eitaa logo
﷽‌ فاتح قلب ها
92 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
39 فایل
⚘﷽⚘ 🚩 یادمان سردار آسمانی مجموعه #سردارآسمانی، پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی 🌹، به منظور مشارکت در #انتقام_سخت راه اندازی شد. آیا در میان شما برای شهدا 🌹#ادمین جهادی پای کار که در #انتقام_سخت مشارکت نماید، یافت می شود؟ درگاه ارتباطی: @khademesardar
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 در فیلم مستند، سردار حیدر تعریف می کرد: ما در سوریه بودیم، حافظ اسد(پدر بشار اسد) احوالش بد شد و راهی بیمارستانش نمودند، اخبار بدی از احوالات ایشان دریافت می‌نمودیم... 🔶من و سردار همدانی و چند‌ سردار دیگر با مشورت به این نتیجه رسیدیم که به حضرت آقا زنگی بزنیم و از ایشان التماس دعای مخصوصی برای حافظ اسد بنماییم، زیرا فکر می‌کردیم اگر حافظ اسد از بین برود، ما ایرانی‌ها دیگر جایی در سوریه که سپر دفاعی ایران در برابر اسرائیل بود نخواهیم داشت. به حضرت آقا زنگ زدیم و آقا فرمودند : باشد حتماً دعا می‌کنیم. 🔷چند روز بعد حال حافظ اسد بدتر شد، ما نگرانتر شدیم و باز به حضرت آقا زنگ زدیم. 💟حضرت آقا فرمودند : ایشان باید برود، ولی خداوند شخص دلسوزتر و بهتری را برای خدمت به دین، به جای ایشان می‌گذارد... ما متحیر شدیم... دو نفر جایگزین حافظ بودند، برادرش و نخست وزیرش... خوب برادرش که اصلاً همیشه در حال گردش و عشق و تفریح بود و اهل این حرف‌ ها نبود... نخست وزیر هم که یک فرد تقریباً مخالف بود... 🔸ما متحیر شدیم... 🛑تا این‌ که حافظ اسد فوت نمود و بشار اسد، پسرش سر برداشت... ما با خود بشار، در یک کاخ زندگی می‌کردیم... چون اوضاع سوریه به هم ریخته بود... یک روز سر نهار، خدمتگذارش را خواند و گفت : نامه را بیاورید... نامه را آوردند و ایشان نامه را به سردار همدانی دادند... سردار یکدفعه خودش را جابجا کرد و نامه را دوباره خواند به همه ما یک نگاه عجیبی کرد و نامه را داد به نفر پهلوئیش.. نامه به دست من رسید، دیدم نامه از طرف ملک عبدالله است و گفته : ای اسد... یا دست از پشت سر ایرانی‌ها بردار و ایشان را از کشورت بیرون بینداز و یا کشورت را با خاک یکسان و تو و خانواده ات را نابود می‌کنیم... امضاء ملک عبدالله (پادشاه عربستان) 🔻ما متحیرانه به همدیگر نگاه می‌کردیم... آخر تهدید بزرگی بود و اگر خود حافظ هم بود، حتماً یک کاری بر علیه ما ایرانی ها می‌کرد... یکدفعه دیدیم بشار که متوجه اخم‌های توی هم ما شده بود با لبخند نامه را از ما خواست... ♦ما نامه را با احترام تقدیمش نمودیم... یکدفعه و متعجبانه دیدیم، بشار نامه را پاره کرد و خودش بلند شد و پاره های نامه را در میان شعله های آتش شومینه پرتاب نمود و با لبخند گفت : ما تا آقای خامنه ای و شما سربازانش را داشته باشیم هیچ غم و غصه ای نداریم. ☑آنگاه بود که فهمیدیم حضرت آقا چه فرموده بودند و از کجا این خبر را چند سال پیش دریافت نموده بودند... و یا باز در فیلمی یکی از نزدیکان سلیمانی تعریف می‌نمود که فرمانده سپاه، سلیمانی را مجاب می‌نمود که باید حتماً این منطقه را بگیرید و سردار سلیمانی نیز کمی دست دست می‌کرد تا منطقه را خوب شناسایی کند. در همین اثناء بوده که خود حضرت آقا با فرمانده سپاه تماس می‌گیرد و احوال سردار سلیمانی را می‌پرسد و تأکید می‌کند تا اطلاع بنده از شرکت دادن سلیمانی در عملیات‌ ها خودداری نمایند. 🛑ایشان می‌گفت : دستور عملیات لغوشد... اما... اما همان منطقه ای که قرار بود سردار بگیرد، بعد از ۲۴ ساعت توسط نیروی هوایی روسیه با خاک یکسان شد... قرار بود سلیمانی با ۴۰۰۰ نیرو، آن منطقه را تسخیر و ساکن شود... ✔اینجا است که می‌بینیم علامه حسن زاده آملی می‌فرمایند : 👌گوشتان به دهان حضرت آقای خامنه ای باشد، چون چشم و گوش ایشان به دهان آقا امام زمان"عج " دوخته است... نائب امام زمان یعنی این... و اطاعت از ایشان، اطاعت از امام زمان"عج " است و واجب... 🔻و در قیامت و سر پل صراط سؤال خواهد شد... 🔰ثُمَّ لَتُسئَلُنُّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم ( ۸ تکاثر ) در آن روز [روز قیامت ] از نعمت عظیم ولایت سوال خواهد شد... @shahid_soleimani_ir
مردن چه شکلیه؟ 🌱از وقتی این داستان کرونا راه افتاده خیلی ها تو خونه به مرگ و مرض و قرنطینه و اینها فکر میکنند. تو خونه ما هم همین فضا بود.اولش گفتم با شوخی و مسخره بازی و پرت کردن حواس بچه ها که دو تاشون الان نوجوون هستند، ذهنشون رو منحرف کنم. 🌱دیشب به ذهنم رسید، این چه کاریه؟ تو آخوندی مثلا! الان اتفاقا بهترین وقته حرفهای جدی رو یادشون بدم. 🌱گفتم من وقتی کوچیک بودم فکر میکردم اگر بمیرم زیر خاک چیکار میکنم تک و تنها، سخت تر از یک سلول انفرادی. بعد که طلبه شدم فهمیدم این نگاه توهمی به مرگه. مرگ یعنی روح تعلقش رو از دنیا و جسم از دست بده. خدای مهربان اگر حال بهتری برای جسم ما سراغ داشت میگفت جسم رو بعد مرگ اونطور قرار دهند. 🌱پسرم گفت پس چرا میگن از مرگ نگران باشیم؟ گفتم بترسیم و نگران باشیم. اما نه نگرانی توهمی. نگرانی واقعی. امروز ما پشت جسم و رفتارهامون پنهانیم. فردا که بمیریم صورت واقعیمون معلوم میشه. اون روز من یک میوه رسیده ام یا یک میوه کرمو؟ از این بترسیم. ترس مرگ ما رو حرکت میده و زندگی سازه. 🌱دخترم گفت پس اینکه میگن آدما سخت جون میدن چی میشه؟ گفتم سخت جان دادن رو با سختی جسم اشتباه نگیر، این رو که امروز مریضها هم دارن. سختی روح موقع مرگ دل کندنه. کسی که همه چیز رو برای خودش میخواسته حالا همه اش رو میخواد از دست بده. اگه همه چیز رو برای خدا بخواد و خرج کنه موقع مرگ سختی نداره. من اگر خونه و زندگی رو برای کمک به راه خدا میخواستم زمان مرگ چه دردی دارم؟ این رو شنیدید که مرگ برای مومن راحت تر از بوییدن گله؟ 🌱پسرم گفت چطور میشه هم خدا رو دوست داشت هم پدر و مادر رو؟ گفتم دیدی چهره رفیقت توی یک عکس یا آینه میافته؟ واقعا اون عکس یا آینه رو دوست داری اما به خاطر او. 🌱دخترم گفت یعنی همین لذتها رو میبریم؟ گفتم به نظرم محبتها و لذتها وقتی برای خدا باشه خیلی شدید تر هم میشه. 🌱 پسرم گفت بعد مرگ کجا میریم اگر زیر خاک نمیریم؟ گفتم میریم توی یک عالم دیگه. مثل وقتی که خواب میبینی. میری توی یه عالم دیگه. فقط خیلی شفافتر خیلی واقعی تر. اینکه بزرگان هم میگفتند شب اول قبر به یاد ما باشید برای اون ارتباطی است که دیگه با دنیا ندارن. میخوان این ارتباط هنوز حفظ بشه. توی عالم جدید. 🌱بچه های من خیلی تحت تاثیر قدس بودند. بهشون گفتم شنیدید شهید میگفت اگر میخواهید شهید بشید، شهید باشید؟ گفتند آره. گفتم این یه قاعده است مرگ خوب نتیجه زندگی خوبه. همه باید یه بار بمیرند اما نگران زندگیتون باشید. به محض تصمیم گیری توی بهشتید. فقط تصمیمتون رو حفظ کنید. 🌱بچه ها! وقتشه به بهانه این بیماری تصمیمات جدیدی برای زندگیمون بگیریم. یاد مرگ زندگی سازه. 🌱خلاصه یه منبر خونگی بود. برای خودم هم جذاب بود. احساس میکردم موثره. خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه. @ali_mahdiyan
°●قبل از صنوبر شهید شد °●از عطریاس🌸 پرشد و پَر پَر °● تاب روضه ی دیوار و در💔 نداشت °●قبل از شروع مجلس ♥️ 😭 @soleymani_ir
‏چطور روشون میشه عکس که رجوی تشویقش میکرد نامزد انتخابات بشه و در اواخر زندگی اشرافیش دنبال خلع سلاح ایران بود و عکس کسی که اقتدارآفرین بود و به دست شقی‌ترین اشقیا ترور شد رو کنار هم بذارن؟ مگه با دفن ایشون کنار امام(ره) یا گذاشتن عکسش کنار عکس میشه براش آبرو خرید؟ 📌به ما بپیوندید: @abou_heirane_darouni
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 📜خاطره شنیدنی در مورد محل دفن 🔶یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف میکند: به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به عرض می کردم؛ که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود. حال که با پیکر تکه تکه 😔شده شهید حاج قاسم روبه‌رو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شده‌ام. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 📃من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در با داعش در عراق، همرزم باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دستبوسی بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس📸 بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس📷که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش برد و به‌عنوان یک هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم. «هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم.» ✨این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. 🖌به روایت همرزم محافظ رشید قاسم_سلیمانی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه اول استان کرمان،شهرستان《رابر》،روستای قنات ملک ،خانواده هفت نفره حاج حسن ! 🖌قاسم فرزند سوم بود وبا نان کشاورزی ولقمه حلال بزرگ شد. نوجوان روستازاده ،جهانی🌍 شد چون همت بلندی داشت. راهی کرمان شد،بنایی میکرد،درس📖 میخواند،کاراته🥋 کار می کرد،برنامه تدبیر داشت برای زندگیش،هوای برادر کوچکتر ودیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛مجاهد بود. شد،بنده بود. شد ،انقلابی بود. شد،عاشق بود. شهر و روستا ندارد.کشور و قاره ندارد. فقر‌ و غنا ندارد. امکانات و...ندارد. آن چه که انسان می سازد ،همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی هارا پیش می برد،عزم واراده ای است که از لطف الهی سرازیرشده است. آن چه که انسان راجاودانه میکند و موثر،بندگی خداست. غفلت ازخدا، "آنچه" که داریم را می برد. وگناه مانع ! 📚منبع :کتاب حاج قاسم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه دوم فرودگاه کرمان،حاج قاسم از هواپیما✈️ پیاده شد! مسیراول:خانه پدری و مادری! دیدار باپدری که نان حلالش داده و مادری که تربیتش کرده ودست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید. هروقت که وارد کرمان می شد،اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود. 🔻راه رشد را می خواهی! خدا در قرآن کریم فرموده، کنار و توحید هم فرموده:... والدین؛پدرت،مادرت،احترام،محبت وگذشت، دست بوسی،اُف نگو،عمل به خواسته هایشان، کمک در کارها... 📚منبع کتاب:حاج قاسم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🌷 🌷 🔸اگر يك نفر را به او وصل كردي... 🔸براي سپاهش تو ياري... @soleymani_ir
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃 اولین کسی بود که دست روی سر بچه‌هایم کشید ✍همسر : شنبه بعد از ظهر که مهدی به رسیده بود ما یکشنبه صبح ساعت ۸🕗 با هواپیما داشتیم برمی‌گشتیم ایران🇮🇷. حال و هوای خوبی نداشتم. 😞 تنها و غریبانه با بچه هایم داشتم بر‌می‌گشتم در حالی که خبر همسرم را کسی به من نداده بود بلکه خودم فهمیده بودم. در هواپیما ✈️غم عجیبی به دلم بود. دختر‌ها هم مدام می‌پرسیدند چرا بابا با ما نمی‌آید؟ سعی می‌کردم خودم را حفظ کنم و عادی جوابشان را بدهم. لحظاتی بعد مهرانه خوابید. نشسته بودیم روی صندلی دیدم آقایی آمد پرسید: حاج خانم می‌روید را ببینید؟نمی‌دانستم هم در هواپیما حضور دارد. گفتم: بله حتما با کمال میل. این بهترین چیزی بود که در آن شرایط می‌توانست برایم اتفاق بیافتد. رفتم جلو، صندلی کنار خالی بود. با ریحانه که در بغلم بود نشستم روی صندلی، حاجی بلافاصله بچه را از بغلم گرفت. ریحانه اولین بار بود او را می‌دید، اما در کمال تعجب محکم سردار را در آغوش گرفت و بوسید.😘 حاج قاسم هم دست می‌کشید روی سرش و خیلی بوسیدش.♥️ بعد از من پرسید شما کدام خانواده هستید؟ گفتم: من همسر هستم، مهدی. بعد بلافاصله یادم آمد نام او اینجا مسلم است. گفتم: همسر مسلم هستم و جالب اینجاست که اولین بار خودم آنجا بدون اینکه کسی خبر داده باشد به خودم گفتم همسر شهیدم. ایشان با حالتی بغض آلود نگاهی😔 به من کرد و گفت خدا به شما کمک کند. مسلم مرد بود. خدا به شما سلامتی بدهد من شرمنده شما هستم. 😓 گفتم سایه شما بالای سر ما باشد. چند لحظه بودیم و دوباره برگشتیم سر جای‌مان. یاد وقتی افتادم که پای تلویزیون 🖥نشسته بودیم و سخنرانی را گوش می‌کردیم. آقا مهدی از من پرسید: دیدی دست سردار مجروح است؟ اصلا تا حالا حاج قاسم را از نزدیک دیده‌ای؟گفتم: نه. گفت: انشاءالله به زودی خواهی دید. چهار روز بعد هم مهدی را در معراج دیدم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃خاطره از داستان مجروحیت و نجات ایشان: ✍«عملیات کرخه نور، اولین دیدار من با حاج قاسم بود و این همراهی تا پایان حضور من در ها ادامه پیدا کرد. عملیات بعدی، عملیات "بستان" بود و این بار، مجروحیت شدیدتری برای پیش آمد. جراحتش از ناحیه شکم بود و مجبور شدند را برای مداوا به بیمارستان "قائم" مشهد اعزام کنند. حاج قاسم برایمان تعریف می‌کرد در بیمارستان مشهد، مصطفی موحدی و همایون‌فر که هر دو بعد‌ها شدند، ۲۰ روز از ایشان مراقبت می‌کردند، چون یکی از پزشکان آن بیمارستان، از اعضای گروهک منافقین بود و از روی عمد، زخم شکم سردار را نمی‌بست تا عفونی شود و او را از پا دربیاورد. عاقبت هم آن ۲ رزمنده با کمک یک پرستار کرمانی، را از آن بخش خارج کردند و نگذاشتند آن دکتر خائن نقشه‌اش را عملی کند. حاج‌قاسم این خاطره را ۲، ۳ سال قبل، وقتی برایمان تعریف کرد که به‌اتفاق به منزل رفته‌بودیم. حاج قاسم به مادر موحدی گفت: "مادر! پسر شما جان مرا نجات داد. " خوب است بدانید ، برادرزاده آیت‌الله موحدی کرمانی (امام جمعه موقت تهران) بود و در سال ۶۱ در عملیات به رسید.» 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✍از کنار صف جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا🤲🏻 گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که آمده حرم. از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیایند! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح؛ ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند کند . وقت رفتن گفت: «آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی؛ زحمتت زیاد شد» گفتم: « من برادر دو هستم. شما امانت برادرهای من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد، خودش هم میرود قاطی ..... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✍من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دست بوسی بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس📸 بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش برد و به‌عنوان یک هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» ✨«هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. 📚به روایت همرزم شهید محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی شهید هادی طارمی🌷 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 📽کلیپی از زمان جنگ که باذکر صل علی محمد یاور آمد💚 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
هدایت شده از این عمار
🌠🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 🛑 نظام سرباز می‌خواهد 🍃🌀🍃 🔻 اوایل سال ۱۳۸۸ جلسه‌ای با شهردار تهران داشتیم و منتظر آقای بودیم. قالیباف با وارد جلسه شد. جلسه شروع شد. حاضران یکی یکی خودشان را معرفی کردند تا نوبت به من رسید. نگاهی به اطراف کردم و دیدم کوچک جمع هستم و به‌اندازه‌ی آن‌ها رزومه و سابقه‌ی کاری ندارم. گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. محمد عسکری هستم. آقای قالیباف و آقای سلیمانی! با این سابقه‌ی علمی و کاری که دوستان ارائه دادند، باید بگم من سرباز و یه کارگر ساده هستم.» سردار لبخندی زد و گفت: «اتفاقا سردار و دستوربده و مدیر زیاد داریم. نظام ما سرباز و کارگر ساده می‌خواد.» بعد از صحبت‌هایش با خودم گفتم این حرف و صحبت سردار هم شعاری بیش نیست ولی بعد از شهادت و خواندن وصیتنامه و جمله‌ی کوتاه حک‌شده روی سنگ مزارش -سرباز قاسم سلیمانی- متوجه شدم که آن حرف شعار نبود و واقعیت زندگی و منش او بود. 👤 راوی: حجت‌الاسلام محمد عسکری 📚 از کتاب 📖 صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱ ❤ 🖇 🖇 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─