💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_پنجاه_وسه
🔶گاهی من هم خسته می شدم به میهمانیهایی دعوت میشدیم که میزبانانش با ما شروع کرده بودند و میدیدم که خیلی جلوتر از ما هستند،😔 در حالیکه ما هنوز در خم اولین کوچه مانده بودیم. اتاق بچهشان را نشانم میدادند، اتاقی بزرگ، کفپارکت با کاغذ دیوارهای شادِ کارتُنی و تختخوابی شبیه ماشینهای مسابقه، از جنس مبلهای استیل توی پذیرایی،🌺 سِتشده با رنگ پردههای حریر که هر بینندهای را به تحسین وامیداشت. من از سلیقه و توجهشان به نیازهای کودک تعریف میکردم، اما قلباً از جملات روانشناسانهای که نه از روی دانش بلکه بهطرز مبهمی از سر دلسوزی 😔میشنیدم، رنج میبردم. دیالوگهای کلیشهای دربارۀ فوائد جداکردن اتاق کودک از یکماهگی، انتخاب نوع اسباببازی با توجه به سن کودک و نام بِرندهای لباس کودک، یک شب بعد از برگشتن از میهمانی به آقامصطفی گفتم: «همه پیشرفت میکنن، ولی انگار ما روی تردمیل میدویم.»😔😔
🔸آقامصطفی گفت: «باز زینب من وابستۀ دنیا شد؟ زینب من نمیدونه افرادی هستن توی همین جامعه که در شرایط بدتری از ما زندگی میکنن؟ عزیزم باید ببرمت بازدید از بیمارستانها مخصوصاً بیمارستان🏨 حوادث تا از نزدیک غم دیگران رو ببینی و غم خودت رو فراموش کنی.»🧐
فردای آن روز طاها را گذاشتیم پیش مادر آقامصطفی و به چند بیمارستان سر زدیم. روز بعد و روزهای بعد هم به این کار ادامه دادیم. از نزدیک مرگهایی را دیدیم که بر اثر گودبرداریها، سکتهها، تصادفات جادهای و افتادن از روی داربستها رخ داده بود😔، یا شاهد شکستگیها و مشکلاتی بودیم که بر اثر خشونتها و بگومگوهای خانوادگی اتفاق افتاده بودند، دعواهایی که حتی گاهی منجر به خودکشیها یا دگرکشیها شده بود.🧐
🔸یک بار، خانمی از کنارمان رد شد که یک چاقو تا دسته در کتفش فرورفته بود. زن آنقدر غرور داشت که در سکوت اشکهایش را با دستمال پاک کند و به مادرش بگوید: «اینقدر شوهرم رو نفرین نکن. اون قصد نداشت چاقو رو پرت کنه فقط داشت تهدید میکرد».🙃
🔸بعد از دیدن همۀ اینها میرفتیم در محوطهای باز، اغلب روی نیمکتی سنگی، کنار خیابان یا فضایی سبز 🌲مینشستیم و دربارهاش صحبت میکردیم. آقامصطفی میپرسید: «اگه جای اون خانم بودی، چهکار میکردی؟»
حتی فکر چنین جرّ و بحثهایِ وحشتناک خانوادگی تنم را میلرزاند.😱 آقامصطفی میگفت: «گمون میکنی برای فقر و بیپولی دعواشون شده بود؟»
میگفت: «زینب! اگه ما میلیاردر بودیم، اما بچهمون بیماری خاصی داشت، مثل اُتیسم، سیپی، سندروم
عقبموندگیهای ذهنی، آیا باز هم تا این حد خوشبخت بودیم؟»🌿🌿🌿🌿
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی