💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_صدوشش
🔶این خبر از آستانۀ تحمل من بالاتر بود احساسی که داشتم نیرومندتر از شادی☺️ بود؛ چیزی کوبنده و بیحسکننده خیال میکردم تمام عضلاتم کِرِخت شدهاند نمیتوانستم حرف بزنم، بخندم یا حتی گریه کنم.😂😭
نگاهم روی عکس مصطفی ثابت مانده بود با خودم نجوا کردم: «کاش بودی مصطفی🌷 و این لحظه رو میدیدی!»
از نگاهش خواندم: «خودم آقا رو دعوت کردم.»
به محض ورود آقا، اشک چون باران🌧 بر گونههای همۀ ما جاری شد. مخصوصاً پدر آقامصطفی چنان از شوق گریه میکرد که شانههایش بهشدت میلرزید. من دلم نمیخواست اشک 😭در این لحظات حساس، جلو نگاهم را بگیرد. با اینحال چارهای نداشتم جز اینکه از پسِ پردۀ اشک شاهد تحقق این رؤیا در بیداری باشم. زیر لب 💐زمزمه کردم: «خدایا وقتی این دیدار اینقدر ما رو به وجد میاره، خبر ظهور حضرت مهدی(عج) با ما چهکار میکنه؟ آیا ما میتونیم خبر ظهور حضرت رو بشنویم و قلبمون❤️ از خوشحالی نایسته؟»
پدرشوهرم با چشمی گریان و لبی خندان به پیشواز آقا رفت. خودش را روی دستهای آقا انداخت و سر و صورت ایشان را بوسید. مقام معظم رهبری 🌺هم متقابلاً او را بغل کردند و با دست اشاره کردند که کسی مزاحم نشود.
🔸قبلاً صحبتهایی از سادگی رهبر شنیده بودم و زمانی که ایشان وارد منزل شدند، بهعینه دیدم. 🌻خیلی بیریا روی صندلی نشستند. آنقدر در حال و هوای خودم غرق بودم که به خاطر ندارم چه لباسی به تن داشتند. حتی صحبتهایشان را هم به خاطر ندارم. همانقدر میدانم که اول
با پدر و مادر شهید🌷 صحبت کردند و گفتند: «خدا شما را برای ما حفظ کند.» سپس از تربیت مادر شهید🌷 تمجید کردند.
بزرگترین آرزویم این بود که ایشان را از نزدیک ببینم، ولی نه تا این حد که بیایند خانه، این موهبت شگفتزدهام 😇کرده بود در حالتی از ناباوری، چشمهایم از چهرهای به چهرهای و گوشهایم از کلامی به کلامی در گذر بود. آنچه را که میدیدم و آنچه را که میشنیدم در مخیلهام نمیگنجید. 😊
صدای نوازشگر ایشان را شنیدم: «همسر شهید!»🌷
گفتم: «منم آقا!»
فرمودند: «شما مطمئن باشین پا به پای شهیدتون قدم برداشتین. هر ثوابی که ایشان توی این مسیر داشتن شما هم شریک هستین، شما با گریه و زاری😭 میتوانستین اونها را از مسیر و هدف برگردونید اما شما بچهها را نگه داشتین و با صبوری با سختیها ساختین.»🍃
ناگهان خستگی تمام سختیهایی که این مدت کشیده بودم، مخصوصاً این چند سال اخیر از تنم رخت بست ☺️و کلام ایشان مرهمی شد بر روی تمام زخمهایم.
مقام معظم رهبری نگاهی پدرانه به طاها کردند. پرسیدند: «طاها کلاس ششم است نه؟»🌸
گفتم: «بله!»
فرمودند: «مدرسهاش کجاست؟ همین اطرافه؟»
گفتم: «نزدیک حرم میبریم، طرح مسجد محور!»
پرسیدند: «چه طرحیه؟»🤔
گفتم: «از وقتی متوجه شدیم که ممکنه سند2030 در مدارس اجرا بشه، از ترس اینکه مبادا این سند توی مدرسۀ بچۀ ما هم اجرا بشه طاها را از مدرسه برداشتیم. طاها توی مسجد تعلیم احکام و اخلاق دینی میبینه. معلمهاشون روحانی هستن.»🍃🌺
آقا لحظه به لحظه چهرهشان بازتر☺️ میشد و نگاهشان مهربانتر. به من اشاره کردند و فرمودند: «به اینها میگن زیرک و باهوش. برخی با تلاش بسیار میخواهند این سند وارد کشور بشود و برخی نگران اجرا شدن این طرح هستند .🕊🕊🕊🕊
ادامه دارد .......
بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی