایت هاست شیوه حکومت بنی امیه بود
به وقت
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان 《 اثر مظفر سالاری 》 قسمت بیستم( بخش اول) ....... با دستپاچگی به قنواء گفتم: لطفا کمک کن، مسرور دارد از دارالحکومه بیرون می رود. ایستاد و گفت: مسرور دیگر کیست؟ کجاست؟ چه کمکی باید بکنم؟ به کنار پنجره آمد. مسرور را که به طرف در دارالحکومه پیش می رفت، نشانش دادم. --- مسرور همان است که دیروز او را در حمام ابوراجح دیدیم و اسب ها را به او سپردیم. شاگرد ابوراجح است. قنواء پرسید: نگرانی تو برای چیست؟ یعنی آمدن او به دارالحکومه اهمیتی دارد؟ --- یکی را بفرست او را باز گرداند. باید بفهمم برای چه به اینجا آمده. شاید ابوراجح او را دنبال من فرستاده. اگر این طور است چرا کسی به من خبر نداده؟ احتمال هم دارد برای کار دیگری آمده باشد. نمی دانم چرا دیدن او در اینجا نگرانم کرده. آدم قابل اطمینانی نیست. کارهایش مشکوک است. خواهش می کنم یک کاری بکن. قنواء قبل از آنکه با امینه بیرون برود، گفت: لزومی ندارد او را باز گردانیم. یکی را می فرستم بیرون دارالحکومه، تا از سندی بپرسد که مسرور برای چه به اینجا آمده بود. از یکی - دو نگهبان دیگر نیز سوال می کنیم. --- از هردوی شما متشکرم. آنها رفتند نتوانستم در اتاق بمانم. بیرون از اتاق، در سرسرا و کنار نرده ها قدم زدم. آمدن مسرور به دارالحکومه معمایی بود که هیچ جوابی برای آن به ذهنم نمی رسید. دیدن یک فیل در حیاط دارالحکومه، همان قدر می توانست مرا دچار شگفتی کند که دیدن مسرور. از نظر سندی، مسرور یک بی سر و پا به حساب می آمد. پس چگونه او را به داخل راه داده بود؟ آیا مسرور برای دادن مالیات ابوراجح آمده بود؟ نه، ابوراجح مالیات آن سالش را داده بود. اگر ابوراجح کاری با دارالحکومه داشت باید ترجیح می داد آن را به من بگوید. احتمال هم داشت اصلا" موضوع مهمی در کار نباشد و باعث خنده و تفریح قنواء و امینه شود. قنواء و امینه باز گشتند. چهره شان جدی بود. قنواء گفت: سندی و نگهبان ها می گویند مسرور با وزیر کار داشته است. مسرور گفته که باید خبر بسیار مهمی را به اطلاع وزیر برساند امینه گفت: موفق هم شده با وزیر صحبت کند. دلشوره ام بیشتر شد. به قنواء گفتم: حق با من بود که نگران شوم. یعنی او با شخصی مثل وزیر چه کار داشته است؟ خواهش می کنم به من کمک کن تا حقیقت را کشف کنم. حس می کنم چیز نا خوشایندی در جریان است. قنواء گفت: از وزیر چیزی دستگیرمان نخواهد شد. باید با رشید حرف بزنیم. امینه گفت: او معمولا" همراه پدرش است. و در کارها کمکش می کند. هر سه از پله ها پایین رفتیم و پس از گذشتن از عرض حیاط، به سوی ساختمانی رفتیم که اتاق های تودرتوی فراوانی داشت. ده ها نفر در این اتاق ها روی تشک های کوچکی نشسته بودند و کارهای اداری و دفتری را انجام می دادند. جلوی هر کدام میزی کوچک و دفترهایی بود. کنار هر یک از این افراد دو- سه نفر نشسته بودند تا کارشان انجام شود. به در مشبک و بزرگی رسیدیم که شیشه های کوچک و رنگارنگی داشت. نگهبانی جلوی آن در ایستاده بود. قنواء به من و امینه اشاره کرد که بایستیم. خودش به طرف نگهبان رفت و چیزی به او گفت. نگهبان تعظیم کرد و ضربه ی آرامی به در