eitaa logo
سردار سلیمانی
461 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
20.7هزار ویدیو
324 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞 💕 من دختر کوچک خانواده بودم. ربابه یک سال از من بزرگ‌تر بود. مادرم به‌شدت پای‌بند سنت‌ها بود. می‌گفت: «آسیاب به نوبت!» با خودم گفتم: «آقام الان فکر می‌کنه که اون اومده خواستگاری ربابه.» بعد از خودم پرسیدم: «از کجا معلوم که خواستگار ربابه نباشه؟ اون که اسمی از من نبرد!» ولی دلم گواهی می‌داد که خواستگار من است. به آشپزخانه رفتم و به ربابه گفتم: «شنیدی آقامصطفی اومده خواستگاری؟» ربابه بااکراه گفت: «من از مردهای ریشو و مؤمن خوشم نمیاد!» گفتم: «واقعاً؟ یعنی تو بهش جواب نمیدی؟» گفت: « نه!» خوشحال شدم. گفتم: «ربابه من برعکسِ تو، ازش خوشم اومده!» گفت: «آره. با روحیات تو جور درمیاد.» پرسیدم: «تو ناراحت نمی‌شی اگه من زودتر ازدواج کنم؟» گفت: «نه! تازه کمکت هم می‌کنم.» صبح روز بعد مادرم گفت: «زینب آماده باش! امشب می‌خوان برات نشون بیارن.» نمی‌توانستم با مادرم بحث کنم و متقاعدش کنم که به آنها بگوید نیایند. رفتم خانۀ آبجی بزرگم. گفتم: «فاطمه جون بیا با هم بریم بیمارستان می‌خوام با پسر حاج‌محمود صحبت کنم.» آبجی‌ام گفت: «مگه از جونت سیر شدی؟» گفتم: «چه کار کنم؟ نمی‌خوامش، ولی مامان میگه از این بهتر دیگه برات نمیاد.» فاطمه گفت: «خب راست میگه! می‌خوای زن یکی بشی که هشتش گرو نُهش باشه؟» گفتم: «ولی من ازش خوشم نمیاد!» 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