زد. دریچه ای میان در باز شد و پیرمردی عبوس، چهره ی پر آبله خود را نشان داد. او با دیدن قنواء لبخندی تملق آمیز را جانشین اخم خود کرد و چند بار به علامت تعظیم سر تکان داد و از دریجه فاصله گرفت. قنواء به سوی ما آمد و گفت: بیرون از اینجا با رشید صحبت خواهیم کرد. از همان را که آمده بودیم بازگشتیم. موقع بیرون رفتن از ساختمان، چشمم به چند نفر افتاد که آنها را با زنجیر به هم بسته بودند. از قنواء پرسیدم: اینها کیستند که نگهبان ها چنین با تحقیر با آنها رفتار می کنند؟ --- نمی دانم. شاید دسته ای از راهزنان هستند و یا تعدادی دیگر از شیعیان. چهره آنها اصلا" شبیه افراد شرور نبود. آنها را در گوشه ای تنگ هم نشانده بودند و نگهبان ها با ضربه های پا و غلاف شمشیر، مجبورشان می کردند که بیشتر در هم فرو بروند و کوچک تر بنشینند. پیرمردی خوش سیما در میان آنها بود که بینی اش خونی شده بود و زیر لب ذکر می گفت. عجیب بود که وی به من خیره شد و لبخند رقیقی روی لبهایش نشست. کنار آب نمای که میان حیاط بود، ایستادم. آفتاب ملایم بود. آب از چند حوض سنگی که درون هم قرار داشت، چون پرده نازکی که آویخته باشد فرو می ریخت. در بزرگ ترین حوض، چند اردک و غاز و پلیکان شنا می کردند. اطراف حوض، باغچه هایی پوشیده از بوته های با طراوت و انبوه گلهای رنگارنگ قرار داشت. قنواء سعی کرد کیسه زیر منقار یکی از پلیکان ها را لمس کند؛ اما پلیکان روی آب چرخید و از او فاصله گرفت. امینه خندید. از نگاه های دزدکی اش به ساختمان، معلوم بود در انتظار آمدن رشید است.
سر انجام جوانی قد بلند و لاغر از ساختمان بیرون آمد. امینه آهسته به من گفت: خودش است. رشید به سویمان آمد. شبیه پدرش بود. با این تفاوت که خوش قیافه به نظر می رسید. با دیدن امینه لبخند زد و با دیدن من لبخندش را فرو خورد. لابد حدس زده بود که من کیستم. او ابتدا به قنواء و بعد به امینه سلام کرد و حالشان را پرسید. پس از آن متوجه من شد. سلام کردم. جوابم را داد. قنواء به او گفت: ایشان هاشم هستند. --- هاشم؟ فکر کردم رشید می خواهد وانمود کند که مرا نمی شناسد. قنواء به او گفت: لازم نیست نقش بازی کنی. مطمئنم او را می شناسی و می دانی که دلیل رفت و آمدش به دارالحکومه چیست؟ رشید با خونسردی به چند نفری که از ساختمان بیرون آمدند نگاه کرد. در ضمن، امینه را که در آن سو بود با افسوس نگریست. امینه که سعی داشت خوشحالی اش را پنهان کند، نگاهش را پایین انداخت. --- البته چیزهایی شنیده ام. امیدوارم حقیقت نداشته باشد. --- حقیقت این است که من هرگز با تو ازدواج نخواهم کرد. نمی گذارم تا پدرت از من پلی بسازد تا تو به مقام و ثروت برسی. همه می دانند که به امینه علاقه داری و چون تحت تاثیر وسوسه های پدرت هستی، حاضر شده ای به ازدواج با من فکر کنی. قنواء با مهربانی دستش را زیر چانه امینه گذاشت و ادامه داد: راستی قدرت و ثروت این قدر ارزش دارد که تو کسی را که دوست داری و کسی که تو را دوست دارد، فدای آن کنی؟ رشید آهی کشید و گفت: متاسفانه من نمی توانم روی حرف پدرم حرف بزنم. اگر شما حاضر به ازدواج با من نشوید و مثلا" با هاشم ازدواج کنید، خود به خود این مشکل حل خواهد شد و پدرم ناچار می شود ازدواج مرا با امینه بپذیرد. امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف می زد که انگار خودش هم حرفش را باور ندارد. به او گفتم: قرار نیست من و قنواء با هم ازدواج کنیم. من هم دختر دیگری را دوست دارم. دختری که از خانواده ثروتمند نیست و گلیم می بافد‌. قنواء تصمیم دارد خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد. این حق هر انسانی است که با کسی که دوست دارد زندگی کند. --- پس رفت و آمد شما به دارالحکومه چه معنایی می دهد؟ --- من زرگر هستم. قنواء از من دعوت کرده به اینجا بیایم تا جواهرات و زینت آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛ اما در واقع، می خواسته وانمود کند که قرار است با هم ازدواج کنیم. --- برای چه؟ --- تا شما و پدرتان دست از سرش بردارید. من او رل راضی کردم تا با شما و پدرش حرف بزند و این موضوع به شکلی درست و عاقلانه، حل و فصل شود. رشید به من نزدیک شد و گفت پدرم سعی دارد کاری کند که من برای رسیدن به آنچه او به آن رسیده، هر کاری انجام دهم. می خواهد مانند او باشم. او برای آنکه همچنان مورد اطمینان مرجان صغیر باشد، از هیچ کاری روی گردان نیست. قاضی هم برای آنکه موقعیت و مقامش را از دست ندهد، هر حکم و فتوایی که پدرم بخواهد می دهد. ساعتی پیش، جمعی از شیعیان را به اینجا آورده اند. آنها در انتظار محاکمه اند و خبر ندارند که پیش از محاکمه، مجرم شناخته شده اند و یکسره راهی سیاهچال خواهند شد. --- همان گروه که با زنجیر به هم بسته شده اند؟ --- بله --- چکار کرده اند که مستوجب چنین مکافاتی شناخته شده اند؟ --- در مجلس مشکوکی شرکت داشته اند. یکی خبر آورده که در آن مجلس، برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کرده اند و پیرمردی که شیخ آنهاست، گفته: 《 همه باهم از امام زمانتان(عج) بخواهید که شر این دو نفر را از سر شیعیان حلّه کم کند》 پدرم می گوید که چون امام زمانی(عج) وجود ندارد، بی گمان منظور پیرمرد، رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حلّه ، علیه مرجان صغیر قیام کند. او می گوید: اگر امام زمان(عج) وجود خارجی داشت، تا کنون به شیعیان درون سیاهچال کمک کرده بود. حرف های ابوراجح را به یاد آوردم و به رشید گفتم: متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و به مقام وزارت دو روزه اش فروخته است. او هر جنایتی را علیه شیعیان انجام می دهد؛ چون می داند که مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می آید. --- به من هم می گوید: 《شیعیان پله های ترقی ما هستند. آنها را قربانی می کنیم تا به مقام و ثروتمان اضافه شود》. --- تو سعی کن مانند پدرت نباشی. رشید روی دیواره حوض نشست، دست در آب زد و گفت: پدرم در حومه شهر، مزرعه بزرگ و آبادی دارد که از پدرش به او ارث رسیده است. گاهی دلم می خواهد دارالحکومه را رها کنم و دست امینه را بگیرم و به آنجا بروم و دیگر هرگز به اینجا باز نگردم. امینه با شادی به من گفت: مزرعه ی زیبا و بزرگی است. من در آنجا به دنیا آمده ام. رشید ادامه داد: پدرم هم قبل از وزارت چنین آرزویی داشته؛ اما قدرت ، شیرین است و وقتی انسان مزه اش را چشید و به آن عادت کرد نمی تواند رهایش کند.
به او گفتم : تو باید در مقابل این وسوسه مقاومت کنی و در جنایت هایی که پدرت انجام می دهد، شریک و سهیم نشوی. او خیال آینده تو را به شیوه خودش بیمه کند؛ ولی دانسته یا ندانسته دارد دنیا و آخرت تو را ویران می کند. زندگی در مزرعه ای زیبا و با زنی که دوستت دارد و دوستش داری، هزار بار بهتر است از مقامی که برای حفظ آن باید آخرت خود را به پایش قربانی کنی و سرانجام‌ هم آن مقام را با ذلت و سرافکندگی از دست بدهی. آن وقت دیگر افسوس فایده ای ندارد. رشید برخواست و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت : سعی خودم را می کنم. تو انسان شریفی هستی. باید تو را سرمشق خودم قرار دهم. برایم عجیب است که می بینم به خاطر ریحانه حاضر نیستی با قنواء ازدواج کنی و در دارالحکومه به مقام و موقعیتی برسی. تعجب کردیم که نام ریحانه را می داند. --- حق دارید تعجب کنید. نه تنها می دانم ریحانه کیست، بلکه پدرش ابوراجح را نیز می شناسم. این بار قنواء بهت زده به من نگاه کرد و گفت: پس ریحانه، دختر ابوراجح است. باید حدس می زدم. اما ابوراجح شیعه است؛ تو هم شیعه ای؟ --- نه من شیعه نیستم. دلیل اینکه نمی توانم با ریحانه ازدواج کنم همین است. ابوراجح و ریحانه هرگز به این وصلت راضی نخواهند شد.......... پایان بخش اول از قسمت بیستم.......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هان اگر لازم باشد، ما شهید قرآنیم 🔺مداحی بنی‌فاطمه در حضور رهبر انقلاب در پاسخ به هتک حرمت قرآن کریم .
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟ تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم 😭
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🏴 خدا چه برکتی به داده، به این دستگاه داده، به این راه داده که اگر کسی زیارت عاشورا را بخواند و مداومت کند، در روز قیامت محشور می‌شود درحالی‌که مُلَطَّخاً بِدَمِه (آغشته به خون امام‌حسین علیه‌السلام) است. ◾️آیت‌الله بهجت با گفتن این جمله‌ها، حالش تغییر می‌کرد و اشک در چشمانش حلقه می‌زد. 📚 رحمت واسعه، ص ٢٢
♨️نتیجه توسل به علیه السلام؛ رویایی عجیب از حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) که سبب طول عمر ایشان و در نهایت تاسیس حوزه علمیه قم شد... 🔸مرحوم آیه الله حاج آقا مرتضی حائری رحمه الله علیه از پدرشان مرحوم آیه الله شیخ عبدالکریم حائری نقل کردند که: در اوائل تحصیل در کربلا بودم، یکی از شب های وسط هفته در خواب دیدم کسی به من گفت: شب جمعه از دنیا می روی. و من چون مشغول درس و بحث بودم، اشتغال به امور درس باعث شد که خوابم را فراموش کردم. روز پنج شنبه رسید و من با عده ای از رفقایم به یکی از باغ های اطراف کربلا رفتیم؛ در آن جا حالت لرزه به من دست داد و بیهوش شدم. دوستانم مرا با همان حال بر مرکبی سوار کردند و به منزل آوردند، شب جمعه را در حال بیهوشی و اغماء سپری کردم. در همان حال بیهوشی متوجه شدم گویا برای گرفتن جان من آمدند. من در دلم به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام متوسل شدم و با خود حدیث نفس می کردم و به آن حضرت می گفتم: من از مردن خود ناراضی نیستم و حرفی ندارم، بالاخره باید مرد، ولی فعلًا دستم خالی است شما از خدا بخواهید که عمری به من دهد تا عمل خیری انجام دهم. پس از توسل به حضرت، کسی از طرف حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام آمد و گفت: آن حضرت فرمودند: دعا کردم، مستجاب شد. مأمور قبض روح بازگشت و من به هوش آمدم و خوب شدم. مرحوم آیه الله حاج آقا مرتضی حائری در ذیل نقل این جریان اضافه می کند: خداوند ایشان را آماده کرد تا حوزه علمیه قم را تأسیس نمایند. 📚از یادداشت های دست نویس مرحوم آیه الله حاج آقا مرتضی حائری علما
بهترین توییت محرمی که واقعا حال خوب کن بود🖤 التماس دعا یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا